۶ پاسخ

چه خاطره قشنگی. ان شاءالله همیشه خوشبخت باشید و خدا گل دخترت رو برات سلامت حفظ کنه

الهی شکر. برا من خاطره خیلی بدی موند از روز زایمانم از ۴ روز قبل دردام شروع شد روز آخر شدید شد رفتم بیمارستان ۴ سانت بودم دو ساعت تمام درد کشیدم آخرم اتفاقی که دوست نداشتم افتاد سزارین شدم

پس چرا پروفایلت سلین ۱ سال و ۷ ماهه؟

داستان زایمانم و تعریف کنم باید یک کیلو تخمه بگیرید بشینید پا حرفهام 😅

ماشاالله خدا حفظش کنه و پاقدمش پر از خیر و برکت باشه 🌹

عزیزم بازم بچه میخای

سوال های مرتبط

مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
مامان ماهور مامان ماهور ۲ سالگی
من خوشحالترینممممم😍😍😍😍😍😍😍😍😍

دیشب اولین شبی بود که ماهورو از پستونک گرفتم و بدون میمیمش خوابید🥹🥹🥹🥹

خودم باورم‌نمیشه چون وحشتناااااک وابسته اش بود و جوری که راه میرفت تو خونه هم دهنش بود
دیروز خیلی اتفاقی رفتم خونه مامانم جا گذاشتم خونه مون و مجبور شدم چون خیلی خوابش میومد درجا بدون پستونک بخوابونمش و اولش هی گفت میمیمی ولی چون خوابش میومد خوابید و منم تا شب اونجا بودم و باز عصر هم‌میخواست بخوابه ندادم بهش و یکم گفت میمی و اینا گفتم مامانی خونه خودمون جا گذاشتیم و خلاصه خوابید

شب اومدیم خونه خودمون م گفتم نیست جا گذاستیم مامان بخواب🫠
و خوابیددددد


✳️نکته مهم اینه که خیلی باکیفیت تر از شبهای قبل خوابید و به نظرم عااالی بود دیشب چون شبهای قبل پستونک از دهنش که میوفتاد تو‌خواب گریه میکرد یا دهنش خشک میشد و‌دایم انکار اب میخواست

چون تا صبح پستونک دهنش بوداااااا

ولی دیشب با دهن بسته و اروم خوابید🤩🤩🤩🤩🤩🤩
مامان Radvin😍🫀 مامان Radvin😍🫀 ۱ سالگی
این چندروز تعطیلات عید استراحت کامل کردم ک مشکلی پیش نیاد
گذشت تا روز ۱۴ فروردین فرارسید😃
وااااااای نگم براتون که شب قبلش چقد شوق و ذوق داشتم چقد برای دیدن پسرم لحظه شماری میکردم اصلا خواب نداشتم😍
ساعت ۳ شب بود خوابیدم و ساعت ۵ از خواب بیدار شدم وسایل رادوین کوچولو رو که از قبل آماده کرده بودم رو گذاشتم جلوی در شوهرم رو بیدار کردم صبحانه ای باهم خوردیم از زیر قرآن رد شدم و با شوهرم و آبجیم و بابام راهی بیمارستان شدیم
چون مامانم فشار خون داره هیچی بهش نگفتم که قراره برم برای زایمان بهش گفتم باید برم بستری بشم تا این انقباض هام کنترل بشه...اما بابام خبر داشت😉
نمیدونم چرا اصلا استرس نداشتم فقط ب این فکر میکردم که فرداش رادوینم تو بغلمه🥲😍وقتی ب بیمارستان رسیدیم فرمی ک بهم دادن رو پر کردم و ازم پرسیدن زایمانت چیه طبیعی یا سزارین گفتم نمیدونم 😂😂😂😂
ب هرحال با ماما صحبت کردن ماما هم با دکترم صحبت کرد دکترم بهش گفته بود کاراشو انجام بدین تا نیمی دیگه خودمو میرسونم اگه هیچ مشکلی برای زایمان طبیعی نداشت که طبیعی اگه‌ نشد سزارین
چون اتاق خصوصی گرفته بودم آبجیم باهام بود لباسامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم و با آبجیم گرم حرف زدن شدیم و عکس می‌گرفتیم خلاصه که خیلی خوشحال بودم ب جای اینکه استرس داشته باشم🤣😅
دکترم رسید معاینه م کرد و گفت آمادگی خیلی خوبی برای زایمان طبیعی داری و چون بدون درد رفته بودم بهم سرم وصل کردن و یه کوچولو بعد تمام شدن سرم دردام شروع شد در حد یه چندثانیه که خب قابل تحمل بود
دکترم دستورات لازم رو ب ماما داد و رفت مطب.بهشون سپرد که هرزمان نزدیک زایمانم شد بهش خبر بدن

بقیه داستان پارت بعدی😁😆