۱۱ پاسخ

من از اول هر چی کوچیک میشد مرتب میشسنم میذاشتم تو کیف( کیسه های پتو زیپ دار) دو سه تا پر شدن
الان میخام اونایی که ب درد نی نی بخورن رو در بیارم مجدد بشورم بذارم کمدش
میگم تو خونه اینا تنش میکنم
چون کلا سالم و تمیزن از بس لباس زیاد خریده بودیم

همش خونه ایم جایی نیس بریم.شوهری که همش سرکاره منم تنهاتوخونه بادرودیوارا

عزیزم😍😍😍
منم یه ساک بزرگ پارچه ای خریدم هر چی سالم و نو مونده نگه داشتم براش راستش اصلا دلم نمیاد بدم به کسی دوست دارم یادگاری براش بمونه

ی روزی عروس میشه و فقط همینا برامون میمونه❤️

منم نگه داشتم لباسای ریز میزه رو 🤩

مام خونه‌‌ایم🫣

من نگه میدارم تا این سنش چهارتا کیف بزرگ شده( کیف پتو نرمیه ها)😍

کارخوبی کردی سرماخوردگی زیاده

چرا نرفتی دختر
من میگم تو زمستون فقط مهمونی دعوت کنن بریم🫠😂

انشالا نگه دار برا نی نی بعدی

چرا نرفتی ؟؟
منم دو دست نگه داشتم یادگاری بقیه رو دادم به کسی

سوال های مرتبط

مامان پناه💫 مامان پناه💫 ۱۶ ماهگی
مامان تیام مامان تیام ۱ سالگی
مامانای که دیگه بچه نمیخواین چه چیزایی از وسایل بچه هاتونو یادگاری نگه داشتین
من سه تا بچه دارم برا هرکدومشون کلی از وسایلا ولباسارو یادگاری نگه داشتم تو اثاث کشیم خیلی به چشمم اومده حجم زیادشون
مثلن از اولین لباس ، کفش جوراب ، شیشه شیر پستونکاشون قنداق فرنگیا پتو بالشتشون ناخون گیر شونه ، لباسای تولد دندونی کت شلوار و لباسای گوگولی و بامزشون ، اسباب بازیایی ک خیلی دوسش داشتن ، اولین روپوش مهد کودک مدرسه دفتر مشقاشون اولین کیف مدرسشون ، پاپیون کروات و گل سر ووووو خلاصه خیلی ازین چیزا رو یادگاری نگه داشتم خیلی از وسایلاشونو به کسی دادم ولی اینارو دلم نمیاد هیچ کدوم ازینا رو بدم، بقول شوهرم دو تا ماشین فقط باید اینارو بار بزنیم 🥲
حالا شما بگین شما چه چیزای رو یادگاری برا بچه هاتون نگه داشتین؟ مثلن بزرگ شن عین خودم ذوق میکنن که وای اولین جورابم وای پستونکم؟؟
حالا دخترم احتمالن ذوق داشته باشه ولی پسرم همین الانشم بی تفاوته بهشون😑
مامان نوتلا توت فرنگی مامان نوتلا توت فرنگی ۱ سالگی
یه درد و دل آخر شبی.من دوتا بچه دارم یکی ۱۶ماهه و یکی ۳ماهه.از صبح که بیدار میشم کارامو میکنم صبحانه اماده میکنم البته گاهی.چون همسرم میبینه خسته ام بدون اینکه بیدارم کنه میره سرکار صبحانه میخوره.ناهار هم نمیاد تا شام.من میمونم و این دوتا بچه.هردو هم شیرخشکی.که خداروشکر شیرخشکی شدن چون از توان من خارجه.و فقط خدا میدونه چرا شیرخشکی شون کردم.خلاصه ساعت ده اینا لباسا رو میندازم ماشین و خونه رو جمع میکنم اگه وقت بشه ناهار درست میکنم،اتاقا رو جمع و جور میکنم.جارو میکنم.لباسارو تو کمد بچه میچینم،شیشه شیرا ضد عفونی و خلاصه همه چی ردیف تا بچه ها بیدار شن.شیر میدم و بعدم داروهاشون،تا ساعت دو بعدازظهر.بعد دخترمو که سه ماهشه میخوابونم .با پسرم ناهار میخورم بازی میکنیم تا خسته بشه بازم بخوابه.دوباره همین مراحل تا شب که همسرم بیاد.گاهی اوقات ساعت ۸شب بهش میگم بیا این دوتا رو بگیر من برم بیرون دور بزنم،استراحت کنم،ذهنم آزاد بشه.چون واقعا کم میارم خسته میشم.اکثرا میاد.اما آخر شبا که بچه ها خوابن حس میکنم با این اوصاف براشون خوب وقت نمیذارم،یا کم کاری میکنم.همش عذاب وجدان دارم.در صورتی که کل روزم برای این دوتاست.ذهنم خیلی درگیره.گاهی عصبانی میشم رو همسرم خالی میکنم