یعنی واقعا چشم خوردنو با چشمام هر وقت بحث جاریم میشه میبینم زن پسر عموی شوهرم چند شب پیش امده بود خونم کاش گردنم میشکستو کنار اون غذا نمیدادم به دخترم برگشته بهم میگه غذای مقوی میدی خیلی واقعا حوصله داری خوب به دخترت میرسی برا همین تپله😑منم گفتم ولا با قطره چکون شیر میدم چه تپلی با کارتون غذا میدم هر شبو هر روزم اینه
حالا دیشب رفته خونه جاریم که دختر جاریم 45 روز از دخترم کوچیکتره و خیلی لاغره همش با دخترم مقایسه میکنن بعد
دیشب دخترم تا چهار صبح نخوابید فقط جیغ میزد گریه میکرد صبحش شیر دادم بالا اورد بازم یه ساعتو نیم صبر کردم اب دادم بازم بالا اورد سرلاک دادم بالا اورد نمیدونم چه غلطی کنم زنگ زدم شوهرم گفتم بازم این زنیکه رفته پیش جاریم حرف زده اخه چند باری پیش جاریم گفته دخترت ضعیفه مثل فلانی بهش نمیرسی دیگه بچم اعتصاب کرده تا چند روز
امروزم که کلا بالا میاره شوهرم گفت که برادرشوهرم گفته دیشب این زنیکه هی وراجی میکرده که بچت چرا رشد نمیکنه
اینم وضعیت من بازم دخترم چشم خورد نمیدونم چه غلطی کنم گشنشه ولی تا چیزی میدم بالا میاره😑😑😑😑

۱۳ پاسخ

ایییییییی منممممممم،برا دختر منم اینطور میگن،دیگه نمیدونن با چه مکافاتی و سختی بهش شیرو غذا میدم،هر وقت بچم و دیدن بعدش بچه تا صبح گریه کرده

بله بو وادلی جا چه به چاک چه به خراپ

بچو پی بله

حک خداغضبی لی گره هیوایه بواونده چاوپیسوحسودن زاغی بوبسوتینه ایترکسی بوبخینه اسپندربسوتینه چاویان به قونی فقیره میله بیبینه یان زنگی بولیده من بم پیدلم بله چکاربه مندالی من داوه چاوپیس

دقیقا امیش بو کورکم او مشکلم هیه. تا دو نفر دیبینن حتما له چاو دچه یانی او کورم هميشه نخوشه😢

خیلی خدارو شکر میکنم با هیچ فامیلی رفتو امد نداریم چیه رفت و امد فامیلی اصلا بدرد نمیخورن اکثرا ب حرفو حدیث و چشم خوردن متلک شنیدن ختم میشه

ربی چاویان چۆر بێ ایتالکرسی بۆبخێنە زو زو

این زن دایی بیشعور منم همین طوری هر روز زنگ میزنه میپرسه غذامیخوره نمیدونم چیکار کنم بچمو از وقتی جلوش غذا دادم دیگه غذا نمیخوره اعتصاب کرده

درکت میکنم . برای منم اتفاق افتاده

دەنا هەرکەس کوتی قەڵەوا یکجی بڵە د باشە دەی ماڵتە لێم لە چاو نەبێ ئەگە وابڵێ لەچاو ناچێ

حرز امام جوادی که روی پوست آهو نوشته شده باشه پیدا کن بخر بنداز گردنش من وقتی میبرمش جایی ميندازم براش با گردنبندی که فروزه آبی داره وایت الکرسی دیگه اون سری زندایی شوهرم میگفت آخه این همه نمیخواس گفتم نه بابا اینا برا اینکه خدا محافظت کنه ازش

منم دخترمو بردم مهمونی دوتا بچه بودن ک ۶ ماه از انید بزرگترن ولی نصف انیدن از لحاظ جسمی مردم هی نگا میکردن ۱۰ روز پیش
از اون روز لب به هیچی نمیزنه نمیدونم چه غلطی کنم لج کرده انگار

حک خدا غضبی لگره اخه له مندالی ناسک تر هیه، چونی دل ده هراوا رق قسان پکا

سوال های مرتبط