۸ پاسخ

آخ دقیقا منم همش با خودم میگم چه دوران خوبی بود بدون دغدغه بودیم اصلا مشکلات حالیمون نمیشد

وای حرف دلمو زدی اما دیگه تا بیان برن پی زندگیشون خبری از آروم خوابیدن نیست

خلاصه بابا ومامان ابجی وبرادرشوهرم وشوهرم اسباب روبارکامیون کردیم رفتیم مامان وبابام سه روزش پیش ما موندن ولی ابجیم چون دلش نمی نیومد یک ماه پیشم موند جالبش میدونید چی بوذ هر روز همدیگر رومیدیم گریه می کردیم که اگه ازهم دور باشیم چطور تحمل کنیم فوری یک ماه گذشت ابجیم رفت ومنم گریه هروزش خلاصه تصمیم گرفتیم نی نی بیاریم سال ۸اسفند ۹۳ پسرم به دنیا اومد دیگه تنها نبودم شکر خدا خلاصه لرستان بودم خیلی غریب وتنها بودم ۸ سال از عمرخودمو اونجا بودم سال ۱۴۰۰ اسباب کشی کردیم اومدیم دوباره گیلان شوهرم کارش دوباره شد منجیل اینجا خونه رهن کردیم الان ۳ سال که منجیل هستم اینجا خوبیش فقط اینه به شهر خودم نزدیکم همش دوساعت راهه

دقیقا منم همین بودم دوران خوبی بود ماکه چن تا خواهروبادوتا داداش خیلی خوب بود برامون همش دورهم بود از غذا تا خواب هم پیش هم بودیم خیلی خوش می گذشت

کاشکی میشد

عزیزم میشه لطفا خصوصی رو چک کنی

ووای دقیقا مثل من😩🥺

گفتم ازدواج کنم راحت بشم
سال ۸۹ عقد کردیم وفروردین ۹۱ عروسی گرفتیم هردوتا دانشجو بودیم موقع ازدواج تا سال ۹۲ دانشگام تموم شد شوهرم از زمان سربازی تا قبل عروسی شغلش آزاد بود ‌ خودش هزینه تحصیلشو درمی اورد اخه پدرشوهرم فوت شده بود. تیرماه ۹۱ بود شوهرم دانشگاهش تموم شدو بعدش شد کارمند سه ماهه اول کارش شوهرم برای کار اومد منجیل چن ماه رفت وامد می کرد بعدش بهش ماموریت دادن که بره لرستان خرم اباد رفت تاسه ماه بدون من خیلی خیلی دلتنگش بودم شده بودم پوست استخون میدونید وقتی داشت میرفت گفتم برام یه دستخط بنویس که منوتنها نمی زاری که اگه موندگارشدی منم ببری پیش خودش همین کارو کرد مهر۹۲ یه ماشین پرایدی داشت اونوفروخت وجهزیه وپول اجاره خونه تکمیل شد
ادامه شو دوست دارین بزارم

سوال های مرتبط