از دست بچم خسته شدم دلم میخواد ولش کنم برم شبا که گریه میکنه عصبی میشم. شوهرم تا گریه میکنه میگه برو خونه مادرت مادرمم بنده خدا خیلی صبوره خیلی مراقبشه ولی به روم نمیاره که خسته شده. بچمم اصلا منو نمیشناسه انگار نه انگار من مادرشم. با مامانم خیلی جوره فقط اونو میشناسه بغل اون آروم میشه. من فقط این وسط اسیر شدم اسم مادری رو یدک میکشم . خیلی خیلی خسته م حاضرم هرکاری بکنم فقط این گریه کردناش تموم شه. شب که میشه استرس شدید میگیرم

بچه منم همینجوری بود و فقط با مامانم آروم میشد.خودتو اصلا ناراحت نکن.ببرش دکتر بهش قطره میده بخوره بهتر میشه.
اینم بگم که من ۴۵ روزه بخاطر پسرم هر چیزی که نفخ داره نخوردم و بعد از هر وعده غذایی دمنوش گیاهی میخورم که نفخ نکنم خودم.
قبل از خوابم بدن پسرم و چربش میکنم و قطره هاشو بهش میدم و اینم بگم که الان نسبت به هفته قبل خیلی بهتر شده.
با خودت اینجوری فک کن که اون بچس و درد داره و طاقتش از یه آدم بزرگ کمتره.
درست میشه کم کم بهت قول میدم 😘

ببین من کاملا درکت میکنم منم تمام این دوران رو گذروندم تازه شوهر من وقتی بچه گریه میکرد سر من غر میزد منو هی فرستاد خونه مامانم، خونه خواهرشوهرم، خیلی سخت بود تا بچه رسید به دو ماهگی درد کولیکش کمتر شد، اومدم خونه خودمون، مامانا با تجربه آن بهتر با خونسردی بچه رو آروم میکنن، منتها اصلا فکر نکن بچت تورو نمی‌شناسه اتفاقا تورو از بوی بدنت تشخیص میده منتها وقتی میان بغل مامانشون بیشتر گریه میکنن که مادر استرس بگیره این طبیعت بچه هاست

الینا الانم که ۹ ماهشه وقتی من استرس داشته باشم آروم نیست نق میزنه و گریه میکنه دختر شما یک ماهشه
بچه ها تا ۳ ماهگی خودشون از مادر جدا نمیدونن تموم حس هایی که شما داری به اونم منتقل میشه

گلم چرابااین حرفا خودتوآزارمیدی
وقتی بچه روبغل میگیری وازاین میترسی که اومدبغل من بازم گریه میکنه یه استرسی ازتومنتقل پیشه به بچت نوزادبه استرس مادرخیلی زودواکنش نشون میده
خواهرمن وقتی زایمان کرده بودبچش فقط بغل من اروم میشد چون خودش خیلی استرس میگرفت سعی کن وقتی بچتوبغل میگیری اروم اروم باشی بدون هیچ استرسی
اون فعلا یه نوزاده واگه گریه کنه طبیعیه
توآروم باش وباارامش بهش شیربده بهاش حرف بزن نازش کن میبینی که بااین کارابچت چقدراروم میشه اصلاموقع گریه بچه هول نکن

عزیزم میدونم خیلی سخته منم پسر اولم کولیک داشت مامانم اون موقه پیشم نبود خیلی خسته میشدم گاهی از شدت خستگی بچه رو میزاشتم تا حسابی گریه کنه اما یکم ک گریه میکرد دلم میسوخت و بغلش میکردم شوهرمم صبح باید میرفت سرکار ولی خب با صبوری کردن تموم شد اون روزا الان ماشاءالله 6 سالشه.... روزا زود میگذره چن وقت دیگه دلت برا همین روزاشم تنگ میشه یکم صبوری کن

یک ماه این سختی ها رو بکش بعد یواش یواش حالش خوب میشه

من کاملا درکت می کنم قشنگم
هر دوره سختی خودش و داره

حتما با همسرت صحبت کن که ما هر دومون تصمیم گرفتیم بچه دار سیم نه یکیمون

خدایی این چه حرفیه
یعنی چی بچه تو رو نمی شناسه

خب بچه می فهمه وقتی می گیری بغلش تموم حسارو منتقل می کنی بهش

وقتی از بغل تو ارامش نمی گیره
مطمئنن می ره سمت یکی دیگه

عزبزم، خیلی سخته ،دکتر نبردی؟