۱۵ پاسخ

من دخترم یکسال و ده ماه داشت اون دخترم دنیا آمد خیلی سخت بود بارداری و بعد از زایمان تا ی سال . ولی الان عالیه شب و روز با هم بازی می کنن اصلا کاری به من ندارن .اذیت نمی کنن که بریم بیرون یا پیش کسی با هم بازی می کنن

سلام این سن بچه های ما که کم نیس به نظر من خیلی هم خوبه فاصله ۳تا۴سال از نظر روانشناسی هم بهترین فاصله بین بچه هاس.من خودم اقدامی ام.وقتی فاصله سنی زیردوسال باشه و کمکی نداشته باشی سخته

حالا تجربه منو که 6 سال اختلاف سنی دارن و خودم اختلاف سنی کم دوست نداشتم دیده بودم چقد اذیت میشه آدم ولی الان میگم کاش تو همون فاصله سنی کم می‌آوردم چون اصلا همدیگه رو درک نمیکنن و هردوشون یه جور آسیب میبینن و قتی اینطور باشه با بچه های پشت سرهم فرقی نداره همون ناسازگاری باهم دارن، اگه کمکی دارین فاصله کم بهتره اذیتیش همون چند سال اول بعد باهمبازی خوبی میشن و همدیگه رو درک میکنن

به نظر من خیلی خوبه که باهم بزرگ میشن هوای همو دارن من پسرم ۲ و سال ۷ ماهش بود دخترم بدنیا اومد الان دخترم ۵۰ روزشه خیلی دوسش داره و هواشو داره البته باید کل توجهت و هواست به بزرگه باشه که حسودیش نکنه

من پسرم ۲ سالو دوماهشه خیلی دوس دارم یکی دیگه بیارم ک دیگه خودمو راحت کنم چون دو بچه بیشتر نمیخام هر چی باشه هم فرقی ب حالم نداره فقط میخام پسرم هم بازی و خاهر برادر داشته باشه . ولی دست تنهام و از این میترسم

سال اول سخته قطعا ولی بعدش میشن همبازی
من بسکه دخترم تنهاس و میگه بیست چهار ساعت باهام بازی کن میگم کاش یکی بود باهاش بازی کنه

والا من الان باردارم دیگه تا این به دنیا بیاد پس. من تو 4 سال خوبه به نظرم چون تنهاست فاصله زیر 2 سال افتضاح

اگه کسی داشته باشی کمکت کنه خیلی خوبه دوتا با هم بزرگ میکنی سختیش یک سال اوله ولی اگه کسی نداری کمکت کنه مثل من بدون که سگ به حالت نباشه میشی🤭😄

من فاصله ۳ سال دوست دارم
که فعلا قسمتم نشده

الان خودم خیلی پشیمونم عید پسرم به دنیا میاد

من دخترم دو سال و ۱۰ ماهش ،پسرم ۸ ماه ،یه شهر غریب که خانواده خودم و همسرم نیستن زندگی میکنم، شوهرم ۶ صبح میره ۸ شب میاد ،وقتی میاد نهایت یکساعت کوچیک رو بغل میکنه ،بغل کردن اون دخترم اذیت میکنه، کل اون یکساعت درحال درگیری با همن ،میگم بابا اینا از صبح تا الان میدونن من نمیتونم بغل کنم هر کدوم به حال خودشونن تو میای کمک کنی بدتر اوضاع بهم میریزی ،بعد میره سر لب تاپش ،از شانس من خونه مامانش دانشگاه تا نصفه رفته ،فقط پول خرج کرده ،موقع امتحانا نرفته ول کرده ،حالا یادش تز دانشگاه اومده ،تا ساعت نهایت ۱۰ ،کارای خودش بعدم غذا لالا
من با بچه هام مشکل ندارم ،ولی خوب مثلا روزایی مثل الان که پریودم و‌خونریزی زیاد دارم ،یک ثانیه دراز کشیدن آرزوی محالیه..... ولی خدا رو شکر میدونم که میگذره

والا من یکی با یه دونه داغوووونم. و هیچ وقت اونایی که پشت سرهم بچه میارن رو درک نمیکنم. چون بنظر من هم ظلمه در حق مادر هم بچه اول.

بستگی ب شرایط جسمی وروحی تو داره دیگه اگه صبور هستی بزار سه سالش بشه اقدام کن

عزیزم به شخصیت بچه هم بستگی داره
بعضی از بچه ها خیلی بهتر میشن بعد از بچه دوم و سازگار میشن
بنظرم اقدام کن توکل به خدا

فاصله سنی بچه های من ۱۰ ساله
چون من هیشکی و ندارم که کمکم باشه دیر آوردم

سوال های مرتبط

مامان آقا مسیحا مامان آقا مسیحا ۲ سالگی
پسرم مرا ببخش به اندازه همه اخم هایی که کردم
، همه لبخند هایی که نزدم
.تو نیامدی که اینها را ببینی
 تو دعوت شدی به دنیایی که قرار بود فقط لبخند و نوازش باشد
 بی هیچ اخم تلخی.
آه پسرم دل کوچک و معصومت که فاصله خنده و گریه را یک نفس میکند
از خستگی چه میداند از تنهایی چه میداند از ترس از غم چه میداند
،قرار نبوده تو بدانی تو ببینی
.پسرم من قرار بود برای تو یک مادر همیشه شاد باشم تا فقط بخندی
 قرار بود شیرین باشم چون تلخی با مذاق کودکانه تو سازگاری ندارد
،قرار بود خسته نشوم و تنهایی را تاب بیاورم
فراموش کنم و از یاد ببرم که فراموش کرده ام تا شیرین بمانم
.قول و قرارهایم یادم رفت دست کم گاهی فراموش کردم.
من شایسته تو نبودم
این روزها مدام به ذهنم میرسد و در ذهنم تکرار میشود پسرم مادر خوبی ندارد.
تمام آرزوی من برای تو یک شادی بی دلیل و بی انتهاست
بزرگ که شوی میفهمی یک شادی بی دلیل و بی انتها یعنی چه.
مادرت را ببخش و یادت باشد من حاضرم جانم را برایت بدهم و این یک لاف بیهوده نیست
این را گفتم تا بدانی تا چه اندازه در دنیای من برایم عزیز و مهم هستی
مسیحای من ، مادرت رو ببخش
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
✋🏻✋🏻شب بخیر

مامانها تا حالا به این موضوع توجه کرده بودید؟
وقتی بچه کاری میکنه که از دید ما خطاست، نگیم حواست نبود؟ یا یکی دیگه میانجی میشه میگه حواسش نبود!!نمیخواست اینطوری شه!!
این چه جمله‌ایه؟
دروغ گفتن، مسئولیت کار خودشو به عهده نگرفتن و …
امروز داشتم روی کازو دستمال میکشیدم
یهو صدای شکستن اومد
من روی صدا کلا حساس هستم، چه برسه از سمت پسرم باشه
خلاصه دوون دوون رفتم پیشش، مهمون هم داشتیم
لیوانی که مهمون باهاش آبخورده بود از دست پسرم افتاده بود
و مهمونمون افتاده بود رو دوره تکرار که حواسش نبود
گفتم اشکالی نداره به این میگن اتفاق، من اینجام تا بهت کمک کنم
و دستشو گرفتم از شیشه‌ها دورش کردم
و به مهمونمون گفتم راد هنوز کوچولوه برای بعضی کارها نیاز به کمک داره و باید دقت بیشتری بکنه

و موفعیکه داشتم جمع میکردم ازش پرسیدم چی شد مامان لیوانو برداشتی، که خودش گفت ماما باید دو دست میگرفتم که نیوفته
بهش گفتم آها آره چه خوب که یادته پس از این به بعد با دو دست روی لیوان آبیات تمرین کن که کم کم بتونی این لیوانها و ظرفهای شکستنی رو هم برداری

خلاصه که بها ندین به جملات یادش نبود، حواسش نبود، نمیخواست از زبون دیگران
عواقبش خیلی بیشتر از اتفاقهاییه که میوفته✌🏼😍
در واقع یجور دروغ گفتن مصلحتی که هیچ مصلحتی هم نداره اتفاق میوفته.