پسرم مرا ببخش به اندازه همه اخم هایی که کردم
، همه لبخند هایی که نزدم
.تو نیامدی که اینها را ببینی
 تو دعوت شدی به دنیایی که قرار بود فقط لبخند و نوازش باشد
 بی هیچ اخم تلخی.
آه پسرم دل کوچک و معصومت که فاصله خنده و گریه را یک نفس میکند
از خستگی چه میداند از تنهایی چه میداند از ترس از غم چه میداند
،قرار نبوده تو بدانی تو ببینی
.پسرم من قرار بود برای تو یک مادر همیشه شاد باشم تا فقط بخندی
 قرار بود شیرین باشم چون تلخی با مذاق کودکانه تو سازگاری ندارد
،قرار بود خسته نشوم و تنهایی را تاب بیاورم
فراموش کنم و از یاد ببرم که فراموش کرده ام تا شیرین بمانم
.قول و قرارهایم یادم رفت دست کم گاهی فراموش کردم.
من شایسته تو نبودم
این روزها مدام به ذهنم میرسد و در ذهنم تکرار میشود پسرم مادر خوبی ندارد.
تمام آرزوی من برای تو یک شادی بی دلیل و بی انتهاست
بزرگ که شوی میفهمی یک شادی بی دلیل و بی انتها یعنی چه.
مادرت را ببخش و یادت باشد من حاضرم جانم را برایت بدهم و این یک لاف بیهوده نیست
این را گفتم تا بدانی تا چه اندازه در دنیای من برایم عزیز و مهم هستی
مسیحای من ، مادرت رو ببخش

تصویر
۹ پاسخ

ما تقصیری نداریم ... زمانه طوریست که صبر و حوصله ها کم شده
....وضعیت اقتصادی ،،انواع بیماریها درد و غمهای گاه و بیگاه ترس و استرس از آینده ی نامعلوم کودکانمان صبرمان را لبریز کرده.... نمیدانم آوردن این معصومان بیگناه به این دنیای بی رحم ثواب دارد یا گناه.... هرچه هست خدای مهربانی دارند که یک لحظه از آنها غافل نیست... میسپارمت به همهن خدای بزرگ که آمدنت را بمن هدیه داد

زینب جون تو به نوبه ی خودت برای پسرت همیشه بهترین هارو انجام دادی و خیرخواهش بودی
از خودت ناراضی نباش

چقدر زیبا بود و به دلم نشست
چقدر شرایط منو توصیف کردی
با تمام ناامیدی خدا دامنم رو سبز کرد و اونم دوقلو دختر
اما چقدر مادر ناسپاس و بدی هستم براشون
خدا از تمام بدی هامون بگذره
🙏🏻

مسیحا جان تو مامان فوق العاده ای داری.. قراره بعدها بهترین دوستت بشه. بهش افتخار کن

چه متن زیبایی
ولی من مطمئنم مسیحا جان عاشق مامانش
مامان مسیحا خیلی قوی و همه کاری واسه شادی و لبخندت گل پسرش میکنه
نگران نباش جانم شما بهترینی

😔😔😔😔😔

چ قشنگ اشکم دراومد خدا خودش صبر و حوصله مارو زیاد کنه

چه قشنگ😔
الهی بمیرم برای این طفل معصوما که فقط بی حوصلگی ما زو تحمل میکنن

آخی خدا حفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان راد مامان راد ۳ سالگی
ما که خوابیدیم😴😴
قبلش اینو بگم

امروز به یک نتیجه خیلی خوب رسیدم گفتم به شما هم بگم قبله خواب
چند رپز بود هم من هم پسرم خیلی کلافه میشدیمو به پر و پای هم میپیچیدیم
از طرفی من منتظر دوتا ایمیل مهم بودم و استرس و اضطرابم بالا

و میخواستم سرمو با کار کردن مشغول کنم که پسرم میومدو …

خلاصه هنوز هم تنش دارم

اما امروز صبح ساعت ۶:۴۰ دقیقه که صبحونه رو خورد، شروع کردم

وسایل غذارو از یخچال و … در آوردم و ازش کمک گرفتم

غذارو که گذاشتم رویه گاز ساعت ۸:۲۰ دقیقه بود

براش شیر با مکمل درست کردم برای خودم هم شیر قهوه

بغلش کردمو رفتیم تویه اتاقش
بغلش کردمو مدام بوسش میکردم یهو سایه یک شکل از نور آفتاب و سایه رویه سقف بود پرسید چیه؟
گفتم مثل ذوزنقه‌ست، همونطور که بغلش کرده بودم گفتم راد نمیدونم یادت میاد یا نه ولی کوچولو که بودی به اتوبوس میگفتی اتودوس، به حلزون میگفتی حللوس … و مدام میخندیمو بوسش میکردم

این اتفاق ممکنه برای یکساعت بوده باشه

❤️اما مامانا اینقدر مؤثر بود چه برای خودم و چه برای پسرم❤️

که تا ظهر دیگه سراغم نیومد و تو اتاقش کتاب میخوندو با وسایلش بازی میکرد

خدا شاهده براش میان وعده بردم بهم گفت ماما دستتون درد نکنه

و من اومدم بیرون تا ساعت ۱:۳۰ ظهر که وقت ناهار بود

😍😍✌🏼✌🏼خواستم بگم اگر منه مادر و بچه‌ام غنی از محبت نشیم ممکنه رفتارهایی ازمون سر بزنه که عواقب خوبی نداشته باشه
پس به نیازهامون توجه کنیم😍😍✌🏼✌🏼