سلام خانما خوبین امروز یکی از مامانای باردار 37 هست میخواست زودتر زایمان کنه میگفت خسته شدم بعد من یاد یه خاطره ای از خودم افتادم یادمه منم 37ودو سه روز داشتم رفتیم عروسی پسر عمم بعد اونجا متوجه شدم که منو دختر عموم طبق سنو ان تی تو یک روز تایم زایمانمون بود اون شب 😂😂😂😂دختر عموم بهم گفت دکتر بهش نامه داده برای چهارشنبه همون هفته بره برای سزارین اینقدر ترسیده بودم اونشب انگار یه چیزیو با سرعت بالا کوبیده بودن تو صورتم من همش فکرمیکردم یک ماه دیگه برای زایمان وقت دارم وقتی اون گفت من دارم زایمان میکنم اینقدر خودمو به زایمان نزدیک ندیده بودم اصلا باورم نمیشد تو ماه خودمم😂😂انگار از یه خواب عمیق به بدترین شکل ممکن بیدارم کردن جالبیش اینجا بود خونمو هم تمیز نکرده یعنی یه جورایی هبچ امادگی برای زایمان نداشتم و دقیقا روز سشنبه همون هفته که قرار بود مادرو خواهرم بیان کمکم برای تمیز کردن خونه کیسه ابم پاره شد یعنی چهار روز بعداز اون شب رفتم زایشگاه برای زایمان جالبترش این بود که دختر عموم رو هم همزمان با من اورده بودن زایشگاه اونم دردشو یاد کرده بود 😂😂😂الان که نگاه میکنم میبینم چقدر بیخیال بودم و چقدر بعضی مامانا برنامه ریزی دارن برای زایمانشون اینقدر اومدنش غافلگیرانه بود که من حتی نه موهامو رنگ کردم نه اصلاح کرده بودم نه خونم تمیز بود حتی خرید خونمم نکرده بودم 😂😂😂بیچاره خواهر وشوهرم تا روز بعد که من از زایشگاه مرخص شدم خونمو مثل گل تمیز کرده بودن شوهرمم کل خرید خونرو تنهایی انجام داده بود در کنار کمک هایی که به خواهرم تو تمیزی خونه و جابجایی وسایل داده بود 😂😂😂

۶ پاسخ

اوه منم دقیقا ۳۸هفته بودم اوایلش اصلا فکرمیکردم تا چهل هفته باید برم نمیدونستم زودترم زایمان میکنن😂😂ساعت شش صبح دردمو یاد کردم ساعت ۱۱شب دخترم بدنیا اومد🥰🥰🥰قبل ازاینکه برم داخل اتاق گریه میکردم میگفت مامان خونه رو تمیز کنین🤣🤣🤣اصلا اوضاعی بود😁😁چهارسال گذشت به همین زودی...ولی برای پسرم وقت سزارین گرفتم خونه قشنگ سابیدم😵‍💫😵‍💫😵‍💫به خودم رسیدم و......

😂😂😂😂
من و دوستم حاملگی دوممون بر اساس ان تی یه روز باهم فرق داشتیم اون یه روز از من جلوتر بود،بعد طفلک اینقدر تو حاملگی مسمومیت حاملگی داشت آخر تو 34هفته زایمان کرد،قبل اینکه زایمان کنه همون روزهایی که بستری بود بهش گفتم زهرا بگو بهت آمپول ریه برای بچه بزنن یه وقت زایمان نکنی،به من می‌گفت نه نگو و این حرفا،بعد 3روز بهم خبر داد مریم من زایمان کردم😂،منو میگی بعد دوهفته افسردگی گرفتم میگفتم چرا زایمان کرد چرا من زایمان نمیکنم 😂،آخه من 6هفته آخر حاملگیم خیلی عذاب میکشم همش نشسته میخوابم اصلا نمیتونم دراز بکشم یا راه برم،یعنی به معنای واقعی مرگم میبینم😢
خلاصه من هر دو حاملگیم تا 39هفته و5روز طول کشید ولی از قبل خونم مرتب میکنم خودم اصلاح میکنم خلاصه مرتب میکنم که برام مهمون میاد و مرتب میرم بیمارستان

منم هیچ فکرشو نمیکردم قراره تو ۳۳ هفتگی یهو زایمان کنم
تازه چند روز قبلش سیسمونیمو آورده بودم که کم کم بچینم،خونه هم به وحشتناک ترین شکل ممکن شلوغ و کثیف بود😂
مادرشوهرم و شوهرم خدا خیرشون بده بعد زایمان رفتن تمیز کردن،تنها کاری که کرده بودم لباساشو چیده بودم تو کمد و ساکمو بسته بودم دقیقا دوشب قبلش🫢

منم کار خاصی نکردم بیشتر ذوق و دلشوره داشتم،فقط خونه رو تمیز کردیم

من ماهای خیلی سنگین شده بودخیلی اذیت بود همش میگفتم دعاکنین واسم زودبگدره زایمان کنم وقتی ۳۶تمام کردم رفتم تو ۳۷صبح زودش که میخواستم صبحانه بخوریم شروع کنم به جمع کردن وسایل چتپرزنی باخواهرشوهرام دوسه روز بریم کوه که همون صبح بعدصبحانه کیسه ابم ترکید وزایمان کردم

چقدر منی با اینکه اصلا عین خیالم نبود زایمان کنم ولی باز من تا ۴۰ هفته رفتم هنوز درد نداشتم به زور بهداشت بقیه رفتم بستری شدم اونجا بهم قرص زیر زبونی داد و آمپول فشار زد دردام شروع شد تا ساعت ۸ درد میخوردم بچه آمد تو لنگن میخواست خفه شه دیگه منو بردن سزارین دکتر گفت سایز لنگت کوچیک بوده

سوال های مرتبط

مامان کوچولوهای قشنگم مامان کوچولوهای قشنگم ۲ سالگی
۴ساله ازدواح کردم
موقعی که ازدواح کردم تو کرونا بود رفتیم محضر عقد خوندیم و اومدیم خونه بقیه هم رفتن خونه
۸ماه بعد عروسی هم باردار شدم (چون سه ماه بعد عقد پریود نشدم یهو و فکر کردم حامله ام و اینا بعد دکتر گفت تنبلی تخمدان دارم بعد به همسرم گفتم گفت‌ بخاطر این مشکلت زود باید بچه بیاری که بعدش ۴-۵ماه تو اقدام بود تا با دارو دوقلوهارو باردار شدم بعد الان میگه منظورم اینقدر زود نبود بعد این همه سختی بزرگ کردن بچه ها )تو دوران عقد چوم کرونا بود هیچ جا نرفتیم نه سینمایی نه کافه ای نه رستورانی نه مسافرتی
به دلیل بارداری دوقلوها عروسی هم نتونستم بگیرم چون پرخطر بود و ۹ماه استراحت مطلق بودم الان خیلی به دلم مونده عروسی نگرفتم
همون موقع که گفت زود باید بچه بیاری خودم در مورد تنبلی تخمدان تحقیق کردم خیلی ترسیدم که نازا باشم و ۲-۳ماه هرشب بحث داشتیم سر بچه من میگفتم اقدام کنیم چون ترسیده بودم نتونم بچه بیارم هیچوقت
یه ماه دیگه مادرشوهرم و پدرشوهرم و برادرشوهر مجردم میرن مشهر با قطار
همسرم میگه هم قیمتش خوبه هم مامانشون اینا دست کمک هستن
ولی خانوادشون خیلی آشوب میکنن تا بچه یه ذره آشوب کنه میگن چشه یا میگن بیا بچه رو اینجور اونجور کن مثلا هربار تلفن من کسی زنگ بزنه مادرشوهرم میگه کی بود
من گفتم خردادماه اوج گرما سه تا بچه کوچیک ببرم کجا
بعد هم نمیخوام کسی همرام مسافرت بیاد
همسرم میگه یکی بالاخره باید همراهمون بیاد میگم هروقت بچه ها بزرگ شدن میریم
آخه مادرم هم کمردرد و پادرد هس
حتی برا زایمان هم نیومد کمکم خودم سه تا بچه رو تر و خشک کردم و میکنم
مامان آریامهر❤️ مامان آریامهر❤️ ۲ سالگی
#ترک پستونک
بچه ها سلام
خوبین
پسرم امروز ۵ روزه که تو ترک پستونک
خیلی بهش وایسته بودو با هزار مکافات یه دو هفته ای بود کمترش کردم
ولی از یکشنبه صبح بهش ندادم . روانیم کرده
اونقدر بهانه و گریه و ناله های الکی
براش هدیه سه چرخه خریدیم که پستونک رو یکم یادش بره
موقع خواب که دیگه هیچی نگم
شبا نا ساعت ۳ گریه زاری میکنه اول صبحم بیدار
خیلی خسته.ام
دیگه نا ندارم . مریص هم دیگه دائم
خونه ترکیده ،سینک جا نیست اصلا
صبح بردیمش بیرون اونقدر گریه های آلکی و بهانه بهانه
برای هر چیزی میزنه زیر گریه
واقعا از دستش هلاک شدم
نه خواب شب دارم نه روز
۵ روزه که دیگه سنگ تموم گذاشته
کی درست میشه ؟
چند روز بعد ترک فراموش میکنه
شبا همش میگه بدش
آخه من چجوری اینو از پوشک بگیرم؟
چرا همه چیز این بچه پوست منو کنده آخه؟
تو گهواره نوشته بودن قطره ملاتونین دادن برای خواب
تجربه ای دارید؟
لطفا راهنمایی کنید
در مورد پستونک من خودم مخالف صد در صد بودم و برلش تو سیسمونی نخریدم
اولین بار که بستری شد تو ای سی یو ،پرستارا پستونکیش کردن .
عکس هم خوده مجرم که دو تا دوتا استفاده می‌کرد این اواخر
مامان بچه‌ک مامان بچه‌ک ۲ سالگی
روز دوم ترک پوشک هم آسون نگذشت. از صبح تا عصر یه بار خطا و یه بار جیش توی پاتی داشتیم و خبری از پی‌پی نبود. واضح بود که بچه داره خودش رو نگه می‌داره و تحت فشاره. عصر به ناچار پوشکش کردم و رفتیم بیرون و شب رو هم با پوشک خوابید.
از اون عجیب‌تر و دردناک‌تر اما تجربه‌ی روز سوم (دیروز) بود. از ساعت هفت صبح تا ۵ بعدازظهر بچه‌ک خودش رو نگه داشت و حاضر نشد جیش یا پی‌پی کنه. به‌ش آب‌پرتقال دادم که عاشقشه اما لب نزد. انگورهایی رو که براش گذاشته بودم از بشقاب برمی‌داشت، برای این‌که طعمش رو حس کنه یه گاز می‌زد و زود تف می‌کرد و از دهنش می‌داد بیرون. واقعا حیرت کرده بودم. انتظار نداشتم بدونه خوردن باعث می‌شه دستشویی‌ش بگیره و بخواد تا این حد پا روی خواسته‌هاش بذاره و خودش رو کنترل کنه. ساعت پنج دیگه از شدت فشاری که روش بود به گریه افتاده بود و منم سریع پوشک رو پاش کردم. جیش و پی‌پی رو توی پوشک کرد و با خیال راحت آب‌پرتقال و انگورهاش رو خورد (ادامه در کامنت)
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ سالگی
پسر اولمو که باردار بودم سونوگرافی غربالگری اول که رفتم عدد ان تی بالا بود اونموقع سر در نمیاوردم خود سونوگرافی هم هگفت وایییی چقد بالاست ۲.۹ بود بعدش آزمایش دادم اونم ریسک بالا زد و رفتم پیش دکتر خودم گفت باید بری مشاوره پیش یه دکتر دیگه ‌خلاصه با استرس فراوان رفتیم پیش دکتر اون گفت دو راه داری اولی ازمایش سلفری که از طریق خون ازمایش میدی دومی آمینوسنتز که آب دور جنینی برمیداریم و به ازمایشگاه میفرستی و ازمایش میشه که بچه سالم هست از نظر ۵ کروموزوم بررسی میشه
و اینم دکتر اولی که دکتر خودم بود گفت اگر سلفری بدی و ازمایش مجدد ریسک داشته باشه با این ازمایش نمیتونی مجوز سقط بگیری حتما باید آمینوسنتز انجام بدی
ما هم واسه اینکه دو تا هزینه نشه برامون و از طرفی هم بشدت میترسیدیم صبر کردیم تا هفته ۱۶ که آمینو سنتز انجام بدیم ولی سلفری همون ۱۲ هفته میشه انجام داد
دکتر سونوگرافی کرد اول ببینه جنین کدوم قسمت بعد سریع آمپول خیلییی بزرگ وارد شکم کرد تقریبا سمت ناف بود و آب دور جنینی بر میداشت و وقتی بچه حرکت میکرد سوزن کمی بیرون میاورد و دوباره وارد میکرد ولی کلن سوزن بیرون نمیاورد فقط در حدی که به جنین نخوره دردش برای من قابل تحمل بود اما تا دو روز کل بدنم خشک بود و اینم بگم سلفری احتمال سقط صفره اما آمینو سنتر یک درصد احتمال سقط داشت
مامان آقا مسیحا مامان آقا مسیحا ۳ سالگی
پسرم مرا ببخش به اندازه همه اخم هایی که کردم
، همه لبخند هایی که نزدم
.تو نیامدی که اینها را ببینی
 تو دعوت شدی به دنیایی که قرار بود فقط لبخند و نوازش باشد
 بی هیچ اخم تلخی.
آه پسرم دل کوچک و معصومت که فاصله خنده و گریه را یک نفس میکند
از خستگی چه میداند از تنهایی چه میداند از ترس از غم چه میداند
،قرار نبوده تو بدانی تو ببینی
.پسرم من قرار بود برای تو یک مادر همیشه شاد باشم تا فقط بخندی
 قرار بود شیرین باشم چون تلخی با مذاق کودکانه تو سازگاری ندارد
،قرار بود خسته نشوم و تنهایی را تاب بیاورم
فراموش کنم و از یاد ببرم که فراموش کرده ام تا شیرین بمانم
.قول و قرارهایم یادم رفت دست کم گاهی فراموش کردم.
من شایسته تو نبودم
این روزها مدام به ذهنم میرسد و در ذهنم تکرار میشود پسرم مادر خوبی ندارد.
تمام آرزوی من برای تو یک شادی بی دلیل و بی انتهاست
بزرگ که شوی میفهمی یک شادی بی دلیل و بی انتها یعنی چه.
مادرت را ببخش و یادت باشد من حاضرم جانم را برایت بدهم و این یک لاف بیهوده نیست
این را گفتم تا بدانی تا چه اندازه در دنیای من برایم عزیز و مهم هستی
مسیحای من ، مادرت رو ببخش
مامان ❤BARBOD❤ مامان ❤BARBOD❤ ۲ سالگی
برای پسرم نامه ای نوشتم.برای باربدِ نازنینم، چراغ خاموش‌نشده‌ی دل مامان

پسرم... 
شاید وقتی این حرف‌ها رو می‌خونی، دنیا برات شکل دیگه‌ای پیدا کرده باشه. شاید صدای بغض‌هام رو فراموش کرده باشی، یا بدونی که خیلی از شب‌هام با صدای خوابیدن تو آروم می‌شد… نه با آرامش، بلکه با مقاومت.

باربد جان، 
مامان‌ت زخمیه، از قصه‌ای که خیلی زود بهم خورد. از مردی که قول داد پناهم باشه، ولی رفت… 
اما تو بدون: با همه‌ی دلِ شکسته‌م، کنارتم. 
با همه‌ی تنهایی، تویی که دستمو محکم گرفتی، حتی وقتی نفهمیدی دست‌هام از درون می‌لرزه.

می‌خوام مرد شدن‌تو ببینم، نه با قهر، نه با خشم. 
می‌خوام یاد بگیری که "مرد بودن" فقط صدا و شونه نیست—صداقته، وفاداریه، پشتیبانیه. 
و من، با اینکه تنها موندم، 
با اینکه گاهی کم میارم، 
قول می‌دم همیشه باشم… با نگاهی که پشتتو می‌گیره، حتی وقتی دنیا پشت می‌کنه.

من نه فقط مادرت، 
بلکه قوی‌ترین دوستت خواهم بود. 
کسی که از دل اشکاش، لبخند ساخت فقط برای تو.

پسرم، تو نوری هستی که باهاش زندگی رو دوباره دیدم. 
تو سهم پاکی هستی از روزایی که فکر می‌کردم تموم شدن.

بیا با هم بزرگ شیم، 
تو بشی مردی که بهش افتخار می‌کنم، 
و من بشم مادری که بدون تکیه‌گاه، 
اما با امید، 
تو رو ساخت.