۴ پاسخ

لعنت به بی پولی بخدا از سالی که ازدواج کردم همه قسط الکی میدیم سر ماشین سنگین که وام سود دار روش بود شوهرم نتونست قسط بده با شریکش فروختن با ضرر خیلی زیر قیمت چقد پول ۸ میلیون طلا قرض کردیم پارسال ۱۵۰ وام گرفتیم دادیم طلا که قرض گرفتیم تا ۳ سال باید قسط بدیم هرچی کار میکنه شوهرم میشه قسط دریغ از اینکه یه کیلو گوشت بگیریم حتی ماشین سواری هم نداریم ولی خداروشکر خونه داریم

فکرو خیال همه زیاد شده
گرونی بیداد میکنه آدم دست رو هرچی میزاره پشیمون میشه
این وسطا غصه ای اقساط و مستاجریتم اضافه کن
انشالله یه گشایشی بشه خدا به بچه هامون رحم کنه و این وضع درست بشه
حق ما نیست این زندگی واقعا

آره واقعا من اعصابم خورده بخاطر مشکلات مالی.ولی مثل تو فکر میکنم

درخواست دوستی میدی گلم

سوال های مرتبط

مامان آیه‌جان و نینی‌ مامان آیه‌جان و نینی‌ ۳ سالگی
آیا زبون درازی کردن و حاضرجوابی کردن هم جزو چالشهای سه سالگیه یا جزو بی تربیتی بچه ؟
بطور مثال بهش میگم مامان جان این کارو می‌کنی دردت میگیره، سریع بی وقفه با حالت پررویی میگه خودت دردت میگیره.😐😑
میگم آیه تو خیابون نباید جیغ بزنی، سریع میگه دلم میخواد ( یه وقتا میگه به تو چه)😐😑😔
یه وقتا میگه زهرمار، کوفت ،دلم میخواد .
و اینا حاصل بردن بچه به پارک و خانه بازی هست.
تو خونه هیچکس باهاش دهن به دهن نمیشه که پررو بشه و بقولی روش به روی ما باز بشه .
تو خیابون یهو بی دلیل شروع می‌کنه به بدقلقی و جیغ زدن بدون اینکه چیزی بخواد یا گرسنه باشه یا خوابش بیاد.
تو خیابون شلوغ و پر رفت آمد میگه خودم تنهایی از خیابون رد بشیم، هرچی میگم دست من رو میگیری یا دست بابارو، فقط جیغ میزنه که خودم تنها رد بشم .
اصلا یه حال افتضاحی دارم که حس میکنم تنها ترینم تو دنیا .
ساعت چهار و نیم صبح با جیغ بنفش بیدار شده که من استخون می‌خوام😐😐😐😐😑 حالا استخون چی؟ برای شام که مرغ آبپز کرده بودم ، یکم مرغ گذاشتم بمونه به استخون که بشینه سرش گرم بشه اون مرغهارو جدا کنه بخوره ، بهونه اونا رو می‌گرفت ،یکساعت تمام جیغ و داد .

واقعا درمونده‌ترینم 😔😔😔😭😭😭😭😭😭
کمکم کنین لطفاً .
مامان سیاوش‌وکیارش مامان سیاوش‌وکیارش ۳ سالگی
یعنی متنفر از نزدیک بودن ب خانواده شوهر هم خوار شوهرم نزدیکه هم جاریم
خواهر شوهرم ک پنج دقیقه میاد خونه پدر شوهرم ب چشم بچه‌ها خودشو نشون میده می‌ره اینا زر زر میکنن الان من داشتم خونه پدر شوهرم ظرف میشستم بچه‌هام حیاط بازی میکردن این خانمم ساعت ۳میخواد بره عقدکنون اومده خودشو ب اینا نشون داده خواسته بره اینا گفتن می‌آییم خونتون اینم قشنگ برده کوچه گذاشته جلو در برادرشوهرمینا رفته دختر اونم اینارو حیاط نمیزاشت رفتم دیدم اونجوری دیدم حرصم در اومد از دست دوتاشون گرفتم با گریه آوردم خونه درحالی دختر اون بیست‌وچهارساعته خونه منه من این دختر و انقد دوست داشتم ولی از وقتی بچه‌هام بزرگ شدن انقد اذیتشون می‌کنه ازش متنفر شدم یعنی ی چیزی خوردنی دست بچه‌هام میبینه میاد باهاشون طرح دوستی میریزه میخوره می‌ره میاد خونمون با همه وسایل اینا بازی می‌کنه اینا می‌ره خونشون یا نمیزاره یا اگه هم بزاره بهشون وسایل نمیده برگریه میندازتشون یعنی من فقط از خدا صبر ایوب می‌خوام بتونم اینجا دووم بیارم