۸ پاسخ

منم مثل توام. دیشب ساعت یک پسرم خوابید من تا سه صبح داشتم ظرف میشستم و آشپزخونه رو مرتب می کردم. بعدم رفتم خوابیدم ۵:۳۰ بیدار شد تا ۸:۳۰ بیدار بود. شوهرم بیدار شد بره سر کار دادمش به اون رفتم تو حمام نشستم گریه کردم از خستگی. کاملا درکت میکنم. همه ی بچه ها مثل هم نیستن

فک کردم این منم که این تاپیک رو نوشتم،مهره های کمرم داره از هم جدا میشه انگار

خانما منم مثل شما بودم بردم دکتر شربت داده خداروشکر شبا۹میخابه دوروزه منم ب کارام میرسم

بزار خودش بازی کنه من دخترم بازی میکنه منم کلی کارکردم امروز

عزیزم یا پرستار بگیر برای بچه یا بگو یکی هر هفته بیاد خونه اتو مرتب کنه

ببرتش اشپزخونه وسایل بریز جلوش بازکنه ب کارات برس من اینکارو میکنم

من یه وقتهایی میذارمش کنار سینک تا ظرف میشورم

چقدر سخت .پس نهار چی خوردین؟😔

سوال های مرتبط

مامان پاییز🍁 مامان پاییز🍁 ۱ سالگی
بعضی وقتا حس میکنم اصن مادر خوبی نیستم....
حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم...
خسته ام از کارهای ناتموم خونه،نق زدن های دائم بچم نخوابیدن غذا نخوردن جیغ زدن هاش بخاطر دندون هاش و تنهایی همه کار ها رو کردن .
بعضی وقتا از فشار روانی بچمو دعوا میکنم سرش داد میزنم کل هفته تو خونه با بچه ایی که همش نق میزنه بازی نمیکنه و همش میخواد دراز بکشه تلویزیون ببینه حس عذاب وجدان که نکنه بچم دیگه بازی نکنه و وابسته تلویزیون بشه اینقد خسته مبشم که توان بازی کردن با بچم رو ندارم حوصله هیچی رو ندارم هوا سرده با این مریضی ها هیچجا نمیتونم برم نه پارکی نه بیرونی نه جایی همش تو خونه حس میکنم بچمو دارم داغون میکنم بقیه رو میبینم همش بچهاشون بیرونن بازی میکنن جایی میرن یجوری حوصله دارن انگار فقط منم که از کارهای ناتمومم خسته ام نمیدونم ولی حس میکنم مادر خوبی نیستم هیچوقت نمیخوایتم بچمو اینجوری بزرگ کنم که مجبور لشم دعواش کنم سرش داد بزنم که بخوابه که جیغ نزنه که گریع نکنه ولی توانم تموم شده نمیدونم چی درسته چی غلطه فقط دلم میخوایت منم مث بقیه بچمو تو آرامش بزرگ کنم تو شرایط خوب که بتونه بره بیرون همش بازی کنه مسافرت بره نه که همش تو خونه بی حوصله و نق نقو با یه مادر خسته و دست تنها که روزای هفته رو هم یادش میره کی اخر هفته میشه کی اول هفته....دلم میسوزه وایه بچم که نکنه مث بچگی های خودمون با ترس و ناامیدی و حسرت بزرگ بشه .یا من دیوانه ام یا بقیه مادری کردن بلدن و منم که فقط مث روانی ها رفتار میکنم.....خسته شدم از خودم از این همه مسئولیت از اینهمه درک نشدن و دیدن بقیه که چجور راحت بچهاشون رو بزرگ میکنن و من دارم بچمو داغون میکنم...