چقدررررر امروز اشک ریختم من....
بچم امروز خیلی بیقرار بود
چقدر گریه کرد و غر میزد و بالا میاورد و باحرص دستاشو میخورد و ...
منم که از صبح زود تا شب با بچم تنهام توی خونه
هرروز کلی التماس و دعا میکنم که بهم صبر بده خدا
که یموقه سر این بچه داد نزنم
امروز شب ک شوهرم اومد wc بود و این بچه یکسره گریه میکرد.هرچی لالاییش کردم رو پام نازش کردم صدای سفید گذاشتم، هیچ‌‌.‌‌..
شوهرمم که از wc درنمیومد
یه لحظه دیگه به معنای واقعی کم آوردم و ناتوان ترین شدم
فقط برا اینکه سر بچم داد نزنم گذاشتمش زمین و رفتم اتاق
جمعا ۱۰ ثانیه هم نشد ولی چنان گریه اش اوج گرفت که منم از توی اتاق فقققط گریه میکردم
شوهرم درومد و بغلش کرد و بچه خلاصه خوابید
بعدشوهرم اوردش ک بذارم بچه رو توی تختش که شوهرم بره حموم، تموم مدت توی بغلم نگهش داشتم و اروم میبوسیدمش و گریه میکزدم
خیلی خستم خیلی کم میارم گاهی
اما باتمام وجود عاشق بچمم و همین داره بهم امید میده که از پا نیفتم
چقدررررر ما مامانا کارمون سخته
مخصوصا ماهایی که از صبح تا شب خودمون یه تنه با بچه تنهاییم و ور میریم باهاش و خونواده ها هم نیستن کنارمون....

تصویر
۱۹ پاسخ

همون بهتر کسی پیشت نیس برا ما که نزدیکه فقط اسیریش مونده برامون بچه رو همش مریض میکنن دست ب دست میشه بعد خونه اذیت میکنه منم کم میارم ولی دعواش میکنم چون نمیکشه مغزم بعد پشیمون میشم

وای عزیزممم چقدر سخت
واقعا نمیدونم چرا گوش نمیدن به خواسته مادر
منم خواهرشوهرم بغلش میگرفت عمم بهش گفت اینقدر بغلش نکن بغلی میشه برا مامانش سخت میشه شما ک پیشش نیستین
به مامانت گفتی ک چی به سر بچت اومده؟

منم گاهی خیلی کم میارم فقط با گریه آروم میشم منم کسیو ندارم صبح تا شب منتظر شوهر اونم کم و بیش میگیره اونقدر غر بزنم تا بچشو بغل کنه ب کارام برسم 🥺

چقدر منی🥲

خیلی خوبه خانواده پیشت نباشه تاپیک های منو ببین +پارگی شکمم کونمم پاره شد ن استراحتی نه چیزی نه کسی درکی میکنه هي امرونهی میکنن

من از بی نظمی خوابش و‌ بغلی بودنش واسه خواب اذیتم
طی روز همش میگه بغلم کن ولی میبرمش خونه پدربزرگم بچه ها هستن اصلا سراغمم نمیگیره سرگرمه فقط خونه خودمون اینجوره. واسه خواب حتما شیر خودمو میخواد چسبیده به بغلم باید بخوابه
با هزااار سختی میذارمش تو تختش دوباره انقد بیدار میشه الکی درخواست شیر میکنه که بیاد بغلم منم کم میارم‌اخر میارمش تو تختمون

انقدر بهم وابسته اس که نشد برگردم سرکار
دندون پزشک لازمم ولی نمیتونم برم
ارایشگاه و ناخن و‌این چیزاهم که کلا نمیتونم از درشون رد شم
اصن یه وضعیی

وای چقد منی توووو منم خیلی دست تنهام بچه اولم تجربه کافی نداره خسته میشم وقتایی که هیچ جوره آروم نمیشه کلی گریه میکنم

هر چقدر هم خسته شدید و کم اوردید بچه رو تنبیه نکنین گناهی نداره😔 من میدونم درک میکنم خودم دوتا بچه دارم یه وقتا به شدت گریه کردم خودمم پا به پای دختر اولم که کولیک داشت اما تو بغلم همه تلاشمو میکردم آروم شه نه سرش دادی زدم نه تنهاش گذاشتم نه ترسوندمش… میفهمم چقدر سخته اما نکنین ، سر بچه خالی نکنین😢🙏🏻 تاب دادن بچه بین دستاتون رو امتحان کنین خیلی از نوزادا دوست دارن

بخدا خیلی سخته من همسرم کارش شهرستانه فقط پنجشنبه جمعه پیشمه یه تنه دوتا بچه رو نگه میدارم با کارای خونه. خیلی سخته و بینهایت خسته ام

گریه نداره عزیزم تو دیگه یه مادری باید خیلی قوی باشی انشاالله که خدا براتون بهترین ها رو رقم بزنه اما از تجربه خودم بگم خیلی چیزا پیش رو داری محکم باش من سه تا بچه دارم منم دست تنهام شوهرم سر کار ۴ ماهی یه بار میاد مرخصی تو یه خونه آپارتمانی تک وتنها با بچه هام سعی کن به خودت بقبولونی که قوی هستی

منم شرایطم مثه شماس چه خوب نوشتی بچه هامونم همسن هستن ....دخترم چند روزه بیقراره خودمم پریود شدم شرایط بدی دارم به خودزنی رسیدم دعا میکنم خدا بهمون صبر بده...

منم چند روزه خیلی بیقراره عاجز شدم

من خانوادم کنارم هستن ولی اصلا نمیبینمشون چون مامانم درگیر داداش کوچیکم هست کلا حواسش سمت اونه حتی وقتایی هم که میرم خونشون خودم باید حواسم به بچم باشه 🙂خلاصه منم شرایطم خیلی سخته حسرت دارن یکبار یکی بگه تو با خیال راحت بخواب من حواسم به بچه هست💔

عزیزم خسته نباشی اره واقعا ما مادرا از صبح تا شب شب تا صبح باید زحمت بکشیم
خودتو ناراحت نکن بچس دیگ به روز خوبه دوروز بیقرار منم دلم نمیاد که چیزی بگم گاهی که خبلی ناراحت میشم میرم تو اتاق گریه میکنم بعد ک تموم شد میام پیشش قربون صدقش میرم

منم دقیقا مثل خودت

منم خیلی خسته ام

آره بچه ی منم وارد ۳ ماهگی ک سد خیلی بیقراری میکنه نمیدونم چرا موندم بخداااااا

منم دقیقا مثل توام

منم عین خودت تازه اینقدر گریه کردم

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
میخوام اینو اینجا بگم فقط برای اینکه مراقب بچه هاتون خیلی باشید برای بچه منم دعا کنید
پریروز صبح دخترمو گذاشتم رو این تاب ها که به چهارچوب در بسته بودیم ، در عرض صدم ثانیه خیلی ناباورانه طناب تاب از قلاب ،s درومد و بچم یه طرفی خورد زمین سرش خورد به سنگ
مردم و زنده شدم با لباس خونگی پریدم توکوچه و گریه میکردم بچم از شدت گریه و جیغ شدید داشت نفسش بند می‌ اومد مادر شوهرم آپارتمان کناری ماست. بچم سرش همون لحظه باد کرد اندازه یه انگشت
با مادر شوهرم رسوندمش بیمارستان مفید دخترم انقدر گریه کرد همش از حال میرف
خودمم از گریه چشام داشت درمیومد اونجا سونو از سرش انجام دادن و گفتن چیزی مشاهده نشده 6 ساعت هم موندیم تا علائمی نداشته باشه ( استفراغ ، گیجی، دیدن خون توی چشم ها یا گوش و مدفوع و...خواب غیر عادی و اینجور چیزها ..)
خدارو شکر تا الان به خیر گذشته و بعد گذشت دو روز از اون اتفاق خیالم کمی راحت تر شده طفلی بچم از درد سر و گردن یه روز اول نمیتونست حتی سرشو بچرخونه... فقط خدا برام حفظش کرد ... مراقب باشید و به لوازم اطراف اصلا اعتماد نکنید