۲۰ پاسخ

اینا حرفا چیه شوهرت مشکل داره ببرش دکتر

همسر تون باید بره مشاوره و دکتر مغز و اعصاب قرص مصرف کنه اعصابش ضعیفه

میگن زبان استخوان نداره ولی استخوان میشکنه...بعضیا ی حرفایی میزنن مثل خنجر میاد تو قلب ادم

این چ حرفیه شوهرت زده🫤🫤

کلا مردا تحملشون کمه باید دلامونو آروم کنیم

خاله فشار روش خیلی زیاده
خدا هیچ مردی شرمنده زن و بچش نکنه
ولی خیلی فشار روشه هم از طرفی بیکارشده هم همه چیز روز به روز داره گرون تر میشه
از طرفی به ایندش فکر می‌کنه و مستأجری و قسط
خدا از باعث و بانی این وضع نگذره
ولی بگو ناشکری نکن چرا موقع شیرین زبونیش قربونش صدقش میری موقع گریه اینجوری می‌کنی
بچس دیگه حالیش نیست ک
ایشالا خدا صبر و تحملش رو ببره بالا

من فک کردم شوهرت خیلی صبوره

دختر کوچیکه من خیلی لجبازه خیلیاااا مثلا گیر بده به ی چیزی بهش ندیم آنقدر جیغ میزنه آنقدر جیغ میزنه تا به خواسته ش برسه البته وقتایی که باباش هست اینجوریه شوهرمم اعصابش نمیکشه میده بهش میگه خفه شو دیگه مغزم درد گرفت چون فشار زیادی روشونه صبر و تحمل مارو ندارن که تازه خیلی کم پیش میاد دستم روش بلند میکنه ولی بعدش پشیمون میشه بیشتر بهش محبت میکنه
اول از شوهر خودم گفتم حالا از شوهر شما میگم بنده خدا خیلی زندگیه سختی داره خرج زندگیه خودش و زن و بچه ش به کنار خرج پدر و مادرش هم میده رابطه دلخواه شو با زنش نداره با زنش حتی نمیتونه حرفای عاشقانه بزنه و خیلی چیزای دیگه
بنده خدا به هیچکس نمیتونه حرفی بزنه بچه که لج میکنه تحملش تموم میشه سر بنیاد جان خالی میکنه کار اشتباهی هستا ولی بنده خدا چاره ای نداره

وای دیوونه اس هرچقدر ادم مشکل داره تو فشاره ولی بچه اس دیگ‌ بگو دیگ تکرار نکن بار منفی داره

اعصبانی بوده یه جیزی گفته به دل نگیر

مردا همه همینجوری هستن عزیزم شاید یکی دو تا نمونه خوب از توشون در بیاد اونم بعید میدونم 🤣😘😘 خودتو اذيت نکن

بگو توبه کن از این حرفت
شوهرت قبلا هم گفتی عصبیه عزیزم حتما با مشاور صحبت کن دارو استفاده کنه کنترل خشم داشته باشه تا دیر نشده

وای چطور دلش میاد بچه من تا شوهرم میبینه میگه گوشی. شوهرم قربون صدقش میره میگه تو پیشونی من نوشته گوشی. بهش میده. چطور دلش میاد ب پاره تنش اینجور بگه

عزیزم کارشوهرت که خوب بودچراابیکارشده اون الان خیلی فشارروشه مرده انشالله یه کارخوب پیدا کنه

برعکس همسر من کم اعصاب اما عشقش پسرمه خیلی حال و حوصلشو داره اوقد بهاش بازی میکنه ک من صدام در میاد

منم شوهرم اعصاب بچه نداره وقتی میادخونه نمیزارم زیاد دور وبرش بره تا اعصابش اوکی بشه

😭😭😭😭وای پسر مننم انقدر شیطونه وقتی باباش بیاد از سرو کولش بالا میره اونم اعصابش نمیکشه یا با پا پرتش میکنه یا چک میزنه در گوش بچه ۲ سال 😭😭 مردا مثل بچه میمونن رفتارلشون مثل بچه ۲ سال لج میکنن اینا همش همو میزنن منم نگاهشون میکنم میگم پسرته شیطونه خودت میدونی و پسرت از خونه بابان ک نیاوردم شوهره میره اتاق درو قفل میکنه ک پسرم نره پیشش 😭😭😭حال منن اینجوری خرابه میگه شما برا من ارامش نمیزارید😭😭😭

منم خودم بعضی وقت‌ها واقعا کم‌ میارم برای همسرم قاطی میکنم
حالا حرکت من یا همسرت درست نیست ولی همسرم من این موقع لنا رو میبره بیرون یا داخل اتاق که من آروم بشم.
بنظرم شما هم بجای اینکه ثابت کنی حرف و عملش اشتباه بچه رو دور کن

آخی عزیزم خودتو نارحت نکن اونم شاید عصبانی شده بیخی

وا دور ازجونش.چطو دلش میاد این حرفو بزنه بچه س دیگه کیانم همینه بخدا گوشی میخواد گریه میکنه پرت میکنه ماباید صبوری کنیم

سوال های مرتبط

مامان غزل مامان غزل ۲ سالگی
سلام
مادرهای عزیز ی پیام گنده نوشتم چون کاراکترهاش زیاد بود حذف شد و نرفت.
من دخترم از همون بچگیش از جمع و مهمونی سختش بود.۵ و ۶ ماهه بود مثلا خونه مادر شوهرم اگه ی خواهرشوهر و دوتا دختر بزرگش بودن گریه میکرد.
دیروز و امروز بدجور دعواش کردم.مشکلاتی ک دارم اینه
با تلفن زدن من مشکل داره.مخصوصا وقتی همکارم باسه یا ی ادم غریبه.جیغ میزنه.منم امروز خیلی دعواش کردم.ولی دیدم این ک فایده نداره گفتم شبی بهش مامانی خواست تلفن بزنه اول بهت مبگه بعد هم تو دفترت نقاشی بکش تا من تلفنم تموم بشه.
خیلی حساسه و استانه تحمل کم و ترس هاش هم زیاد.
مثلا اگه همسایه منو ببینه چون چندبار هم این کارو کرده و تو ذهنش مونده شروع میکنه ب جیغ زدن ک حرف نزنم.با باباش هم ک میخوام حرف بزنم سروصدا میکنه یا میگه با بابا حرف نزن و با من بازی کن
خیلی خوب حرف میزنه.
کلا روابطم محدود شده.دلم گرفته.مسافرت هم نرفتیم هم بخاطر دخترم هم شوهرم ک اونم خیلی ترس هاش و وابستگیش ب مادرش خیلی زیاده.
خودمم معلمم و اول مهر میرم سرکار.صبح پیش باباسه تا من بیام و ظهر تحویلش بگیرم.اصلا اینجور نبوده ک باهاش وقت نگذرونم.مبخوام ظرف بشورم و اشپزی کنم مدام جیغ و سروصدا ک بیا با من بازی کن.
کتاب میخوام بخونم میگه کتاب نخون.خسته میشم از نظر روحی.
مهمونی میریم مدام باید شرایط فراهم کنم تا بچه کوچک اونجا بازی کنه یا یه چیزی بخوره تا سرش گرم باسه.سریع باید از مهمونی برگردیم.
مبگه بریم خونه.دوست نداره جز من و باباس و خواهرم ک باهاش بازی میکنه کسی بغلش کنه.مامان و بابام قربون صدقه ش میرن جیغ میزنه