۳ پاسخ

برگ سنا و گل محمدی بگیر دم کن بخور

پسر منم تو مریضیش همش میگفت دلم درد میکنه و یبوست بود. هرچی میخورد می گفت دلم درد میکنه

من دخترم سه روز تهوع داشت

سوال های مرتبط

مامان آرشا و تودلی مامان آرشا و تودلی ۴ سالگی
سلام دوستان
خانما تقریبا یک ماه یا بیشتر ما درگیر دلدرد و اسهال آرشا هستیم سه روز خوبه سه روز دلدرد و اسهال و خیلی وقتا دلدرد و دلپیچ داره میره دستشویی ولی مدفوعش سفته ی هفته س تقریبا خوب شده بود تو این مدت سه بار بردم دکتر دارو مصرف کرد ازمایش داد هیچیش نبود ولی امروز صبح باز با دلدرد و اسهال بیدار شد همش میگه شکمم درد میکنه کیسه ابگرم گذاشتم اروم شد ممکنه تا ی هفته دیکه هم اسهال نشه یا دو سه روز باشه و باز خوب بشه دکتر تشخیص ویروس نداده چون ویروس ی دوره داره ک طی بشه تمام میشه ولی ازشا اینجوری نیس ی روزبده ده روز خوب یا دوروز بد دوروز خوب
خیلی نگرانم کدوم دکتر ببرم؟باز ازمایش میخواد؟
ازمایش مدفوع و خون و همه چی داد
دکترش میگه سالمه ولی اخه چرااینجوریه
ی چیز دیگه بگم ک بعضی وقتا فکرم میره سمتش من دوماه پیش باخانواده همسرم بحثم شد و قطع رابطه کردیم بعدازاون حال روحی من و حال جسمی ارشا خراب شد نمیدونم ربطش چیه ولی حس بدی دارم نسبت به این موضوع
مامان حسین جانم🫀 مامان حسین جانم🫀 ۴ سالگی
سلام مامانا ببینید من حق دارم یا نه
ما یزد زندگی میکنیم جاریم اینا شیراز
بعد جاری من شیرازی هست از اونایی که خیلی سیاست دارن و با چرب زبانی مارو از سوراخ میکشم بیرون
ما سه تا جاری هستیم اون دوتا جاریم چش هم ندارن یعنی اصلا سلام هم نمیکنن
همش میگن اون حسوده و فلان
ولی هردوشون منو خیلی دوست دارن چون من اهل تیکه انداختن و کلاس گذاشتن نیستم
و هیچوقت تاحالا دخالت نکردم برای همینم اونا منو دوست دارن و خیلی بهم احترام می‌زارن
خلاصه این جاری شیرازیم هروقت مییومد یزد دو سه روز خونه ما میموند ما هم دوست داشتیم
هروقت که مارو میدید میگفت یه هفته بیاین شیراز خونه ما بمونین به هیچکسو نگین که اومدین (یکی خواهر شوهرمو و اون جاریم هم شیراز زندگی میکنن)
بخدا مییومدن خونمون اصلا بلند نمیشد کار کنه هیچییییی دست به سیاه و سفید نمی‌زد شوهرم میگفت مگه رستوران هست که اینجور می‌شینن
ولی من یه بارم گله نکردم و همش با مهربونی محبت کردم

تا ما بعد هفت سال رفتیم شیراز
ما سه شب هتل داشتیم گفتیم شب چهارم بریم خونه این جاریم بخوابیم و صبح بیایم یزد
چون آنقدر اصرار می‌کنه که یه هفته بیاین بمونین یه شب بریم خونشون
خلاصه همسرم به برادرشون اطلاع دادن که ما اومدیم شیراز اولش برادرشوهرم گفت هروقت میخواین بیاین خونمون
روز بعدش برادرشوهرم زنگ زد که فردا شب بیاین پارک فلان جا
ما بعد از ظهر بود که رفتیم پارک و جوجه درست کردن
بقیشو پایین میگم