سلام مامانا ببینید من حق دارم یا نه
ما یزد زندگی میکنیم جاریم اینا شیراز
بعد جاری من شیرازی هست از اونایی که خیلی سیاست دارن و با چرب زبانی مارو از سوراخ میکشم بیرون
ما سه تا جاری هستیم اون دوتا جاریم چش هم ندارن یعنی اصلا سلام هم نمیکنن
همش میگن اون حسوده و فلان
ولی هردوشون منو خیلی دوست دارن چون من اهل تیکه انداختن و کلاس گذاشتن نیستم
و هیچوقت تاحالا دخالت نکردم برای همینم اونا منو دوست دارن و خیلی بهم احترام می‌زارن
خلاصه این جاری شیرازیم هروقت مییومد یزد دو سه روز خونه ما میموند ما هم دوست داشتیم
هروقت که مارو میدید میگفت یه هفته بیاین شیراز خونه ما بمونین به هیچکسو نگین که اومدین (یکی خواهر شوهرمو و اون جاریم هم شیراز زندگی میکنن)
بخدا مییومدن خونمون اصلا بلند نمیشد کار کنه هیچییییی دست به سیاه و سفید نمی‌زد شوهرم میگفت مگه رستوران هست که اینجور می‌شینن
ولی من یه بارم گله نکردم و همش با مهربونی محبت کردم

تا ما بعد هفت سال رفتیم شیراز
ما سه شب هتل داشتیم گفتیم شب چهارم بریم خونه این جاریم بخوابیم و صبح بیایم یزد
چون آنقدر اصرار می‌کنه که یه هفته بیاین بمونین یه شب بریم خونشون
خلاصه همسرم به برادرشون اطلاع دادن که ما اومدیم شیراز اولش برادرشوهرم گفت هروقت میخواین بیاین خونمون
روز بعدش برادرشوهرم زنگ زد که فردا شب بیاین پارک فلان جا
ما بعد از ظهر بود که رفتیم پارک و جوجه درست کردن
بقیشو پایین میگم

۲۳ پاسخ

لایک کنین بالا بمونه


یه تعارف نزدن که بیاین خونمون حتا یه باررررر نگفت بیاین خونمون
من اصلا دوست ندارم مزاحم کسی بشم دوتا از دایی های همسرم شیراز زندگی میکنن بخدا زندایی همسرم بهم گفت شما که آنقدر فامیل شیراز دارین چرا رفتین هتل بنده خدا خیلی محبت داشت نهار و شام نگهمون داشت بزور بعد شب چهارم زنگ زد که اگه شیرازین بیاین اینجا بخوابین که ما گفتیم رفتیم یزد ناراحت شدن که چرا رفتیم یزد آنقدر که زندایی همسرم محبت دارن بهمون🥰
آنقدر میومدن یزد سه روز سه روز میموندن من بعد هفت سال رفتم شیراز نباید یه تعارف میزد؟
من که نمی‌خوام برم مزاحمشون بشم چون آنقدر قبلاً جاریم میگفت اومدین یه هفته بیاین خونه ما
گفتیم بدشون نیاد آنقدر میگفتن

حالا بنظرتون حق دارم ناراحت بشم یا نه

چیزی که عوض داره گله نداره ایندفعه اومدن یزد اصلا محل نده خواستن بیان خونتون بهونه بیار انقد بدم میاد از اینجور ادما

حق داری ولی دیگه تکرار نکنی محبت هاتو اینجور آدما فکر میکنن طرف مقابل خره باید مثل خودشون رفتار کرد

وقتی اونا اینجور رفتار میکنن تو هم ساده گی نکن وقتی اومدن یزد دعوتش نکن بیان خونتون با هر کس جوری رفتار کن که باهات رفتار میکنه

عزیزم ، سیاستش بوده که می‌گفته اومدی شیراز بیاین خونمون که تو هی دعوتش کنی و بمونه خونت و بخوره و بخوابه
فک نمی‌کرده تو بری شیراز
حالا اینسری که محل چُس خرم بهش نذاشتی و با یه سلام رد شدی میفهمه یه من ماست چقد کره میده😅

ایندفعه اونا اومدن هم شما همون رفتار رو کنین
هر سلامی یه علیکی داره دیگه

صددرصد حق داری ناراحت شی چقد ببخشیدا نفهم بودن اون همه اومدن خونه شما نمیشد ی تعارفی بکنن😒

عزیزم این یه درس بود برات که بدونی رفتارت با طرف مقابلت چجوری باشه

واقعیتش مود من اینکه راحت ناراحت نشم‌چون بسیار پیش اومده یکی از من ناراحت شده و ی تصوری داشته ک با واقعیت کلا فرق داشته و ماجرارو نمیدونسته.مثلا شاید تو خونه ی اتفاقی افتاده یا خونه بهم ریخته و بد بوده چه میدونم یچی که نمیخواست کم بیار پیش شما و نتونه بگه بهت مجبور شده بیرون دعوتتون کنه.اگه میخواست کلا دعوت نکنه همون پارکم دعوت نمیکرد‌.من اگه کسیو بخوام دعوت کنم واقعیتش در این فکر نیستم اونم حتما دعوت کنه.اگه ام دعوت کنم حسو حال خوبش که با کسایی که هستم خوشم رو دوست دارم دعوت میکنم اگه این حس خوب و نداشته باشم کلا دعوت نمیکنم.به نظرم شماهم کار درستی کردی هتل گرفتی بابت اینکه دعوتم نکرد ناراحت نشو زیاد ارزششو نداره.میگم شاید چیزی باشه ک شما نمیدونی

سلام حق باتوئه،،اصلا دعوتشون نکن،اگه هم اونا گفتن میخوایم بیایم خونتون بگین نیستیم،تعارفا بزار کنار.منم اعصابم خورد شد

من یه مورد مشابه واسم پیش اومد من خانواده همسرم و خواهر شوهرم مرتب میومدن ما هم شاغل هردو خسته ولی مهمون داری میکردیم هر هفته تا من باردار شدم خواهر شوهر ازدواج کرد یه بار نه دعوت کرد نه هیچی یعنی ما خونشون ندیدم منم دیگه هر وقت بتونم دعوت میکنم عید تولدی ماه رمضونی اون جوری میان ولی نه هر هفته با هرکس باید مثل خودش رفتار کرد حق داری ناراحتیت بیشتر از سادگی خودت هست مثل خودشون رفتار کن حالت خوب میشه

من ک خیلی لجی شدم .خداوکیلی اگ دیگ راهشون بدی خونت.بگو نیستیم و یه بهانه بیار .واقعا خیلی خیلی زشت بوده کارشون.

دقیقا مصداق جاری من هست از وقتی اومده آتیش به پا کرده ، من که کلا خودمو کشیدم کنار ولی خیلی پررو تشریف داره هرجا ببینه آدم بچشو میندازه تو بغلم ولی هنوز یه دست به صورت بچه های من نکشیده چه برسه به بغل

عزیزم باهرکس مثل خودش رفتارکن چیزی که عوض داره گله نداره بزاربفهمه شماحالیته فقط معرفتت زیاده حق باشماست اینجورکه میگین

حق داری از دفه بعد اومدن یزد یا جواب تلفنشونو ندید بگید ندیدیم زنگ زدید
یا شماهم بگید بیاید فلان پارک یا بگید رفتید خونه پدرمادر تو

جاری رو اگه دستتو کنی عسل بزاری دهنش آخرش گاز میگیره...
به قول مادرشوهرم میگه لباس دوتا هَوو تو یه بقچه میره ولی لباس دوتا جاری نه...
یعنی جاری از هوو هم بدتره
هرچی ام بگی خوبه اخرش یه کِرمی میریزه

از جاریام متنفرم

عزیزم خوبی از حد بگذرد نادان که هیچ عاقلم خيال بد میکنه.. اصلا بهش محل نزار از این به بعد زنگم زد جواب نده.. یا چند بار و ی بار جواب نده اونم سرد.. اگه پرسید چی شده بهش بگو ب خاطر چی ناراحتی که فکر نکنه حالیت نیست

عجب آدمایی هستن میخواستم بگم شاید یه دفعه ای دیده اومدید مثلا خونش مرتب نبوده ولی خب شما چند روز اونجا بودید وقت داشت که نهایت دو سه ساعت طول بکشه مرتب کردن خونه
من اینقدر مهمون ناخونده یه دفعه ای داشتم از شهرستان که دو ساعتم وقت نداشتم خونه رو مرتب کنم یا جارو بزنم یاجای خواب مهمون آماده کنم
واقعا دیگه دعوتشون نکن اینا چتر اندازن میرن خونه بقیه چتر میشن خودشون بیرون گفتن که یه وقت خونشون هم نمونید

دیگه آدمتو بشناس

ب نظرم اگ اومدن یزد محلشون ندین دعوتشون نکنید زنگم زدن مث خودشون ببرید بیرون وتعارف نزنید

حق دارین ناراحت و عصبانی بشین .ولی خوبه که تواین سفر بی معرفتی و ریاکاریشون بهتون ثابت شد.شماخانومی کردی ازشون پذیرایی کردی ولی ازاین به بعد مثل خودشون رفتار کن.باز گذرشون به یزد می‌افته.

کاملا حق باشماست. شما هم تو رفتارت دقت بیشتری کن آمد اصلا محل نده بدونه بده...

🫤🫤🫤🫤😑😑😣

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
بچه ها جاریم تو زندگیش مشکل داره که شاید ۵۰ درصد مقصر خودش باشه نمیدونم ولی بچه اش یه سال از بچه ی من بزرگتره و خیلی عصبی هست و پرخاشگر من با مادرشوهرم یه جا زندگی می‌کنیم و اون هفته ای یکی دو بار میاد اینجا و دوست داره با بچه ام بازی کنه لچه ی منم اونو دوست داره ولی اون نهایتا ده دقیقه با ش بازی کنه باقیش دیگه فقط اذیت میکنه و همش میگه من باهات قهرم و باهات بازی نمیکنم و دست به این نزن و اشک بچمو درمیاره اهل دویدن و بازی نیست کلا فقط میخاد بشینه یه گوشه و غر غر کنه بعدم شاید تا ۷ ساعت یا بیشتر کسی نیاد دنبالش اگه بیان بازم می‌مونن من از زندگیم میمونم چون بچم نمیاد تا وقتی اون اونجاست اگه بخوایم بیاییم شروع میکنه به گریه و زدن توسری و داد زدن و ‌کشیدن موهاش یا که دنبالمون میاد و دیگه نمیره یا دخترم هی میخاد بره اون طرف به هوای اون بارها به مادرشوهرم گفتم وقتی میاد نیا دم خونه ی ما یا به دختر من اطلاع نده ولی بازم تا میاد میادتش دم خونمون نمیدونم چیکار کنم واقعا
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
از لج مادرشوهرم آقا بچه ی جاریم روزی ۴ ساعت خونه مادرشوهرم منم کنارشم اینم هر دفعه میاد دم خونمون یا دخترمو بهش میگه وایسا تا اون بیاد با هم بازی کنین حالا اون از مهد میاد و مریضی و ویروس ممکنه داشته باشه از اون ور من نمیتونم بچمو بزارم چند ساعت اونجا تنها باشه از این ور بچم خیلی دوست داره اونجا باشه و باهاش بازی کنم چن بار به مادرشوهرم گفتم مزاحم ما نشو ما کار داریم اینم میخاد از سر خودش باز کنه باز میا  صدای بچمو در میاره منم یه بار بچمو برداشتم آوردم خودش گریه که میخام بمونم اونم هی بهش می‌گفت بمون همین جا نمیخاد بری هی ام به من می‌گفت با لحن بد که چیکارش داری میخاد بازی کنه تا مامان اون بیاد منم بچمو کشیدم آوردم بعد چون خیلی گریه میکرد بردم خونه خاله ام تا با بچه ی اون بازی کنه خالم گفت بچه اش ۵ روزه آنفولانزا داشته و الان فقط سرفه میکنه منم دیدم این گریه میکنه گفتم اشکال نداره حالا بچم گلو درد داره بردمش دکتر نمیدونم آنفولانزا گرفته یا عفونت باکتریایی گرفته چون دکتر آموکسی سیلین داد حالا گلوش و گردنش داغه و دیشب تز گلو درد فقط جیغ کشید چکار کنم واقعا چکار کنم برنامه ی هر روز خونه ی مادرشوهرم و دختر جاریم همینه
مامان نرگس مامان نرگس ۴ سالگی
سلام..مامانا شب با دخترم و همسرم رفته بودیم پیاده روی.. تو پیاده رو داشتیم رد میشدیم شنیدم از دور صدای پارس سگ میاد..ولی خب تو منطقه ما فوق العاده زیادن..دیگه دیدم یه پسر بچه یه سگ ‌کوچیک با قلاده گرفته دارن باهم میدون..حالت بازی انگار..ولی نمیدونم سگ به خاطر بازی بود یا هرچی یهو از بغل ما که رد شد یهو خیز برداشت سمت دختر و تا کتف دخترم پرید به دخترم..ماهم عکس العملی نشون ندادیم چند ثانیه.. بعد دیدم پسر بچه اصلا انگار نه انگار اصلا قلاده اش رو نکشید عقب یهو همسرم با پاش پرت کرد سگ رو اونور..بعد بازم پسره جمعش نکرد دوباره پرید رو دست و کتف دخترم..بازم همسرم اون کار رو کرد.. بعد پسر بچه شروع کرد فحش دادن به همسر من که برای چی میزنی ..بزار اگر گاز گرفت بعد بزن..وایسا تا داییم بیاد و اینا..به نظرتون کار همسرم اشتباه بود..جالبه خیلی حق به جانب بود..سمت ما اکثرا با سگ میان بیرون ..بدبختی دخترم که تا الان هرچی سگ تو خیابون میدید نمیترسید امشب از بغل هرسگی رد شد خودش رو جمع کرد
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
چند روز بچه ها هی می گفتن بریم پارک پارک پارک گفتم‌بتشه صبر کنبد جمعه می برمتون چون روزای دیگه نمی تونستم دیشبم مهمون بودیم تا امشب به شوهرم گفتم پا شو ببریمشون پارک نزدیک خونه مامان اینا اونجا پارکش عالیه کلی وسیله بازی داره گفت باشه رفتیم دنبال مامانم رفتیم پارک ما سه تایی نشستیم بچه هارو فرستادیم بازی کنند ده دقیقه اولش بیشتر بازی نکردن 😑🙁بعدش رفتن نشستن رو سرسره ها پایین نمیومدن بچه ها پشت سرشون منتظر موندا بودن پدر و مادرشونم کنارشون هرچی من و شوهرم داد می زدیم که بیاین پاین این دوتا فقط نشسته بودن بچه هارو نگاه می کردن تا با زور آوردمشون پایین دلوین که باحیغ آوردمش گفتم فکر کردی پارک رو خریدی اینجا هم زور میگی به مردم 😑خلاصه دوباره رفتن بالا یه دختر گنده نره خر اوند که قشنگ ۲۰ و خورده ای سالش بود برعکس خوابیده بود رو سرسره لنگش تو هوا بعد ماهلین اومد بیاد پایین نزدیک بود پاش بخوره تو صورت ماهلین 😑مامانم پا شد رفت به دختره گفت خواهشا بلند شید از اینجا نزدیک بود کفشت بخوره تو صورت بچه این چه وضعشه 😑خلاصه گفت پارک واسه همه اس گفتیم بله نه واسه تو اینح ری اومدی لم دادی رو سرسره خلاصه همون شد همون این دوتا دیگه اصلا نرفتن بازی کنند خورد تو ذوقشون هرچی گفتیم برید بازی کنید دیگه اومدن چسبیدن به من باز نق و غر و دعوا🥴گفتم خدا وکیلی من اینجا آسایش ندارم یه دودقیقه باز بازی کرد دلوین بعد اومد گفت من شام می خوام گشنمه هیجی یکساعت نشده پا شدیم رفتیم شام بگیریم 😑😑گفتم به من نیومده یک ساعت بیام بیرون مغزم تو آرامش باشه یا باید از دست مردم کاراشون حرص بخوریم یا از دست این دوتا یک هفته بود هی می گفتن بریم پارک آخرشم ده دقیقه بیشتر نشد اومدن چسبیدن به من 😑