بچه ها جاریم تو زندگیش مشکل داره که شاید ۵۰ درصد مقصر خودش باشه نمیدونم ولی بچه اش یه سال از بچه ی من بزرگتره و خیلی عصبی هست و پرخاشگر من با مادرشوهرم یه جا زندگی می‌کنیم و اون هفته ای یکی دو بار میاد اینجا و دوست داره با بچه ام بازی کنه لچه ی منم اونو دوست داره ولی اون نهایتا ده دقیقه با ش بازی کنه باقیش دیگه فقط اذیت میکنه و همش میگه من باهات قهرم و باهات بازی نمیکنم و دست به این نزن و اشک بچمو درمیاره اهل دویدن و بازی نیست کلا فقط میخاد بشینه یه گوشه و غر غر کنه بعدم شاید تا ۷ ساعت یا بیشتر کسی نیاد دنبالش اگه بیان بازم می‌مونن من از زندگیم میمونم چون بچم نمیاد تا وقتی اون اونجاست اگه بخوایم بیاییم شروع میکنه به گریه و زدن توسری و داد زدن و ‌کشیدن موهاش یا که دنبالمون میاد و دیگه نمیره یا دخترم هی میخاد بره اون طرف به هوای اون بارها به مادرشوهرم گفتم وقتی میاد نیا دم خونه ی ما یا به دختر من اطلاع نده ولی بازم تا میاد میادتش دم خونمون نمیدونم چیکار کنم واقعا

۷ پاسخ

عزیزم میدونی هرکه باید از یه جای زندگی درد بکشه نمیتونی خونه تو جدا کنی

بچه منم دقیقا مثل بچه جاری شماست

تا اومد بچه تو بردار برو خونه مادرت یا ببرش. پارک یا مغازه بعد ببرش خونه

جواب نده در زد بگو‌خمام بودم یا بیرون یابیریندخانه خواهر برادر. مامان

اون روزایی که میاد با بچت برو خونه مامانت یا پارکی جایی

باید جدی باشی حتی با بچه خودت منم از اول بهش رو ندادم اگه نزارم نمیره بیرون اجازه بهش بدم میره بگم هم میاد شوهرم هم یک خلاق بدی داره همه میدونن برای همین خیلی نمیان البته میان اینکه بخوان بچه هاشون رو بفرستن یا زیاد اینجا بمونن نمیزارن نهایتن دوساعت اینجا باشن بعد میرن

کاش بشه روزی که میان بری بیرون

سوال های مرتبط

مامان شهریار مامان شهریار ۴ سالگی
سلام مامانای گل
بیاید بی طرف نظرتونو بگید
پدرشوهرم ۷ساله فوت شده اولش همه خانواده شوهرم تویه ساختمان ولی واحدهای جدا زندگی میکردن بعد مادرشوهرم با خواهرشوهرم جداشدن اومدن یه منطقه دیگه یه خونه ۲طبقه طبقه پایین مادرشوهرم بالا دخترش.دخترش یه دختر۶ساله یه پسر۴ماهه داره از اونطرفم جاریم ۲تا پسر ۸و۱۱ساله داره که هفته ای چند بار میان اونجا.خواهر شوهرمم تواین ماه دوبار رفته شهر دیگه بچه کوچیکو کامل گذاشته شب اومده.الانم که هفته ای یک یا دوبار اگه ما سر زده یا با دعوت بیشتر بریم ۴تا بچه مخصوصا نوزادی که مدام گریه میکنه دخترشم فحش میده ناسازگاری میکنه همرو میذارن خواهرشوهر وجاری وشوهراشون میرن من بارها بچه نوزادو شیرخشک دادم وخوابوندم ولی خسته شدم هربار رفتیم از درورودی که وارد شدم ۳تاجوجه و کفتر که پر فضله شده می‌چسبه به جورابات از این ور گریه بچه از این ور دعوای بچها با بچه خودم میشن ۵تا.امروز برا ناهار دعوتمون کرد بازم همون وضع بچها بودن بدون والدین.من رفتم تو اتاق دراز کشیدم که عصبی نشم بچه مدام گریه میکرد از اینورم دختر ۶ساله مدام دعوا آخرش مادرشوهرمو زد شوهرم دعواش کرد گفت حق نداری مادرمو بزنی بعدم به مادرش گفت دیگه نگو ما بیایم .خیلی داغون شد منم ناراحتم آخه نمیفهممشون