۱۱ پاسخ

سلام خوبی عزیز.خوب وقتی چندرنگ رو بخوای به بچه یادبدی قطعا قاطی میکنه اونا رو چند روز فقط یه رنگ رو براش تکرارکن تایادش بگیره بعدبرو سراغ یکی دیگه.پسرمنم همینجور باهم میگفتم خوب یادش میرفت ولی یکی یکی تمرکز کردم چند روز قشنگ یادگرفت

چقد حساسی
واقعا چه اهمیتی داره الان حتما بلد باشه
بلاخره یاد میگیره
چیزی که الان با حرص میخوای تو‌یه ماه تو‌مغزشکنی بعدا از رو اتفاق و علاقه یه روزه یاد میگیره
یه مامانی میگه بچه من کرمی نسکافه ای بلده
شوهر من بلد نی هنو حالا طوری شده
چرا انقد مقایسه بیجا میکنی
به نظرم جدی رو‌خودت کار کن

اگرشرایطش داری ببرش کلاس آیمت .هم اعداد هم رنگها هم ریاضی جمع وتفریق بهش یاد میدن .

من با توپ های رنگی موقع بازی بهش یاد دادم نه اونم که قصدم یاد دادن باشه فقط بازی ،اگه سخت نگیری وزیاد آفرین وماشالا بهشون بگی زودتر یاد میگیرن

من بچم قرآن به این سختی رابادمیگیره ولی رنگ رایاد نمیگیره چون علاقه ای نداره یا بگیره اذیتش نکن به موقع یادمیگیره

پسر منم یاد نگرفته کامل اصلا انگار دوس نداره نشونش بدم

خیلی دیر شروع کردین ،من به پسرم از یکساله نیم شورع کردم یاد دادن رو کاغذ رنگارو کشیدم و روزی چندبار باهم تکرار کردیم حتی متوجه نمیشد،الان حتی رنگ کرمی نسکافه ای فسفوریرم بلده

فقط تکرار تکرار. هرچیزی رو با رنگش بگو

عزیزم با تکرار
من دخترم هم فارسی هم انگلیسی بلده و ترکیب رنگ های اصلی هم می‌دونه همش با تمرین و شعر و تکرار و مهد کدوک

دختر منم همینجوری بود متوجه شدم که خیلی زوده بذارم تو عالم بچگی خودش باشه

منم از الان تلاش میکنم فقط ابی و زرد یاد گرفته بقیه رنگارو هرچی میگم تکرار کنه اصلا گوش نمیکنه

سوال های مرتبط

مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
بالاخره به همسایمون گفتم که بچه هامون خونه همدیگه نرن
نمیدونم کار خوبی کردم یا نه چون هم خانمه آدم خوبیه دخترشم دوس دارم ولی بعضی کاراش رو اعصابمه، و اینکه دخترم دوست دیگه ای نداره و تنها میمونه
کاراش که میگم رو اعصابمه اینه که وقتی میاد خونمون هر پنج دقیقه یه بار میگه خاله آب میخوام هر دو دقیقه میگه خاله اخ دهنم خون اومد خاله اخ دستم درد گرفت و... یه لحظه نمیذاره آرامش داشته باشم
یا مثلا همین که وارد خونمون میشه میگه خاله چی داری بخوریم
چند روز پیش اومد گیلاس یکم داشتیم دادم خوردنش، دو روز بعدش اومد همین رسید گفت خاله گیلاس بیار بخوریم گفتم تموم شد گفت میوه چی داری گفتم نداریم گفت غذا چی گفتم رو گازه هنوز نپخته گفت یخچالتونو باز کن ببینم چی دارید😐 این چیزا تو وجود من قفله، من تو خونه مادرشوهرمم از گشنگی بخوام بمیرمم نمیگم چی دارید
یا مثلا میاد خونمون میره رو میز و صندلی دخترم میشینه دخترمم رو زمین میشینه گریه میکنه
چند روز پیش رفتیم مسجد دوتایی رفتن مهرای سنگی مسجدو اوردن بازی کنن همشو برداشت نذاشت دخترم بازی کنه نصفشون کردم نصفشو دادم دخترم نصفشم به دختر همسایه گفتم اینجوری بازی کنید باز مهرای دخترمو ازش گرفت گفت میخوام برج بسازم گفتم خب یکی تو بذار یکی دختر من باز نذاشت دخترم بذاره دخترمم گریه می کرد منم اوردمش خونه، یکسره حرف میزنه خونمون که میاد یک ثانیه نمی تونه یه جا بشینه
یه سال از دختر من بزرگتره مادرش نوشتن اعداد رو بهش یاد داده ولی من نمیخوام دخترم تو سن کم با آموزش مستقیم چیزی یاد بگیره
هروقت میاد با حالت تحقیر به دخترم میگه من فلان چیزو بلدم تو هم بلدی دخترم با حالت خجالت میگه نه