۷ پاسخ

هیچی زندگی من بقیه ربطی نداره و زندگی بقیه ب من
و با تمام وجود از نطفه ک تو وجودت رشد میکنه با تو نفس میکشه لذت میبردم و منتظر در اغوش کشیدنش میشدم

اولا که الآن زوده بخوای به کسی بگی اصلا صبر کن ان تی و بقیه کاراتو انجام بده بعد بگو من خودم گذاشتم جنسیتش هم معلوم شد بعد به خانواده‌هامون گفتیم دوما اصلا به اونا ربطی نداره مگه اونا میخوان بزرگش کنن هر وقت خواستی بگی به شوهرت بگو بهشون زنگ بزنه بگه دا ین نوه دار میشین دوباره همین هر چیزی هم گفتن به یه ورت بگیر چون به اونا ربطی نداره تو بخوای بهشون بال و پر بدی پررو میشن

خیلی راحت بگو اگه گفتن چرا انقد زود بگو دوست داشتم فاصله سنی بچه هام کم باشه اصلا نگو ناخواسته شده
من خودم دخترم ۱سالو ۳ ماهش بود بازدار شدم ۱سال و ۱۱ ماهگیش پسرم به دنیا اومد .خیلی ها گفتن چه خوب ک حامله شدی دوتاشونو باهم بزرگ میکنی .خیلی هام گفتن چرا پشت هم یکم فاصله مینداختی ک خودم گفتم دوست داشتم فاصله سنیشون کم باشه به هیچکس نگفتم ناخواسته بود سخته خیلی ولی میگذره انشالله بعد هرسختی یه آسونی هم هست

منم بارداری دخترم با ذوق ب مادرشوهر پدرشوهرم جعبه دادم پستونک و لباس فیلم میگرفتم بعد دیدن گفتن میخواستین چیکار و کلی حرف دیگ ک خونه ندارین و....حالا جونشون هست و دخترم دخترمم چهل و سه روزش بود رفتیم تو خونه خودمون

وای منم دقیقا شرایظ شما رو داشتم و الان ۴ ماهه باردارم با یک پسر بدخور و لجباز که نگم از کاراش و بی حوصلگی خودم

بکسی ربطی نداره
بگو خودمو شوهرم دوسداشتیم اختلاف سنی بچهامون باهم کم باشه ب همین خاطر تصمیم گرفتیم یه بچه دیگه بیاریم

هیچی دیگه خیلی راحت بگو
مگه اوتا قراره بزرگش کنن

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۲ سالگی
پسرم الان ۷ سالشه. وقتی تازه سه ساله شده بود، یک دوره تربیت مربی مهد می‌رفتم، اونجا در باب تربیت جنسی مطرح کردند که در این سن باید به بچه ها بگیم که بعضی از اعضای بدن خودش و پدر و مادر، خصوصی هست و باید از حریمشون محافظت بشه و‌ در قالب بازی این رو آموزش بدید. بعد از این ماجرا، انگار بچه ام روی این موضوع حساس شد و مدام به سینه های هر زن و دختری که میدید نگاه می کرد، دایم اسم ممه رو می آورد و می‌گفت: اینجا خصوصیه. خودش بعضی وقت ها به سینه های من و خاله هاش و عمه هاش دست میزد و بعد معذرت میخواست و خودش رو تنبیه می کرد. یکبار هم که توی گوش زن دایی اش گفته بود چه ممه های خوشگلی داری، اما نباید به ممه های تو دست بزنم چون خصوصیه. ما خیلی به روش نیاوردیم تا مگر با گذشت زمان این موضوع حل بشه. دست زدن به سینه های زنان کمتر شد؛ اما از حدود ۶ سالگی، دوباره کنجکاوی زیادی نسبت به لمس و دیدن سینه پیدا کرد... مخصوصا لمس و دیدن سینه های من که مادرش هستم داشت، مرتب به من میچسبید و با عرض معذرت به سینه های من دست میزد و حتی سعی میکرد دستش رو تو لباس من هم ببره و میگفت من ممه های تو رو میخوام ببینم و بخورم. حتی یک روز دیدم مادر شوهرم ایستاده بودند که به سینه های ایشون دست زد، و شروع به مالیدن کرد. مادر شوهرم حواسش رو پرت کرد و چیزی نگفت؛ اما اون چند دقیقه بعد دوباره این کار رو با شدت بیشتری تکرار کرد. واقعا گفتن این مسائل خیلی برام سخته اما دیگه به ستوه اومده بودم. خیلی به من می چسبید. یک دختر خاله دو ساله هم داشت، وقتی یکبار خاله اش داشته شیرش میداده و اومده و گفته میخواد نگاه کنه. یک بار هم بدو بدو اومده به سینه خاله اش دست زده و رفته. روزهای اول مدرسه بود که به من گفت دیگه سینه های تو رو دوست ندارم و دوست دارم سینه های یه خانم دیگه رو ببینم. بدون خجالت اومد و گفت که من دوست دارم سینه های لخت فلانی رو ببینم و اسم خانم معلمش رو آورد... من هم رفتم کلاسش رو عوض کردم. خوشبختانه از وقتی که مدرسه میره، دیگه به سینه من‌ یا بقیه دست نمیزنه اما خیلی بد و خیره به سینه زنان نگاه میکنه. هر چی که بهش میگم اینجوری نگاه نکن، گوشش بدهکار نیست. چرا این پسر اینجوری شده؟ باید باهاش چکار کنم؟ اقوام میگن که توی خونه با لباس های لختی و باز بگردم تا ببینه و چشم و دل سیر بشه اما من میترسم که بدتر بشه.