درد و دل:
امروز ۳۷ هفته شدم .خیلی خوشحالم.
با یه بچه ۱ سالو ۵ ماهه هیچ وقت فکر نمیکردم به اینجا برسم .
فکر میکردم زایمان زودرس میکنم و بچم میره دستگاه ‌. توی این بارداری روزای پر ریسکی رو گذروندم.
۳ ماه اولش فقط با گریه و افسردگی گذشت. تا دوماه به پسرم شیر خودمو میدادم و روزای خیلی بدی میگذروندم. شیر نداشتم ولی پسرم سینمو ول نمی‌کرد. یادمه از ۲۴ ساعت ۲۰ ساعت فقط زار میزدم که چرا الان بابد باردار باشم .بعدشم که طول سرویکسم کوتاه شده بود و مجبور بودم همچنان هر روز پسرم که به شدت بغلی بود رو بغل کنم .
خدایا شکرت که به این هفته رسیدم .ازت ممنونم خدا .
علیسان ۳۷ هفته و ۲ روز به دنیا اومد و طی یه اتفاق نادر ریه هاش کاملا نارس بود و ریه ها نموتراکس خودبه خودی کرد و در نتیجه عفونت و ....... .۱۰ روز ان آی سیو بستری بود و اتفاقی که براش افتاد توی نوزادان نارس هم به ندرت پیش میومد .نمیدونم حکمت خدا چی بود ولی هر چی بود مهم اینکه که بچم با سلامتی کامل مرخص شد .ولی خدا میدونه من توی اون ۱۰ روز ۱۰ سال پیر شدم .
دلم میخاد این سری که زایمان کردم بچمو بزارن تو بغلم و با بچم بدون هیچ دردسری بیام خونه .
مامانا با دلای پاکتون برام دعا کنین این سری همه چی خوب باشه خیلی نگرانم .
احتمالا هفته دیگه سز میشم

۵ پاسخ

الهی همه مامانامون که حاملن بچه هاشونو سالم بغل کنن
زایمان راحت داشته باشن

الهی به بزرگی خود خدا عزیزم
فقط سلامتی بچه واقعا مهم ،انشالله زایمان میکنی به راحتی فارغ میشی
پسرتو سالم بغل میگیری
یک چیزی هم نذر سلامتی خودتو جفت بچه هات کن

برا منم دعا کن عزیزم

ای جانم مبارکت باشه عزیزم...ان شالله نی نیتو صحیح و سالم و به راحتی بغل بگیریش😍

منم الان پسرم یک سال سه ماهشه و ماه دیگه زایمان میکنم ولی اصلا هیچوقت از اینکه دوباره باردار شدم ناراحت نشدم فقط شوکه بودم 🫡خیلی سخت میگذره بارداری اینجوری با ویار پوشک عوض کردن بغل کردن همچیش سخته تازه من همین دوماه پیش از شیر برداشتمش اصن ول نمیکرد 🥲خداروشکر انشالله هممون به سلامتی زایمان کنیم

ایشالله عزیزم
تودلیت چیه😍

سوال های مرتبط

مامان Gandomi😍 مامان Gandomi😍 ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان
سلام به همه ی مامانا، من ۹ روز پیش تو ۳۷ هفته ۲ روز زایمان کردم… داستان این بود که صبح رفته بودم واسه سونو وزن و بیوفیزیکال که بهم گفت وزن ۲۷۰۰ و همه چی خوبه از ظهر فشارم همش ۱۳/۵ بود دکترم تلفی بهم گفت بهتره برم سونو داپلر که اگه همه چی خوبه ختم بارداری بهم بده چون دیابتی بودم قرار بود هفته بعدش ختم بدم، شب رفتم سونو داپلر که همونجا بهم گفت بچه رشد نکرده و ۲۳۰۰ بیشتر نیست و بهم ختم بارداری دادن ساعت ۱۰ شب بستری شدم و فشارم رسید به ۱۶ و اورژانسی سزارین شدم ساعت ۳ صبح، بچم با وزن ۲۲۰۰ به دنیا اومد ولی خداروشکر نه دستگاه رفت و نه بستری شد روز سوم زردی گرفت با عدد ۱۰/۷ که گفتن چون وزنش پایینه خطرناکه دستگاه دو‌روز خونه گذاشتم رسید به ۱۰/۲ و خیلی تغییر نکرد… چون تو‌روز پنجم ۲۳۰۰ شده بود دکتر گفت بهتره چند روز دیگه بگذره و تا میتونی بهش شیر بده که زردی دفع شه …. قراره امروز بریم دکتر، گفتن اگه طی این سه روز ۱۰۰ گرم اضافه کنه بستری نیاز نیست و تو خونه با شیر دادن زردیش رو‌کنترل کنیم که ان شاءالله تموم شه… برام دعا کنید عصر که میرم دکتر همه چی خوب پیش رفته باشه
مامان آقا فراز💙 مامان آقا فراز💙 ۷ ماهگی
اولین روزی که وارد گهواره شده بودم ۴ هفته و چند روز بودم....
دو روز بود که فهمیده بودم باردارم....
وقتی هفته به هفته هاش رو نگاه میکردم تو دلم حسرت میخوردم میگفتم اوه چه راه طول و درازی ....
چقدر طول میکشه که من به اون هفته ها برسم....
۳۸ هفته رو سرش خیلی تامل کردم....
آرزو کردم چشم ببندم باز کنم ببینم تو ۳۸ هفته ام!!!
یعنی دقیقا ۳۴ هفته ی قبل!!!
چشم بستم و باز کردم ....الان تو هفته ی ۳۸ ام!!!
فکر نمیکردم تا اینجا برسم....
با این همه چالش....
با سرویکس کم....با احتمال زایمان زودرس ...با دهانه رحم باز!!!
خیلی سخت بود...خیلی اذیت شدم...خیلی شبا بغض داشتم و درد داشتم...
ولی همش دعا کردم که خدایا به نقطه امن برسم....خدایا بچمو سالم بغل بگیرم...
چه شبایی که از درد با شوهرم دوتایی گریه کردیم... چه شبایی که استرس داشتم و خودمون رو با عجله رسوندیم بیمارستان.... چند روز مونده....
نمیدونم دقیقا چقدر ...اما خداروشکر میکنم که تا اینجا به سلامت اومدیم من و گل پسری..... خدایی که مارو تا اینجا آورده قطعا اینقدر دوسمون داره و مواظبمون هست که این چند روز ام بگذره...فراز رو بغلش کنم...بوش کنم...دور نفساش بگردم....
میدونم راه سخت تری در انتظارمه...کلی چالش جدید....
اما میارزه به شیرینی بغل گرفتنش...به ذوق دیدن چشماش...به اولین هاش...
خدایا نگهدار کوچولوی من و تمام مامان های باردار باش...
امیدوارم هممون به سلامتی بغل بگیریم تیکه ی وجودمون رو🙂♥️
مامان 💙امید زندگیم💙سام💙 مامان 💙امید زندگیم💙سام💙 ۴ ماهگی
تجربه بارداری پر خطر💔
من با یه تجربه تلخ بارداری که دخترم تو هفته ۲۴ از دست داده بودم بعد از ۲ سال ناخواسته باردار شدم همه وقتی میفهمن مامان شدن خوشحال میشن ولی من دوباره استرس‌هام و ترس از دست دادنام سراغم امده بود تجربه تلخ قبلیم دیگه طاقت خوشحالی کردن الکی رو نداشتم ،هفته ۱۴ به امیداینک قراره استراسا تموم بشه سرکلاژ کردم ولی این تازه شروع روزای بدترم بود💔روز ب روز سرویکسم کمترشد تا به ۱۵ و فانلینگ رسیدم همه دکترها گفتن این نمیمونه یا باید بخیه هاتو باز کنی که رحمت پاره نشه یا ۲۶/۷هفته نهایت بمونه اونم اگ تو دستگاه دوام بیاره تمام بارداریم اشک ریختم و دعا میکردم که این یکی خدا برام نگهداره بالطف خدا و کمک دکترم ۲آبان پسرم و تو هفته ۳۸ کامل قراره بیاد بغل مامانش،،،🤲🏻🌼 خواستم به همه مامانای مثل خودم بگم از بارداریتون بیشتر لذت ببرین تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیوفته من کل روزا رو با غم و قسه گذروندم کاش یکم از بارداریم لذت میبردم خدارو شکر این سفر ۹ماهم با تمام سختی هاش تموم شد ایشالله همه مادرا با دل خوش برن برای زایمان هرکی هم نی نی میخاد خدا بهش بده🤲🏻❤️منم دعا کنید که با دلخوش برگردم دیگه هیچ مشکلی نباشه ❤️❤️❤️