۱۱ پاسخ

خیلی وقته اومده داره میره خواهر 😅
بیخیال بابا فکرشو نکن هر روز یه چیزی میاد قرار نیست ما خونه نشین شیم که بدون استرس عزیزاتو بسپار به خدا اون بهتر از ما مراقبه اون از ما مهربون تره 🥰 استرس بدترین چیزه

پسر منم اوج کرونا بدنیا اومد حتی موقع زایمان نمیذاشتن ماسکو از دهنم دربیارم و واقعا حس خفگی داشتم انگار که داشتم جون میدادم و سخت ترین روزا رو گذروندیم

من که سال بعد نمیفرستم پیش تصمیم گرفتم تو خونه خودم باهاش کار کنم فکر میکنم با یه بچه دیگه که دارم محاله بتونم بفرستم بره پیش دو

منم سر دخترم ک حامله بودم کرونا تازه اومده بود خیلی سخته میدونم چ میگی خیلی روزای بدی بود خیلی مواظبش باش

خودت داری میگی جمع گریزه اتفاقا امسالم باید بفرستی کلاس یا مهد تا کم کم عادت کنه تو جمع باشه ک وقتی رفت مدرسه ب خاطر اضطرابش از درس و مشق عقب نمونه باید از الان باید آماده اش کنی تا با تو مدرسه موندن و درس خوندن مشکل نداشته باشه
الان جلو مریض شدنشو گرفتی فردا ک رفت مدرسه رفت میخوای چیکار کنی اتفاقا الان با یه سری ویروسا آشنا بشه بهتره ک تو مدرسه اون ویروس باعث بشه از درسش عقب بیفته
سیستم ایمنیشو قوی کن تا با مریضیا راحتر کنار بیاد و شدید نشه مریضیش

کرونا دیگه یه چی عادی شده اصلا نرفته بود که بخاد بیاد

منم پسرمون سال بعد نمیفرستم رفت اول میتونیم یکماه زودتر برن کا مثلا تو اون یکماه پیش رو خوندن ووارد مدرسه میشن

سه سال خونه حبسش کردی دو بار کرونا گرفته
پس خونه نشینی راه درستی نیست
سیستم ایمنیش تقویت کن و همه جا هم بره

من ک سال دیگه نمیفرستم پیش ..سالش بعدترش می‌فرستم پیش ..۷سالکی هم کلاس اول

استرس نداشته باش منم استرسیم ب شدت ولی میگن اینجوری هم نیستا ولش خدامون بزرگه مواظبمونه ان شاءالله ب خیر میگذره

اره خواهر مراقب باشین از کرونا هن بدتره ازچین اومده متاسفانه بیشترهم دل درد اینا هس

سوال های مرتبط

مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۴ سالگی
دخترم میره پیش دبستانی
همیشه باباش میبره میاره کم پیش میاد من برم

ولی هرباار که من میرم ی پسر بچه هست به اسم پارسا ۵ سالشه
میرم تو میاد بغلم حرفاش کاملا نامفهومه من اصن حرفاشو نمیفهمم قشنگ بهم میگه مامان
بعد مثلا بهش میگفتم توپ زرد اینا رنگا رو تشخیص نمیداد
ی بچه تو ۵ سالگی کامل باید حرف بزنه رنگا رو بلد باشه و هزارتا چیز دیگه
اصن قصد قضاوت ندارم
تا حالا پیش نیومده ولی خیلی دوست داشتم مامانشو ببینم بهش بگم این بچه رو ببر گفتار درمانی پیگیری کن بخدا حیفه سال دیگه بخواد بره کلاس اول و نتونه حرف بزنه واقعا نمیشه
والا تو اون پیش دبستانی قرار نیست هیچ پیشرفتی بکنه همیشه تو سالنه هیچوقت تو کلاس پیش بچه های دیگه نیست

خواهشا تو این سن کم مشکلات بچه هاتونو جدی بگیرین بخدا حیفه
دختر من که تو حرف زدنو اینا هیچ مشکلی نداره باز به دفتر شطرنجیش میرسی اصن تو این دنیا نیستو کلی باید توضیح بدی دیگه اونی که تو حرف زدنو مفاهیم ساده مشکل داره خیلی سختی میکشه
گناه داره اون بچه تو مدرسه مسخره بشه
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۹۰
بچه داشت روز به روز بزرگتر می‌شد....
دیگه شروع کرده بود به خندیدن.....
بالاخره بچه جاریم به دنیا اومد...
با اینکه خیلی ازش خوشم نمی‌اومد و واقعاً دلم رو شکسته بود اما باز هم رفتم هم دیدن بچه‌اش و هم خودش.....
دیگه خونمون حسابی شلوغ شده بود سه تا بچه کوچیک داشتیم.....

مادر شوهرم خیلی خوشحال بود همش می‌گفت باورم نمیشه که خدا توی دو سال تمام آرزوهای منو برآورده کرد و هر سه تا پسرم صاحب بچه شدن.....
رابطه با بهنام خیلی خوب بود....
بهنام عکس ظاهرشو رفتارش خیلی قلب مهربون و نازکی داشت.....
گاهی می‌گفت سحر وقتی تو صورت هدیه نگاه می‌کنم خجالت می‌کشم حس می‌کنم کار خیلی بدی کردم....
اما وقتی آرامش می‌کردم می‌گفت نه سحر کار خوبی کردیم ما می‌تونیم دوباره بچه‌دار بشیم ولی اونا هیچ وقت نمی‌تونستن بچه‌دار بشن......
بچه‌هامون داشتن بزرگ و بزرگتر می‌شدن و خانواده ما هر روز داشت صمیمی‌تر از قبل می‌شد....
خیلی جالب بود خونه نه بحثی بود نه دعوایی مه سرشون تو کار خودشون بود و احترامات رو به جا می‌آوردن....
شیطون خانواده بهنام بود....