۶ پاسخ

منم همش از بس شیرینه تندتند اسپند و چهارقل و .... میخونم میترسم خودم نکنه چشمش بکنم

من ک جلوی مهمون پامبشم اسفند دود میکنم😁

ببین چشم زدن یه چیزی هست که دست خودشون نیست و خودشون اطلاعی ندارن...من هر وقت میرم خونه مامانم یه نفر از اعضای خونمون را که میدونم اینطوریه فقط وقتی رفت چهار قل را میخونم ...
قبل از این که به چشم زدن اون پی ببرم هعی اتفاقی میفتاد ..بعد از اون هعی تکرار میشد که به این قضیه پی بردم.
اینکه بچه از پدر مادر چشم میخوره اونم درسته ولی برای من اینگونه شد.

خب بچه بیشتر به چشم پدر مادرش میاد

دقیقا عزیزم از قدیم .فتن پدر مادر زودار بچه رو چشم میزنن...گاهی باید بیخیال بود...سر پسر اولم خیلی حساس بودم قکر میکردم همه چشماشون شوره و هر کی میومد خونمون یا حایی نیرفایم صدتا دعا میخوندم و صدقه نیدادم آترم بچه یه جیزیش میشد...سر دومی بیخیال تر شدم بخدا کمتر چشم میخوره

سلام، من همیشه اینطوریم خیلی به بچم خیره میشم یهو به خودم میام میگم وای خودمم که چشمش میکنم شروع میکنم به ذکر گفتن براش 🤣

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۲ سالگی
مامانا سلام. دلم برای گهواره تنگ شده بود گفتم یه عرض سلامی کنم. چطورید؟ خوبید همگی؟ چه خبرا؟؟
از فردا باید برگردیم به تنظیمات کارخونه. من که اصلا آمادگیشو ندارم دوباره هرروز درگیر بهانه گیری های بچه باشم. پسرم دائم دست آدم رو میگیره و بلند می‌کنه و یه چیزی میخواد. جدیدا هم اگه چیزی بهش ندیدم پاشو می‌زنه زمین یا گریه میکنه یا ما رو میزنه. این رفتارش خیلی زیاد شده. جایی هم که میریم با دختر خواهرشوهرم نمی‌سازه و هی میره سراغش یه انگولکی میکنه و اونم صداش درمیاد.
خلاصه اصلا حوصله این کاراشو ندارم و دیگه نمیدونم چطور میشه این موضوع رو حل کرد. شما هیچوقت با مشاور یا روانشناس مشورت کردین؟ من قبلا که صحبت کردم میگفت وقتی بچه به حرف بیاد این رفتاراش کم میشه و می‌گفت باید باهاش بازی کنی و زیاد باهاش حرف بزنی.
توی این ایام ماه رمضون و تعطیلات خیلیی کم باهاش بازی کردم شاید به خاطر اون باشه. نمیدونم!
چقدر وقتی کوچیک بودن راحت‌تر بود. حداقل دوسه بار تو روز می‌خوابیدن یه نفسی می‌کشیدیم.
خلاصه بهتون بگم که نمیدونم چطوری باید سختی بچه داری رو کم کرد. واقعا هر روزش پر از چالش های فراوونه.
مامان کنجد مامان کنجد ۳ سالگی
سلام دوستان عزيز تقريبا دو سه هفته پيش خونه مادرم به خانواده اومده بودن مهموني كه بچم براي اولين بار اونارو ميديد و دخترم كلا ادميه زود با كسي جوش نميخوره و از پدر اون خانواده مخصوصا حس ترس و خجالت داشت هي ميگفت به دخترم عمو بيا پيش من دخترم نميرفت تا اينكه دخترم داشت رد ميشد از كنارش اوند بغلش كرد و مثلا به شوخي قلقلكش داد دخترم سروع كرد به گريه و اصن خوشش نيومد و بعدش بهم گفت مامان ترس داشت و فرداي اون اتفاقم ما يه دوره بازخانما داريم كهركلي بچه هستن و اصن دوست نداشت بره سمتشون و مدام ميگفت مامان تو ام بيا پيش ما تو اتاق با بچه ها بازي كنيم و من هي ميرفتم و بيستر سعي ميكردم تنهاس بذاررم تا با هم سن هاش باسه و دخترم يكسره اون روز چسبيد بهم و دستشو ميكرد دهنش و از فرداش شروع كرد يهويي ناخن جويدن و منم تا امروز از انواع بازياي انگشتي و دست ورزي براش غافل نشدم و همزمتنم لاك تلخ ميزنم تا اين مورد كمتر بشه و بدبختي اينه حالا شال يا حتي مرهاشو از بغل صورتش ميذاره دهنش كتملا معلومه اضطراب داره با اينكه يكسره من باهاشم و وقت ميگذرونن ولي اصن ديگه تو جمعي راحت نيست كلا شخصيتش ابنجوري بود از اول كه بچسبه بهم و سرو شيطون نيست ولي الان خيلي ميترسم از رفتارش و نميدونم ديگه چيكار كنم، يكي ارومم كنه