تجربه زایمان طبیعی من 🥸
انقدر زور میزدم جیغ میزدم آلان فک میکنم به خودم به قیافه.ام اون موقع که چجوری بودم خندم میگیره همراه بغض دیگه میدیدم موقع دراز کشیدن نمیاد پاشدم نشستم مثل وقتی میریم دسشوییی میشینیم زور زدم پایین جوری بودم ماما که همراهم نبود یهو رفته بود بیرون دست میزدم واژنم دستم یه موهای دخترم که زده میشد حس‌میکردم ولی یهو زور رو ول میکردم سرش میرفت داخللل خودمو از پایین با دستام واژنمو از دو طرف باز میکردم یهو ماما پرستار کع وارد شدن گفتنن دستتتتت نزنننننن چیکار میکنییی خانممم باور کنید انقدر دردش اذیت کنننددده بود تصورشم .....
دیگه دیدن نمیشه بردن اتاق زایمان امپول بی حسی زدن منو قیچی‌کردن زودی بچه رو کشیدن بیرون
😍😂ولی موقع کشیدنش بیرون انقدررررر حس‌سبک خوبی بود دردا یهویی قطع شد انگار نه انگار داشتم زور درد میکشیدم 😑🥲😂🤷🏻‍♀️

موقع دیدنش هم که نگم ولی دردا فقط در ان لحظه کلا قطع شد 😂🤷🏻‍♀️🥰
وتمام 🥴

۱۱ پاسخ

سریع و خشن 2🤣🤣
خیلی زودی شد ک😂

وای گفتی قیافه🤣🤣🤣
من کلاه سرم بود پرستاره کلاه رو درآورد گفت چرا کلاه رو پاره میکنی موهاتو بکش🤕🤣🤣
بعدش ک رفتم تو بخش منو رو ویلچر گذاشتن شوهرم و مامانم همینجور بچه بدست کف زمین پهن شده بودن از خنده
گفتم خدایا به چی میخندن رفتم جلو اینه قیافم دیدم گفتم یا حضرت عباس این دیگه کیه
موها وز وزی و ریخته بود رو صورتم مثل جوجه تیغی شده بودم
صورتم سرخ سرخ چشمام ار بس گریه کرده بودم شده بود عین کاسه خون
قیافه جن هارو داشتم 😂😂
چنگ انداخته بودم صورتم خش خشی هیولایی بودم برا خودم

میگم چرا از همون اول سوزن بی حسی نمی زنن برش نمی دن زود بیاد آدم ایقد اذیت نشه

ببخشید چن هفته بودین دقیق

موقع زایمان چ کارا که نکردی 😅فقط اونجا که دستت به واژنت زدی موی دخترت حس کردی 😂
راحت شدی غول بزرگ رو رد کردی من دارم ورزش میکنم همچنان🥴

هم دلم سوخت هم خندم گرفت 🥲😂

ترکیدم از خنده تصورت کردم تو حالت حالت😂خداخفت نکنه دختر

چه دلی داشتی تو
من موقع زور زدن ماما تنهام میذاش با گریه التماس میکردم توروخدا تنهام نذار
اتفاقا بمنم گف حالت دستشویی بشین زور بزن چون فشارم افتاده بود با گریه میگفتم نمیتونم

سزارین شدی؟؟
وااایییی چه کارایی کردییی😮😮😮

عزیزم انشالله خوش قدم باشه
چندتا بخیه خوردی؟

بسلامتی انشالله عزیزم❤️

سوال های مرتبط

مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۴ ماهگی
مامان ( شاهان👼💙 ) مامان ( شاهان👼💙 ) ۱ ماهگی
(پارت چهار)
هی پشت سر هم زور میزدم ماماهم تشویقم میکرد و میگف ادامه بده خیلی خوب پیش میری همینجوری ادامه میدادم که۱۰دقه به ۸ بردنم‌اتاق زایمان پاهامو اوکی کردن یه سرم به دستم زدن گفتن درد اومد زور بزن ولی من انقد درد کشیده بودم که نمیفهمیدم کی درد میاد همش زور میزدم یه آمپول بی حسی داشتن میزدن ک من تکون خوردم کلی ام غر زدنا ک چرا تکون میخوری ولی خب درد داشت با قیچی داشت برش میزد که خیلی زیاااد درد داشت گریه میکردم میگفتم برش نزن نمیخام ماما همرام گف یدونه دیگه آمپول بزنین براش یدونه دیگه هم زدن برش زدن درد داشت داد میزدم ولی کمتر از قبل بود هی زور میزدم نفس میگرفتم دوباره زور میزدم خیلی زورای محکمی بود ولی بچه نمیومد دیدن داره دیر میشه ماماهمرام با آرنج پایین معدمو فشار میداد یه ماما دیگه هم دست انداخته بود سر بچرو بکشه بیرون منم چنتا زور زدم همراه کار اونا که بچه یهو سرخورد اومد بیرون🥺🥺تموم دردام یادم رف وقتی صدا گریشو شنیدم ولی یه دور بند ناف دور بچم بود سریع گذاشتنش زیر هود بهم ندادنش گفتن دکتر باید بیاد ببینتش تا بعد🥺 منو بردن اتاق ریکاوری اصلن درد نداشتم بخاطر بی حسی بخیه هامم اذیت نمیکرد
مامان نخود مامان نخود هفته چهلم بارداری
مامان هانا مامان هانا ۴ ماهگی
تجربه زایمان 5
دیگه آمپول فشاری ک زده بود و قطع کرد و رفت، ماما همراهم گفت تو زور بزن وقتی سرش بیاد دیگه نمیتونن کاری کنن مجبورن بگیرن، ولی چون آمپول و قطع کرده بود من دردام در حدی نبود ک بتونم زور محکم بزنم، از خستگی و بی‌حالی و بی خوابی داشتم بیهوش میشدم و گریه میکردم ب ماما میگفتم توروقران ی کاری کن من میمیرم آخرش، اونم بیچاره حرصش گرفته بود و کاری نمیتونست بکنه، دیگه کلا افتادم رو تخت و ن میتونستم زور بزنم ن میشد نزنم هر انقباضی ک میگرفتم زور میزدم ولی اصلا اون زور هیچ کاری نمی‌کرد ماما میگفت هیچ فایده ای نداره زور زدنات، بالاخره ساعت 7وربع شد و شیفت عوض شد یهو هرچی دکتر و پرستار بود اومد تو اتاق و هی میگفتن زور بزن زور بزن منم ک دیگه توانی نداشتم، از همه وجود زور میزدم ولی اونا میگفتن چرا زور نمیزنی هنوزم تو هنگام مگه بقیه چطوری زور میزنن ک زورای من در برابر اونا هیچی نبود😂چام بسته بود یهو چشام و وا کردم دیدم دکتر لباسای مخصوص پوشیده و قیچی دستشه یکیم اومده بود بالا سرم نمیدونستم واسه چی، چشام و بستم زور بزنم یهو دیدم اونی ک بالا سرمه شکمم و فشار میده ک بچه بیاد بیرون، واقعا درد آور ترین لحظش بود دیگه منی ک تا اون لحظه جیغ نزده بودم جیغم بلند شد دکترم ک میگفت جیغ نزن زور بزن و یهو با قیچی پاره کرد، بعد چند دقیقه دکتر گفت نمیخاد زور بزنی بسه چشام و وا کردم دیدم بچم و گذاشتم رو سینم🥹🥹🥹همه دردام تموم شد همون لحظه
مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ روزهای ابتدایی تولد
منم با تمام توانم زور میزدم و چون بلد نبودم و خسته میشدم وسط شدت درد زور رو ول میکردم که این کار رو خراب میکرد دوتا دکتر و چهارتا ماما اومده بودن بالای سرم و از اینکه اینقدر من زود پیشرفت کردم تعریف میکردن و خوشحال بودن ...
اونقدر زور زدم با هر روشی که گفت بریم اتاق زایمان و وقتی من انقباضم ول شد بهم کمک کردن بلند شدم رفتم و روی تخت مخصوص رفتم اونجا بهم بی حسی زدن و برش دادن که من هیچی نفهمیدم و اصلا سوزن بی حسی هم که زد درد نداشت و اونجا بهم می‌گفت زور بزن من دستمو به میله ها می‌گرفتم و با تمام توانم زور میزدم و یه ماما از بالا شکمم رو فشار میداد یکی هم پایین وایساده بود و یکی کنارم که یهو بچه اومد بیرون و من اینو فقط از آبی گرمی که ازم خارج شد فهمیدم و هیچ دردی موقع بیرون اومدن بچه نداشتم...
بچه من ساعت ۸:۳۰ توی یه روز بارونی دنیا اومد و من بخیه خوردم و الان درد بخیه رو دارن فقط و دل درد مثل پریودی که قابل تحمل...امیدوارم همتون این حس قشنگ رو تجربه کنید و من پشیمون نیستم از انتخاب زایمان طبیعی🥰🥰
مامان 𝐚𝐫𝐚𝐝💛🦒 مامان 𝐚𝐫𝐚𝐝💛🦒 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۳:
درخواست بی دردی و بی حسی کردم برام وصل کردن ماسک روی صورتم تنفسو سخت میکرد ولی کارساز بود طی هر درد نفس های عمیق شکمی انجام میدادم بازم دردا شدید بود میگرفت و ول میداد هر دو دیقه منظم بهم گفتن هروقت درد شدید گرفت پاهاتو بده بالا و نفستو نگه دار زور بزن پرسیدم از الان زود نیس و گف نه سرش نزدیکه منم منتظر درد میشدم جالب بود بین فاصله دردا باز هیچی حس نمیشد و پرستارای داخل سالنو نگاه میکردم نفس عمیق میکشیدم یهو میگرفت و منم با بچه تلاش میکردم زور میزدم هربار پرستار میومد چک میکرد میگف پیشرفتت عالیه ادامه بده تا اینکه یجاهایی دیگ بی حسی واقعا اثر کرده بود و با تمام توان زور میزدم بیاد بیرون همزمان ب شکمم نگا میکردم ک دیگ بچه مث همیشه گرد و قنبلی نبود و داشت دراز میکشید بیاد بیرون کل این داستان شاید دوساعت طول کشید دیگ ساعت ۸ صبح بود که ماما با وسایلش اومد بهم‌گف بزا برات بیحسی بزنم دوباره ولی بعدش یکم برش داد و هیچ دردی نداشت اخرین دردو با تمام توان زور زدم یهو تمام وجودم رها شد انگار بار سنگینی از دوشم برداشته شد و اومد روی دلم خیلی حس عجیبی بود🥺
مامان ساحل مامان ساحل ۳ ماهگی
مامان شاهان خان مامان شاهان خان ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت سوم
دیگه از ۵ سانت چیز زیادی یادم نمیاد تا ۸ الی ۹ سانت.فقط یادم یه دفعه دیگه اتاقم پرشده از دکترا و مامای شیفت که همشون هاج واج موندن و حدودا ۱۰ نفری میشدن و من هر دو الی سه بار درد که بیدار میشدم همزمان با جیغ کشیدن التماس میکردم یکی بگه دکتر بی حسیم بیاد و اعلام سانت جدید میکردم😆 خلاصه حدودای ساعت ده دقیقه به یازده بود که باجیغ بنفشی بیدارشدم و گفتم بخدا من زور دارم بقران الان بچم دنیا میاد چرا دکترمو نمیگین بیاد و همزمان زور میزدم و میدونستم این یعنی چیزی به دنیا اومدن بچم نمونده و خیلی ترسیدم🥲 دکتر شیفت سریع دستور گاز انتونکس رو داد که از وقتی گرفتم خیلی اوکی ترشدم🥲ولی دیگه چه فایده موقع دردا ماسک میزدم و بین دردا محکم مساکو بغل میکردم که کسی ازم نگیرتش و خوابم میبرد از شدت فشار که روم بود اصلا متوجه حرفام یا افرادی که دورم بودن نبودم اینو فردای زایمان از رفتارای دکترا و ماماهای شیفت اون شب فهمیدم🤣 خلاصه یهو صدای یه مرد به گوشم خورد که دکتر بی حسیم بود انگار دنیارو بهم دادن هرچی بهم میگفتن دیگه الان بچت به دنیا میاد بی حسی نگیر میگفتم نه من بی حسی میخوام .و دکترم با کسب اجازه اومد داخل ا وقتی اومد تو فقط بهش میگفتم دکتر زود باش توروخدا من زور دارم😂 بهم گفت لبه تخت بشین کمر صاف چونه تو سینه و من اطاعت میکردم و فقط موقع دردا که همزمان زور هم داشتم تو همون حالت نشسته زور میزدم 🥲بعدا فهمیدم اونی که بهم تزریق کرد اپیدورال نبوده چون سانتم زیاد بود فقط یه ماده مثل مخدر که اسمشو نمیدونم برام زده بود که دردام رفته بود و فقط تایمی که زور داشتم میتونستم زور بزنم😐ده دقیقه به یازده دکترم اومد ومن یازدهو ده دقیقه صبح زایمان کردم.برش و بخیه هم خوردم. تمام🙂