۳ پاسخ

هییی یادش بخیر
من اصلا نمیدونستم قراره زایمان کنم رفتم که فقط فشارم اوکی بشه
بعدش گفتن مسمومیت بارداری
بعد ۱۲ساعت بستری
با فشار ۱۶و بیهوشی سزارین اورژانسی شدم
بهشت‌الکی زیر پای مادران نیست🙃🥺
خدا نگهدارتون باشه گلم

یادم میفته تموم تن و بدنم می‌لرزه.
طبیعی بودم و وحشتناک ترین زایمانو داشتم .
تا حد مرگ رفتم تا جایی که دخترم ضربانش افت کرد . فقط میخواستن به زور طبیعی بیارنش که به هدفشون رسیدن .
وای چه روزای بدی داشتم 🥺😮‍💨

ووووی😍😍چه استرسی داشت اون لحظه.....یادش بخیر
انشاله خدا حفظتون کنه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۶ ماهگی
پارت یازدهم
رفتم بیمارستان إن اس تی گرفتن
گفتن حرکات بچه ها ضعیفه
من اصن دوس نداشتم اونجا زایمان کنم
دوست داشتم دکتر خودم باشه بیمارستانی ک خودم‌میخوام باشه
اما چون ۳۶هفته بودم جایی دیگه قبول نمیکردن
از من انکار ک من اینجا زایمان نمیکنم از اونا اصرار ک باید بستری بشه برای ما مسئولیت داره
خلاصه بالاخره قبول کردم تو زایشگاه بستری بشم
لحظه ی آخر گفت بیا معاینت کنم ببینم دهانه رحمت باز شده یانه
معاینه شدم دوسانت بودم 😨
رفتم زایشگاه اونجا دوباره معاینه شدم گفتن سریع اتاق عمل حالا همش میگفتم من آمادگی ندارم
مامانم بیرون مثلا ب عنوان همراه ک تو زایشگاه کاری داشتن موند
شوهرم داشت میرفت خونه
ک صدا زدن منو دارن میبرن اتاق عمل
مامان سریع زنگ زد شوهرم ک برو‌خونه لباساشونو بیار
ساعت حدودا سه شب دوقلوها بدنیا اومدن
پنج صبح رفتم بخش ی قل رو‌اوردن
ی قل ی چند ساعتی رفت آن ای سیو
خلاصه دوقلوها ۳۰مرداد بدنیا اومدن
اون روز همه چی خوب بود
عملم عالی بود از همه چی خیلی راضی بودم
شیر نداشتم شب دوقلوها گشنشون بود خیلی گریه میکردن کلا بیدار بودیم راه میبردیمشون
ساعت شد ۵صبح