۳ پاسخ

ماهم گرفتیم دقیقا پسر منم اولین بارش بود در زندگیش لرز کرد بیچاره خیلی دلم براش سوخت دو شب حالش خیلی خیلی بد شد الان که دماش خوبه دخترت بعدا دیدی حالش خوب نیست و تب داره باید ببری دکتر حتما

ولی امکانشم هست که داره مریض میشه ویروس اومده با تب و لرز شروع میشه خیلی حواست باشه

حرص نخور خب توخواب احساس سرما کرده.
مثل خودمون ک یهو سردمون میشهـه.
دمای بدنشم ک حالت طبیعی بوده

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی🥰😘 مامان توت فرنگی🥰😘 ۴ سالگی
مامانا لطفا سوالمو دیرن جواب بدین بی زحمت . دخترم تقریبا دوماهه همش مریضه .تا خوب میشه میره مهد دوباره مریض میشه . مهدم نمیشه نبرمش چون سال دیگه باید بره پیش دبستانی . خلاصه مامانا چنبارم بردم دکتر و امپول زده و دوهفته پیشم بردم دکتر امپول داد و شربت انتی بیوتیک و نیوتادین و قرص مونته . ی دوره دادم آنتی بیوتیکش تموم شد دیگه ندادم ولی سرفه میکنه البته سرفه اش از سینه اش نیست حس میکنم چون بینیش پره و خلط پشت حلق داره بخاطر اونه همشم براش اسپری بینی میزنم دیشبم براش سرم شستشو بینی زدم هر طرف بینیش پنج سیسی ولی بازم انگار ن انگار ترشح نمیاد پایین . ساعت پنج صبحم دیرم پتو رو بالشتو کشیده رو خودش میگفت سردمه دستاش یخ بود ولی پیشونیش داغ بود با تب سنج تبشو گرفتم ۳۷.۳ بود بهش استامینوفن دادم . شوهرم دوباره سربت انتی بیوتیکشو خریده ولی من موندم تو دوراهی چیکار کنم بدم بهش یا نه باوجودیکه الانم انگاری تب و لرز کرده بود لطفا راهنماییم کنید موندم بخدا این بچه تا خوب میشه دو روز خوبه باز شروع میشه . بخدا خواب و خوراک ندارم .
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت 79
بهنام واقعاً رفتارش خیلی خوب شده بود.....
بالاخره رفتیم سونوگرافی و گفتن که بچه دختره.....
بهنام خیلی خیلی خوشحال بود.....
برای ما فرقی نمی‌کرد من دوست داشتم فقط بچه‌ام سالم باشه جنسیت برام واسم مهم نبود....
اما چون تو شهر غریب بودم و می‌دونستم این غربت تا عمر دارم همراهمه دوست داشتم که دختر داشته باشم و بشه همدمم.....
بالاخره دو ماه دیگه گذشت و معلوم شد یکی از جاریامم حامله است....
جاری بزرگم خیلی ناراحت بود...
با اینکه خیلی سعی می‌کرد به روی خودش نیاره اما کاملاً مشخص بود که چقدر ناراحته....
جاریم ۳۷ سالش بود دکتر بهش گفته بود که آخرین راهت رحم جایگزین هست.....
اما جاریم نمی‌خواستی اینو قبول کنه....
شایدم حق داشت هر مادری دوست داره که خودش مادر بشه...
کم کم متوجه شدیم که جاری بزرگم دچار افسردگی شده.....
کاملا حق داشت عروس بزرگ خانواده بود و دو تا عروس کوچکتر از اون هر دوتاشون بچه داشتن....
گاهی با خودم می‌گفتم کاش توی خونه نبودیم....
کاش حداقل هر روز ما رو نمی‌دید