سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۱ سالگی
بیایین بقیش
با مادرم اومدم خونم هیچی آماده نکرده تو این نه ماه نه خواهرای شوهرم نه مادرش هیچ خبری ازم نگرفته بودند حتی شوهرم گفته بود حالش بده و از حال می‌ره برای خرج پدرشوهرم گاو کشتن حلوا درس کرده بودند من میرفتم فاتحه میدادم می‌اومدم ولی هیچی نمی‌داد بهم بودم سیسمونی قبلیمو هم جم کردم بدم شیر خوارگاه سه تا لباس بود آونم مادربزرگم زنداییم و همسایم از کربلا و مشهد آورده بودند میترسیدم چیزی بگیرم باز بمونه
رفتیم دکترم گفت زودش پنج مهر عمل میکنم خوشحال شدم خودمم متولد مهرم همسرم و تاریخ عقدمون هم مهره ولی گفتم خانم دکتر من خیلی حالم بده تا اون موقع میترکم نمیتونم بلند شم بشینم گفت برو پیش استادم تهران بزور تونستم نوبت بگیرم رفتیم استادش گفت ۲۶شهریور اومدم رفتم پیش دکتر خودم گفت نامشو بده گفتم نامه نداد که شماهم نگفتین نامه بگیرگفت ببین عزیزم من نمیتونم تاریخ زایمانتو بگم زیر مسعولیت نمیرم گفتم من از اول تحت نظر شمام آخه چرا نکنه چی شده هی میگفت بچه قابلیت چرا مرد مشکلش چی بود میگفتم دقیق نگفتن گفت برو نوار قلب سونو جوابشو بیار باشه ۲۶برو بیمارستان بستری شو بازم تعطیلات بود و نمیتونستم نوبت بگیرم رفتم بردم نشون دادم گفت من اینارو قبول ندارم برو جایی که گفتم اونجایی که گفته بود نتونستم وقت بگیرم زنگ زدم گفت بیمارستان ومن خیلی خسته بودم انقد این جا و اونجا رفته بودم وقت نمی‌کردم حموم کنم یا دل سیر بخابم حتی غذا بخورم گفتم دیگه اینارم بدم میام چند روز استراحت میکنم تا بچه بدنیا بیاد رفتم بیمارستان تا دکتر سونو کرد گفت این بچه چهل هفته است از من می‌شنوی برو بستری شو گفتم آخه با آن تی خیلی مونده گفت پس ببر دکترت گیج شده بودم رفتم نوار قلب گفت خوب نیس چیزی خوردی گفتم بله