۸ پاسخ

🥺💔.

مامانا توروخدا دعا کنید منم بتونم مادر خوبی برای بچم باشم. من اصلا نمی‌فهمم چشه بعضی وقتا اینقدر گریه میکنه بقیه بهتر میتونن آرومش کنن. یا نمی‌فهمم کی سیر میشه. بعصی وقتا میشینم گریه میکنم میگم خدایا تو که این فرشته رو بهم دادی کمکمم کن مادر خوبی براش باشم خیلی اذیتش میکنم

آمین🙏🏻🙏🏻

خیلی حس خوبیه 😭😭😭

من از وقتی دخترم به دنیا اومده از مردن میترسم نه به خاطر خودم به خاطر دخترم چون فقط شیر خودمو میخوره اصلا شیر خشک نمیخوره مو اگر چیزیم بشه اون گرسنه باشه و گریه کنه هیچی آرومش نمیکنه 😢

واقعا همینطوریه عزیزم خدا همه مامانا رو واسه بچه هاشون و بچه ها رو واسه ماماناشون صحیح و سالم نگهداره❤️❤️❤️

الهی امین😍😍

🤲🌷💕

سوال های مرتبط

مامان محیا🩷 مامان محیا🩷 ۵ ماهگی
پارت #۵
خلاصه که ۳۰مهر ماه و ۱ آبان تلخ ترین ها بود برای من چون اصلا نمی‌تونستم از درد بشینم حتی ، همش با دخترم تو دلم حرف میزدم میگفتم مامان یکم دیگه بمون بزار وقتی بدنیا میای نبرنت بخش...
ولی نمی دونستم که خدا برام یه برنامه ی دیگه داره..
۵ آبان بود که دردام آف شدن و مرخص شدم اما طولی نکشید که دوباره ۱۱آبان بستری شدم دیگه بهم دارو ندادن گفتن باش اینجا تا زمان زایمات برسه برای بار دوم که بستری شدم همش معاینه میشدم و خیلی اذیت میشدم از طرفی دل نازک شده بودم و همش گریه ام میگرفت به خدا میگفتم خدایا اول بارداری که سخت گذشت لااقل آخرش اینجوری نمیشد..
از طرفی راضی نمی‌شدن سزارین کنن میگفتن فقط طبیعی...💔
۱۳ آبان بود که دکترم اومد و گفت مرخصت میکنم ولی حتی برای دستشویی هم باید با کمک یکی بری ، اصلا نباید بری بیرون و فقط دراز بکشی منم دیگه دردی احساس نمی‌کردم فقط یکم دل‌پیچه داشتم که احساس میکردم برای روده هام هست که یبوست گرفته بودم...نگو درد زایمان بوده..
دکترم که رفت من رفتم دستشویی دیگه نتونستم از دستشویی بیام بیرون و یه زنگ خطر تو دستشویی بود اونو زدم و همه پرستارا ریختن تو دستشویی
همینکه بلند شدم از لای پام خون آبه ای که همراه یه ترشح میومد شروع به ریختن کرد
سریع دراز کشیدم رو تخت معاینه شدم گفتن ریحانه ۸سانت باز شدی سر بچه ات معلومه.....🥺💔 من کُپ کردم گفتم نههه اگر بیاد میبرنش دستگاه...زیر بغلم هامو گرفتن و راهی اتاق زایمان شدم..ساعت ۱رفتم تو اتاق ساعت ۲دخترکم بدنیا اومد...🥲🥲🥲🥲 تو لحظاتی که زور میزدم تا بیاد از شدت استرس که بهم وارد شد دچار حمله پنیک شدم
وقتی دخترکم بدنیا اومد دادنش بغلم،، 🥲🥲🥲🥲🥲
مامان نهال 🌱 مامان نهال 🌱 ۶ ماهگی
مامانایی که بچتون رفلاکس داره من جدیدا به نهال شبا خوابیده شیر میدم نمیدونید چقدر خوبه و هر دومون راحت شدیم
من هر شب بیدار میشدم بغلش میکردم خودم نشسته و نهالو شیب میگرفتم شیر میخورد بعد چند دقیقه تو همون حالت شیب میگرفتم بعدش بلند میکردم اروغ میگرفتم و نیم ساعتم همون حالت ایستاده تو بغلم که همیشه بیشتر میشد چون دوتامون خوابمون میبرد یهو بعد دو ساعت با بدن خشک شده بیدار میشدم چند شب پیش دیگه از زور بیخوابی همون جور خوابیده شیرش دادم حتی بلند نکردم اروغ بگیرم و خیلی راحت شیر خورد و خوابید بالا هم نیاورد فقط صبحا ساعت ۶ و ۷ بلند میکنم تو حالت خوابش اروغ میگیرم میذارم زمین میخوابه فکر میکنم چون شبه و مثل روز تکون نمیخوره و پاهاشو تکون نمیده تو حالت خوابیده بالا نمیاره البته خودمم زیاد تکونش نمیدم تو همون حالت که هست برش میگردونم رو به خودم شیر میخوره و هر دو میخوابیم مثل قبلم حس کم خوابی ندارم
شماهم امتحان کنید شاید جواب داد براتون💖
مامان هدیه ماندگار 💙 مامان هدیه ماندگار 💙 ۵ ماهگی
پسر بزرگم می پرسه مامان منم بچه بودم اینجوری باهام بازی می کردی 🥺🥺دلم گرفت چون وقتی بچه بود ما طبقه ی بالای خونه ی مادر شوهرم زندگی می کردیم اون زمان بیست سالم بود و خودم کم سن و سال بودم برای بچم فقط حکم یه دایه رو داشتم شیرش میدادم جاشو عوض می کردم بعد می دادم مادر شوهرمم مادر شوهرم صدام میکرد ومن می رفتم پایین پسرمو شیر میدادم بعد اصلا مادر شوهرم نمی ذاشت بشینم توی خونه اش پیش بچه ام همش میگفت پاشو برو سراغ کارات غذا واینا بپز برای شوهرت نمی ذاشت کنار بچم باشم واقعا هیچ خاطره ای از بچگی پسر بزرگم ندارم حتی یه بار اونقدر که پسرمو نمی دیدم زنگ زدم به خواهرم با گریه که نمی ذارن بچمو‌ببینم 🥲🥲خواهرم زنگ زد به مادر شوهرم که بچه رو بذارید مامانشم ببینه مادر شوهرم اونرمان کلی قاطی کرد که اره لیاقت نداری من بچتو نگه دارم 😞😞😞دخترم که به دنیا اومد واقعا عاقل بود اصلا پایین نمی رفت فقط پیش خودم بود الآنم شکر خدا از اون خونه در اومدم ودارم نهایت لذت رو از وجود پسر کوچیکم میبرم ولی همیشه یه حسرت ته دلمه که نذاشتن از بچگی پسرم نهایت لذت رو ببرم .خلاصه اگه خانواده ی شوهرتون زیاد دوروبر بچه هاتون نیستن خوشحال باشید بچه باید کنار مادرش باشه ناراحتم که کم سن و سال بودم و نتونستم از حق مادریم دفاع کنم 😞😞در عوض الان دارم از جوونی پسرم لذت می برم .در جواب پسرم گفتم مامان تو بچگیت پیش من نبودی اما از دوسه سالگیت همش باهات بازی می کردم گفت آره مامان اون موقع ها رو یادمه که با هم قایم موشک بازی می کردیم من پشت پرده قایم می شدم تو همش دنبالم می گشتی بعد پیدام که می کردی تو خونه دنبالم می کردی بغلم می کردی بوسم می کردی 🥹🥹