#پارت3️⃣
دردام اوج گرفته بود حس پارگی،حس زورشدید داشتم فقط نفس میکشیدم اصلا دادنمیزدم ک خسته نشم هر کی گفته بود دعا کن سر زایمان یاد کردم
هرکسی هم‌که آرزوی مادرشدن داره چشم انتظارا هم ایشالا بزودی این حس تجربه کنن،حس خیلی خوبی داشتم باورم نمیشد منم الان روی این تختم ودارم تلاش میکنم که جیگر گوشمو بغل بگیرم🥺اذان شب که بلند شد احساس کردم از من چیزی اومد بیرون،مهنای منوگذاشتن روی سینم گفتن اینم دخترخوشگلت صدای گریش اومد خودشو جمع کرده بود اون لحظه فقط داد زدم خدایا شکرت،خدایا باورم نمیشه😭با بدنیا اومدن دخترم تمام دردام تموم شدخداروشکر که تونستم طبیعی زایمان کنم
مهنای من۸دی ماه
ساعت۱۷:۵۰دقیقه به زندگیمون اومد
وباخودش عطر وطعم زندگیمونو تعقیر داد🥺
تجربه ی دیگه من قبل از زایمان خیلی پیاده روی و ورزش انجام دادم و شیاف گل مغربی استفاده کردم که خیلی کمکم کرد🫶
تجربه زایمانم خیلی شیرین بود وخداروشکر راضیم💜

۳ پاسخ

عزیزم وقتی می‌خوان برات اپیدورال بزنن باید چند سانت باشی یا نه هر وقت بری برات میزنن مهم‌ نی؟

بسلامتی عزیزم ..اپیدورال عوارضی نداشت؟ مثلا سردرد اینا؟

مبارکت باشه عزیزم خدا برات حفظش کنه. برا منم دعا کن زودتر دردام شروع بشه ۴۰ هفتم فردا تمومه🥲 همه کاری کردم پیاده روی ، ورزش گل مغربی و ... دیگه خسته شدم

سوال های مرتبط

مامان ویهان👶🏻💙 مامان ویهان👶🏻💙 ۴ ماهگی
پارت ۳ تجربه زایمان
بعدش ماما رفت یه توپ اورد گف بشین روش ورزش کن با اینکه خیلی سختم ولی ورزش میکردم روی توپ بالا پایین میشدم تا سر بچه بیاد پایین خیلی احساس فشار و احساس دفع داشتم بهش گفتم گف تا میتونی زور بزن منم زور میزدم ۴.۵ بار زور زدم حس کردم سرش داره میاد بیرون صداشون کردم همون ماما مهربونه اسمشو نپرسیدم اومد برد با چند تا زور محکم سرش اومد بیرون موقع اومدنش زیاد درد نکشیدم خیلی خیلی اون لحظه حس خوبی داشتم باورم نمیشد مادر شده باشم با چند تا سرفه جفت هم اومد بیرون بعدش شکممو محکم فشار داد هر چی بود ریخت بیرون برا برش و بخیه بی حس کردن و چون حواسم به نی نی بود درد نکشیدم اینم داستان زایمان من
یه نصیحت خیلی خیلی ورزش کنید ماه آخر زود زود حمام آبگرم برید و بدن همه یکی نیس هرکسی یه جوره مثلا بغل من یکی بود سرم فشار زدن یه ساعته زایید درسته خیلی درد کشیدم ولی ارزششو داشت چون الان خیلی راحت کارای شخصیمو میکنم فقط بخیه هام درد میکنه امیدوارم همه ی مامانای باردار زایمان راحتی داشته باشن ثمره زحمتو عشقشونو بسلامتی بغل کنن🤲🏻❤️
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
مامان الوين 👶🏼 👣🧡 مامان الوين 👶🏼 👣🧡 ۸ ماهگی
تجربه زايمان ٣
از همسرم خدافظي كردمو وارد اتاق عمل شدم يه حس عجيبي بود هم استرس داشتم هم خيلي ذوق ❤️🥰
منو از روي تخت بلند كردنو روي تخت اتاق عمل گزاشتن محيط اتاق عمل خيلي خوب بود همه خيلي خوش اخلاق بودن هم بهم ارامش ميدادن دكترمم اومدو با مهربوني و كلي انرژي مثبت گفت ندا بريم شروع كنيم اقا پسرتو ببينيم 😍دكتر بيهوشي اومد و گفت خودتو شل بگيرو اصلا تكون نخور ميخوام يه امپول كوچولو بهت بزنم كه بيحس بشي .موقع زدن امپول اصلا هيچ دردي و حس نكردم فقط يه كوچولو داغ شدم (اصلا نترسيد از بيحسي از كمرو امپولش ) بعدش پاهام شروع كرد به داغ شدن و بيحس شدن . من همش بهشون ميگفتم نكنه بيحس نشده باشمو حس كنم همه چيو اونام بهم ميگفتن مطمئن باش تا مطمئن نشيم كه بيحس شديم شروع نميكنيم . دكترم گفت ميخوام روت بتادين بريزم يه كوچولو سرد نترسي
وقتي بتادينو ريخت اصلا حس نكردم يه ذره كه گذشت حس كردم يه چيزي ازم كنده شد بعدش صداي گريه ي پسرم تو اتاق پيچيد 🥰😍وااايي يعني نگم از حس قشنگش صداي گريشو كه شنيدم بدون اختيار اشكام ميريخت خيلي حس قشنگي بود باورم نميشد كه اين صداي گريه ي قلب منه 🥰👶🏼بعدش اوردن چسبوندنش به صورتم همين كه به من چسبوندش گريه اش قطع شد اخ يعني بهترين لحظه ي عمرم بود ايشالا كه همتون اين حس قشنگ و تجربه كنيد و به خوبي زايمان كنيد 🙏🏼
مامان اهورا💙 مامان اهورا💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(🖐️)
وقتی اومد بیرون یه حس سبک شدن داشتم که انگار اون من نبودم که اینهمه درد داشتم خیلییی خوب بود صدای گریشو که شنیدم خیلی آروم گرفتم خیلی حس عجیب و خوبی بود تا داشتن پسرم و تمیز میکردن دکترمم منو بخیه زد ولی نمیدونم چن تا بخیه خوردم ولی گفت که بخیه هات جذبی هستن وقتی بخیه هام تموم شد پسرمو آوردن گذاشتم رو سینم واز حسم نمیتونم بگم که چقد خوب بود تا۲ ساعت تو اون اتاقه بودم و شوهرم و مادر شوهرمم پیشم بودن بعد از دو ساعت رفتیم تو بخش
ولی وااااقعاااا بخوابم بگم خیلییی تجربه خوبی بود و دردش اونجوری که میگن نیست من دردایی که تو خونه کشیدم اصلا فکرشو نمیکردم درد زایمان باشن من انقد لوس بودم که هیچکس باورش نمیشد من میمخوام زایمان طبیعی انجام بدم مامانم هی میگفت که سزارین کن اما من همش میگفتم فقط طبیعی و الان واقعا از تصمیمم راضیم و همه کارامو خودم دارم انجام میدم البته مامانم و مادرشوهرم همش پیشمن و دارن خیلی لوسم میکنن😂🤭
مامان محمد امین🧸🧿 مامان محمد امین🧸🧿 ۸ ماهگی
سلام خانومااااا من اومدم با تجربه‌ زایمان طبیعی
پارت اول
من ۳۹ هفته زایمان کردم
یه دوهفته قبل زایمانم هرروز یه ساعت الی دوساعت پیاده روی میکردم
چهارشنبه ۳۰ خرداد بودم پاشدم دیدم ترشح خونی دارم آماده شدم رفتم حموم و رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن دوسانت ام برم پیاده روی اگ فرقی کرد بستری شم خلاصه رفتم ۲ ساعت پیاده روی و اسکات و پله بالا پایین کردم رفتم معاینه گفتن ۴ سانتی دردم خیلی کم بود بستری شدم و رفتم بلوک زایمان یکم استرس داشتم رفتم تو دیدم یه خانومه زایمان میکنه کلی داد و گریه همونجا بود خییییلی ترسیدم
ساعت ۱ شب بود که بستری شدم و نوار قلب اینا گرفتن خلاصه دردام یواش یواش شروع می‌شد ساعت ۵ صبح شده بودم ۶ سانت
بعد پاشدم باز بیمارستان اسکات زدم و راه رفتم ساعت ۶ و خورده ای صبح بود دیدم ب مقعدم یع فشار میاد و مقعدم باد کرده دکتر صدا کردم اومد گفت بخواب بخواب بچه سرش اومده
من نه داد کشیدم نه جیغ فقط نفس عمیق می‌کشیدم حتی وقتی دل درد داشتم با چهار تا زور زدن خیلی محکم پسرم دادن بغلم خیلی حس خوبی بود واقعا عاشق اون صحنه شدم
جفت کشیدن بیرون و نوبت به بخیه رسید خیلییی دردناک بود حتی از زایمان دردش بیشتر بود لامصب فقط بخيه هام اذیتم کردن
و آخر سر اومدن بعد بخيه معاینه کنن گفتن چندتا لخته مونده تو خیلی اذیت شدم اون موقع
اینم تجربه من بود
و اینم بگم سوره انشقاق خیلی خوبه دخترا مامانم نوشت تو دفتر و با پارچه سبز بست به بازوم خیلی کمکم کرد دکترا میگفتن تو خیلی آرومی با این همه درد چرا داد نمیکشی....
من اون لحظه ها فقط صلوات میفرستادم
و فقط اسم امام حسین تو دهنم بود انشالله همتون راحت زایمان کنید