مامانا اینکه میگن مثلا عکس بچه رو استوری نذارید چشم میخوره..شما موافقید یا مخالف؟؟؟؟
من که مخالفم.اولا اینکه هزارنفر تو کوچه خیابون بچه رو میبینن..بعدشم پس این بچه های بلاگرا یا بچه های که مدل هستن باید هرروز مریض بشن دیگ😐

پیامبر (ص)خیلی واضح به چشم زخم اشاره کرده ، که مرده زنده رو تو گور می‌کنه شتر و تو دیگ . چشم زخم کاملا واقعیه
راجب این بلاگرام ک صحبت می‌شه ، ما تو زندگی واقیعشون نیستیم چیزی و میبنیم که اونا می‌خوان

شوهر من همه ی ماهگردای دخترمو میذاش این بچم آروم و قرار نداش نظر گرفتیم و اینکه دیگه عکسشو نمیذارم و آروم ترینه شماهم نذار گناه دارن شما که نمیدونب تو دل یه عده چی میگذره

والا نمیدونم من ک ی زمانی کلا به چشم اعتقاد نداشتم‌.ولی به حدی فامیلای شوهرم چشمشون شور هست و انقدر به وضوح چشممون زدن ک ایمان اوردم به چشم زخم

من موافقم...چون همیشه سرم اومده.دقیقا هرسری هم بچه رو بیرون بردم اومدم خونه دهنمو تاصبح سرویس کرده

من اعتقاد دارم چون واقعا ی سری ها مشکل دارن
حامله که بود بعد چند ماه فامیل همسرم منو دیدن بهم گفتم چقدر گرد و قلمبه شدی
همون شد دردسرم شروع شد بچم وزن نمیگرفت پدرم دراومد چقدر هزینه کردم تا درست شد
الآنم وقتی میریم بیرون ی موقع اگه یکی بگه وای چه بچه خوشگلی یا چه بچه آرومی خونه بیایم بچه دیگه آروم و قرار ندارن تا براش اسپند بریزم😐☹️
البته گاهی اوقات میبینی ی اتفاقی قرار بوده پیش بیاد و ما به چشم خوردن میدونیم

من و همسرم و دخترم داشتیم میرفتیم دکتر. رفتیم تو حیاط مادرشوهرم دخترمو دید تو ماشین هرچی شیر خورده بود بالا اورد😑 الان دو سه بار یجا میریم مادرشوهرم دخترمو میبینه بچه تو ماشین بی دلیل بالا میاره. یا شوهرم بچه رو میبره اونور بچه شب نمیخوابه. یا ی اتفاقی براش میفته.
چشم زخم وجود داره واقعا. حالا شما تو زندگی بلاگرا نیستی که بدونی برای بچه هاشون چه اتفاقایی میفته

من موافقم خیلی زیاد سرم اومده پدرشوهرم مریض بود فامیلاشون میومدن سرش بچمو بردم گفتن چقدر آرومه مریض شد تا ۲ماه دستم بندش بود
پدرشوهرم مرد بچمو نبردم گفتن بیارش بردم گفتن زود راه میفته آرومه و فلان الان یک ماهه درگیر مریضیشم سه شب تب کرد الانم غذا نمیخوره

بیا برو سوالایی منو بخون😑🤣

ن در این حد ولی اینکه بچه هم حریم خصوصی باید داشته باشه
شاید وقتی بزرگ شد دوست نداشته باشه عکس بچگیاش جایی باشه

مخالفم اعتقادندارم

من عکس نذاشتم اما هر بار زن داداشم بچمو دید بعدش بچه رو بردیم بیمارستان، آخرین بار هم همین سه روز پیش بود که اسفند دود کن داغ از دستش درومد سه متر پرت شد افتاد رو بچه من و پاش سوخت

من که اعتقاد دارم . و بارها و بارها برا خودما اتفاق افتاده