۴ پاسخ

این حرف زدن و این حس ها رو تموم مامانا تجربه کردن،و منی که اولین بچمو از دست دادم و دومی رو آوردم دوباره اون مراحل تکرار شد خیلی سخت تر از تصوراتم هست و اگه بخوام یه بچه دیگه بیارم که دومیه تنها نمونه میشه سومین زایمانم که فکر کردن بهش هم سخته

تنهایی اونقدرم بد نیست همه امکانات مال خودشه همه عشق و توجه
والا من خودم ناشکری نمیکنم اما خیلی وقتا دوست داشتم تک فرزند بودم مطمينن زندگیم خیلی فرق داشت با الان

منکه واقعا در خودم نمیبینم ی بچه دیگه بیارم این مراحل رو از اول طی کنم...واقعا سخته....۱بچه هم واقعا کمه دلم میسوزه واسش که تنها باشه ولی الان اصلا نمیتونم بهش فکرکنم....هرچی هم بگذره سن من میره بالاتر و بارداری پر خطر میشه

چقدر منی

سوال های مرتبط

مامان نازگل و ایلیا مامان نازگل و ایلیا ۱ ماهگی
وای این سخت ترین چالشی هست که تو بچه داری باهاش روبرو شدم، بچه من آروم و اذیت نکن بود، اما سه روزه افتضاح شده، باورتون نمیشه هر لحظه فکر میکنم این بچه من نیست ، بشدت اذیت کن و شر و فضول و جیغ جیغو و دست بزن دار، همه اینا عیب نداره آدم میگه همه بچه ها اینجوری ان. اما بشدت گریه میکنه، یعنی کاری که برخلاف میلش باشه جوری گریه میکنه و زار میزنه که اصلا نمیتونم توصیف کنم، پریروز مادر شوهرم صورتش رو شست جلو خود یه کولی بازی درآورد اگه خودم میدیدم حاضر بودم قسم بخورم این بچه فصل کتک زدن اینجوری گریهدمیکنه در حدی که داشت بالا میاورد، دیروز از صبح همینطوری بود انقدر گریه کرد همسرم مرخصی گرفت اومد خونه تا عصر شب رفتیم مهمونی موقع لباس پوشوندن دوباره چنان صحرای کربلایی درست کرد هه فقط مات نگاه میکردیم، باورم نمیشد بخدا همش میگفتم این بچه من نیست ، دوباره دیشب موقع خواب دوباره دم صبح ، یعنی دم صبح گفتم الان همه همسایه ها میریزن تو خونمون، دوباره از امروز صبح، یعنی هر لحظه میگم صبور تر باش، هی اذیت میکنه خیلی با قربون صدقه و حواسش رو پرت میکنم آخرش ول نمیکنه باورتون نمیشه از صبح شاد بالای ده بار دعواش کردم سرش داد زدم ، هی میگم دیگه دعواش نکنم آنقدر سرتق شده اصلا گوش نمیده آخرش مجبور میشم دعواش کنم، همش میترسم یهو یا خودم سکته کنم یا بزنمش۸، پیش خودم میگم کاشکی یکی بیاد دو روز ببرش یهو وسط اینهمه اذیت کردنش یهو دستم نره بزنمش یا بیشتر سرش داد نزنم، من واقعا صبورم اما این خیلییییی اذیت داره میکنه