معاینه کرد گف اووووو فولی ک ده سانتی نمیخاد بزنیم دیگ
به بقیه گف سریع وسایلو اماده کنین
ده نفر اومدن تو اتاق
پایین تختو برداستن شد تخت زایمان
از ساعت هشت و پنج دقیقه به من میگفتن زور بزن هیچ کمکی نمیکردن موقع زایمان اولم قشنک از رو شکم کمک میکردن و بچه رو هل میدادن به سمت پایین یا انرژی میداد دکتره
میگف افرین همینجوری زور بزن دارم موهاشو میبینم
ولی این دفه فقط میگف خودت تلاش کن اگه زور نزنی بچت میمیره ها
وای ترسیده بودم گفتم خدایا خودت کمکم کن اصلا نمیتونستم رو‌نخت بمونم ک زور بزنم وای خیلی بد بود
اخر بچه بدنیا اومد گذاشتنش رو شکمم روش اونور بود فقط موهاشو میدیدم بعد گذاشتنش رو تخت مخصوص نی نی ها
حالا نوبت جفت بود زایمان اولم بالافاصله بعد بچه اومد اما این دفه اژ ساعت یه ربع به ۹ تا نه ونیم دکتره درگیر یود جفتم دربیاد
میگف خودت زور بزن یا سرفه کن تا دربیاد هیچ‌کمکی نمیکرد
ساعت نه ونیم یه دکتر دیگ اومد گف چیکارمیکنی یه ساعنه خودش خیلی یواش دستشو گذاشت رو شکمم و جفتو درآورد همونجا میخاسنم اون یکی دکترچ فوش بارونش کنم
وای بخیه سه بار بی حسی زد بازم درد داشتم اون سری هم موقع بخیه خیلی اذیت شدم
کلی بخیه خوردم خیلی زیاد
تنو بدنم میلرزید یه لیوان اب گفتم بهم بدن بعدم خدمه اومد کمکم کرد لباس بپوشمو .....
بچمو بردن بخش نوزادان گفتن زود میاریمش
اما من رفتم تو بخش و ساعتها گذشت نیوردنش
اخر اجاره دادن ساعت شیش بعدازظهر برم ببینمش نفسش تند شده یود بچم و هفت روز بستری شد
خداروشکر ک الان بچهام کنارم سالمن❤️

۵ پاسخ

من سر زایمان دومم اصلا بخیه نخوردم

خوش قدم باشه

چقد اذیت شدی پس

تجربه ی ما از زایمان محدثه
.
.

ما تو یه گروهی باهم عضویم
چندساله همو میشناسیم
این رفت بزائه ولی خبرش نشد
تا روز بعدش ساعتای ۱۱ اینا ما نگرانش بودیم
به شمارش زنگ میزدیم نکبت خاموش بود🤣
به شماره ی شوهرش زنگ زدیم اونم برنمیداشت
ایقد نگران این دیونه شدیم که حد نداشت
اخرش زنگ زدیم بیمارستان
گفتن زاییده رفته تو بخش

قدمش مبارکه
چقدر اذیتتون کردن
کدوم بيمارستان رفتید؟

سوال های مرتبط

مامان 💙araz🌈 مامان 💙araz🌈 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی 🦋🥰پارت3️⃣ یادم رفت بگم ۳۹ هفته کامل بودم خب بعد ماما گفت سریع برو رو تخت آن اس تی گرفتن خداروشکر خوب بود بعد گفت پاشو بریم زایشگاه وای هر کاری میکردم نمیتونستم از درد کمرم از رو تخت پاشم بعد کمکم کردن پاشدم رو ویلچر نشستم سریع بردنم زایشگاه گفتن یه نیم ساعتی زایمان میکنی سریع لباسام در آوردن رو تخت دراز کشیدم سرم زدن آن اس تی میگرفتن و بعد گفتن زور بزن وای نمیدونم چرا اصلا نمیتونستم خوب زور بزنم🤣ماما اومد الکی گفت زور بزن بچت داره میمیره😒احمق ها آخه آن اس تی وصل بود همه چی هم خوب بود خلاصه دکترم اومدم با کمک او یه چندتا زور سزدم گفتن سر بچه اومده وای نمیدونم چرا منم هميشه میخواستم موقع ک سر بچه اومد دست بزنم به سرش🤣خلاصه تو دلم نموند دست زدم دیدم عه موهاشه راستشو بخوایین یکم ترسیدم 🤦‍♀️🤣خلاصه منو سریع بردن اتاق زایمان و اینم بگم ک دردی نداشتم اون موقع ببخشید فقط بد جور یه فشاری به مقعد و واژنم ميومد خب گفتن زور بزن دکترم هم کنارم بود وای موقع زور زدن یه جوری دستشو گرفته بودم محکم فشار میدادم فک کنم شکسته بود🤣🤦‍♀️خلاصه یه چند بار زور زدم عاقا آراز بدنیا اومد سریع گذاشتن رو شکمم 🥹بخدا ک موقع بارداری اصلا هیچ حسی بهش نداشتم ولی موقع که دیدمش 😭بهترین حس دنیا رو تجربه کردم انگاریهمهخوشحالی دنیا رو بهم داده بودن 🥹🫀❤️الهی من فدات بشم عشقم آراز جان ساعت .۱:۱۰ با وزن ۳۲۰۰ قد ۵۰ خلاصه بعد هم گفتن یکم سرفه کن جفت بیاد سرفه کردم جفت اومد بعد بخیه زدن هر چقدر گفتم چندتا بخیه زدین گفت بخیه ک نمیشماریم🤣آخه منم میخواستم بدونم ک چندتاست موقع افتادن بفهمم که همش اوفتاده یا ن خلاصه نگفتن بعد رفتیم بخش ساعت ۱۰ شب هم ترخيص شدیم 🥹رفتیم خونه‌مون 🥲🌈
مامان بلوبری مامان بلوبری روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت پنجم گرفته بودم من کلان از تهوع میترسم اگه بمیرمم بالا نمیاره دیگه جلو خودم گرفتم با هر مکافاتی بود فقط بالا نیارم ساعت ۶ دوباره اومد معاینه گفت ۵ سانت شدی یه گاز هم داده بودن به من گفتن هروقت درد داشتی تو این فوت کن دکتر بی حسی اومد برام اپیدرال کرد همین جور ک داشت سوزن میزد تو نخاع من چرت میزدم و یه دفه می افتادم ک دکتر میگفت نباید بخوابی بیدار باش خیلی اوضاع بدی بود من گیج خواب ولی باید زور هم میزدم خلاصه اپیدرال کرد و من بدنم بیحس شد نیم ساعت حالت سجده بودم بعد دیگه گفت زور بزن تا میتونی من مدفوع داشتم قشنگ داشتم پی پی میکردم گفتم من باید برم دستشویی نمیتونی گفت ن باید همین جا دستشویی کنی گفتم یا منو میبری دستشویی یا دیگع زور نمیزنم همون موقع رفتم دستشویی راحت شدم قشنگ دیگه اومدم زور زدم تا خوابیدم رو تخت زایمان دکترمم اومد دیگع گفت تا میتونی زور بزن شوهرمم کنار بود انقد دستش فشار داده بودم ک کبود شده بود من دیگه بدنم توان نداشت مادرشوهرم و مامانمم فقط گریه میکردن حال اوضاع منو ک دیدن دوباره ماما اومد دستش کرد داخل واژنم شروع کرد به چرخوندن من از درد اربده میزدم تا دیگه دکتر گفت دارم موهاش میبینم زور بزن تا گفت موهاش میبینم من دیگه درد یادم رفت و فقط زور زدم بعدم دکتر پاره کرد و بچه کشید بیرون اون لحظه خیلی حس قشنگی بود دخترم ساعت ۷ و ۴۵ دقیقه شب به دنیا اومد زایمان طبیعی خوبه درصورتی ک رحم خودش باز بشه ن به زور دارو واقعا واسه من سخت بود ولی ارزش داشت لحظه به دنیا اومدن بچم دیدم بعدم بخیه هام عفونت کرد و مکافات داشتم الان هنوزم خوب نشدم بازم خداروشکر
مامان آریا مامان آریا ۲ ماهگی
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍
مامان لیامی مامان لیامی ۲ ماهگی
پارت پنج⭕❌⚕️
تا اینک شد ساعت شد۱۲:۴۵دیقه شب و دکتر معاینه کرد گف شدی۸سانت حالا باید دیگ زور بدی،رو تخت دراز کشیدم و زور دادم،لبامو رو هم فشار میدادمو زور میدادم،انقد لبامو رو هم فشار داده بودم دورش کلا زخم شده بود،دکتر و ماما میگفتن طوری زور بده ک مدفوع کنی،خلاصه انقد زور دادم ک ساعت۱:۵دیقه فول شدم سریع گذاشتنم رو ویلچر بردنم اتاق زایمانم دراز کشیدم رو تخت و گفتن هر بار ک دردت گرف زور بده در حدی ک مدفوع کنی و وقتی درد نداشتی زور نده،ماماهمرام دستشو میزاشت ی قسمت از واژنم میگف وقتی انقباضت گرفت زورتو بنداز اینجا ب اینجا زور بده ک دست من پرت شه بیرون،،تو اون لحظه ها درد طوری بود ک انگار تک تک استخونام داشت میشکست و من داشتم متلاشی میشدم،،خلاصه لحظه ای ک دردم میگرف ب شدت زور میدادم تمام قدرت و توانمو گذاشتمو زور میزدم،ک یهو ساعت ۱:۱۵دیقه سر بچم رو دیدم و بدنش عین ماهی لیز خورد و اومد بیرون اون لحظه انقد قشنگ بود ک همه دردات تموم میشدن و انگار خودتم دوباره متولد شدی،بند نافو قیچی کردن و پسرمو گذاشتن رو سینم،بهترین و ناب ترین حس دنیا بود اون لحظه،فک کن تا ی دیقه قبلش داشتم از درد میمردم ولی یهو همه دردام تموم شد و گل پسرمو گذاشتن رو سینم،هم اون آروم شد هم من،هزار بار گفتم خدایا شکرت انقد ک تو لایقشی ن انقد ک من دارم میگم،بچمو بردن واسه قد و وزن و دکتر گف همکاری کن یبار دیگ زور بده جفتتم بیاد بیرون،اینبار زور دادم اما ن ب شدت زور های زایمان،یکم فقط زور دادم و جفت اومد بیرون و شکمم رو فشار دادن هرچی بود اومد بیرون،دکتر گف یکم تحمل کن میخام بخیه هاتو بزنم،اول ی امپول بی حسی زد بعدش بخیه کرد،درد داشتم اما درحدی بود ک میشد تحمل کرد،ی لرزی هم گرفتع بودم ک میگفتن طبیعیه
مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی
مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۳ ماهگی
زایمان پارت7
خوب بعد دوباره ساعت3معاینه کردن کفتن 4 سانتی هنوز منو میگی میگفتم خدا زود زایمان کنم دیگه تحمل ندارم ولی همین ک دردام قطع میشد اروم میشدم ساعتای چهار شدم 7سانت و دیگه ساعت پنج خیلی احساس زور بهم میومد بدون اینکه بخام زور میزدم داد زدم گفتم دارم زور میزنم فک کنم بچه داره میاد ماما اومد گف افرین زور بزن سر بچه رو میبینم انقد خوشحال شدم و تلاش میکردم دردام ک شروع میشد با تمام وجود زور میزدم بعد ماما دکتر صدا کرد گف بیاین دیگ وقتشه منو بردن روی تخت مخصوص زایمان و بعد چند تا زور دیدم ماما میگه وااای چه پسری خوش اومدی 🥹🥹بدنم یخ شد یهو حس کردم سبک شدم بیحال بودم خسته بودم گیج بودم و حس شیرینی بود تموم دردام تموم شده بود تا صدای بچه رو شنیدم گفتم جاانممم مامان گذاشتنش روی سینم داغ بود بچه گریه میکرد منم نازش میکردم و برای همه اقدامی ها دعا کردم و باردارا اشکم میومد بچم اروم شده بود دیگه جفتمم کشیدن بیرون بچه رو بردن لباس بپوشونن نوبت بخیه بود بخیه هم اصلا درد نداشت بی حسی برام زدن داخلی سه چهار تا خوردم بیرونی هم چهار تا منو برش ندادن خودش برش خورده بود بیرونی هارو یکم حس کردم ولی دردش قابل تحمل بود دیگه بخیه هم خوردم شکمم ک انقد ازش غول ساختن فشار میدن اصلا درد نداشت فشارم نمیدناا دستشونو میزارن حالت چرخشی ماساژ میدن دیگه من خیلی حس خوبی داشتم راحت شده بودم بعد دوسه دیقه بلند شدم راه رفتم به بچم شیر دادم مامانم اومد بردنم بخش انقد مامانم خوشحال بود قربون صدقه منو بچه میرف دیگ بردنم توبخش و تموم شد این حس قشنگ رو برا همه خانوما ارزو میکنم 💙🥹🥹🥹آرتین کوجولو من روز 27ابان ساعت پنج و نیم صبح به دنیا اومد♥♥🥹
مامان ملکا و ملیکا😍 مامان ملکا و ملیکا😍 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم :
دیگ من همش منتظر بودم بگه فولی و اینا طاقتم کم شده بود دیگ تنفس عمیقم کار ساز نبود ساعت ۷ و نیم شده بود دردا طاقت فرسا گفتم لاقل گاز بزنین برام رفتن اوردن در صورتی ک بم گفته بودن نداریم😑حتما باید رو به موت باشی ک بیارن ولی زیادم فایده نداش فقط خیلی بو کردم دستام سر شد و انگار داشتم از هوش میرفتم دردا بود ولی این گیجی خوب بود واقعا دیگ ساعت ۸ بود دکترم اومد واستاد نگاه کردن داد میزدم یکاری کن دکترم گف تا نیاد پایین ک نیمتونم کاری کنم گفتم برش بده بچه بیاد 🤣دیگه یکی دوتا زور دادم دیدم دکترم خندید گف موهاشو دیدم منم زور محکم زدم امپول بیحسی زد به زور محکممممم بچه اومد بچه رو گذاشتن رو شکمم فقط میگفتم باورم نمیشه بدنیا اوردمش وای خدایا درد ندارم دیگ دیگه گریه میکردم و بوسش میکردم بعدم دکتر شرو کرد بخیه کردن و یساعتی تو رایشگاه بودم ک شوهرم اومد دنبالم با ویلچر نشستم و رفتیم تو بخش و تمامممممممممممم

بماند یاد گار تولد دختری
.۱۴۰۳..۱۲ .۱۲.
مامان شاهان🩵 مامان شاهان🩵 ۲ ماهگی
#زایمان طبیعی

پارت ۳
کلی ازم خون میومد البته من کلا ادمیم استانه دردم پایینه و خیلی جان شیرینم بعد می گفت لیلا این زایمان طبیعیه تو اصلا دردت هیچه انقباضات کوتاه بقیه کلی عرق می کنن و داد میزنن تو چرا درد نداری من اون وسط داشتم جر می خوردم از نظر خودم ولی اون میگفت بقیه خیلی سخت ترشون بعد بین انقباض ها می گفت زور بزن سر بچه فیکس شه من توان زور نداشتم نهار نخورده بودم برام خرما و ابمیوه اوردن یکم خوردم اما باز نمی تونستم زور بزنن خلاصه شدم ۸ سانت دیگه داد میزدم اما اون میگفت ۸ هستی ولی شبیه ۴ و اینا نیستی سر بچه ات اسمونه زود باش وقتی درد نداری سجده کن و حین درد زور بزن منم هرکاری میگفت انجام میدادم خلاصه یکم که گذشت ۱۰ شدم وسر بچه فیکس و گفت عالیه افرین خیلی خوبه حدود ساعت ۱۰.۲۰ دقیقه شب بود من دیگه از این به بعد که انقباض داشتم فقط دوس داشتم زور بزنم تا راحت شم و با صدا بلند داد میزدم و وداد میزدم تا دکتر اومد این فاصله ماما همراه کاری با من نداشت واسه خودشون اتاق عمل اماده کرد ،استوری گرفتن و بعد امپول بی حسی رو موقع انقباض برام زد که اصلا هیچی نفهمیدم بعد دکتر اومد برش زد و بعد حالا می گفتن زور بزن ،منم شاید ۸ تا زور طی دو تا انقباض زدم کله اومد ،بعد گفتن سرفه کن سرفه زدم تمام بدن خارج شدو گذاشتنش روم و فقط هق میزدم که تموم شد خداروشکر که اومد
مامان زینب نازم 🌸 مامان زینب نازم 🌸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم؛

تا حدود ساعت ۸ صبح روی توپ و ایستاده حرکات رو انجام میدادم و بعد گفتن روی تخت دراز بکشم تا معاینه بشم، فکر کنم حدود ۷-۸ سانت بودم
از ماماهمراهم پرسیدم تا کی زایمان میکنم گفت خوب داری پیش میری و نهایت تا ساعت ۱۰ فول میشی
بقیه درد ها رو روی تخت میگذروندم، دیگه تقریبا به ۳ دقیقه یکبار رسیده بود
همون موقع که بستری شدم به دکتر متخصصم هم زنگ زدن اطلاع دادن، ایشون هم وقتی اومد معاینه کرد ۹ سانت بودم
حدود ساعت ۹ ماماهمراهم گفت موهای بچه مشخصه و فول شدم
بعد منتقلم کردن به یه اتاق دیگه و تختی که مخصوص زایمان بود
(این قسمت داستان خیلی بد بود چون احساس می‌کردم هر لحظه ممکنه بچه بیاد بیرون و فاصله بین این دو تا سالن من رو با پای خودم بردن نه ویلچری نه تخت چرخداری 🤦‍♀️
روی اون تخت که دراز کشیدم بهم گفتن موقع زور زدن باید پاهام رو جمع کنم و چونه م رو تو سینه م فشار بدم
با ۳-۴ تا زور بالاخره بچه بدنیا اومد 😍 عامل زایمانم که بچه رو گرفت دکتر متخصصم بود و خودش بخیه هام رو زد،
کمتر از ۵ دقیقه بعد از بدنیا اومدن بچه بخیه زدن رو شروع کرد که پرسیدم مگه جفت اومد؟ که گفتن بله خارج شده
برای بخیه زدن چند تا آمپول بی حسی اطراف پرینه زدن ولی بازم درد داشت
در کل اگه هزار بار هم به عقب برگردم بازم زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم
مامان علیسان مامان علیسان ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت 4

دیگه دردام قابل تحمل نبودن و من هی التماس میکردم ساعت 12شب شد دکتر گفت تا صبح زایمان نکنی می‌فرستم سزارین باید تلاش کنی ورزش کنی و دردام جوری بود من نمی‌تونستم پامو دراز کنم به زور تونستم روی توپ بشینم دردام میرفتن میومدن و من از درد میشستم زمین زار میزدم ساعت شد 2شب دکتر گفت سر بچه دیده میشه هر وقت درد اومد سراغت زور بزن وقتی دردام میومد از پشت ران پامو می‌گرفتم سرمو میاوردم بالا محکم زور میزدم 10دقبقع بود دکتر گفت لباسامو بپوشم بیام برو بالای تخت زود همه چیزو آماده کردن گفت فقط زور بزن دردام دیگه غیر قابل تحمل بود واقعا احساس میکردم الانه ک بمیرم چشامو بستم گفتم خدایا دیگه تحمل ندارم خواهش میکنم تموم شه همین که اینو گفتم دکتر گفت بی حسی میزنم آروم باش بی حس و زد یه صدای قیچی شنیدم که پاره کرد گفت فقط یه زور بده یه زور زدم بچه اومد گذاشتن روی سینم و کل دردام رفت گفت سرفع کن جفت بیاد دوتا سرفه کردم جفت هم اومد و شروع کردن بخیه زدن و یکی هم هی با دوتا دستاش روی شکمم فشار میداد و واقعا درد داشت یکی دوتا از بخیه هامم دردشو فهمیدم موقع زدن بعدش دیگه لباسامو پوشوندن بچه رو هم دادن بردن بخش هر سوالی داشتین میتونین بپرسین بهتون میگم

این لحظه شیرین و به تمام چشم انتظارا آرزو میکنم