عزیزم من هم روحی هم جسمی داغونمممم حدود دوماهه خونه مادرم افتادم حتی نمیتونم برم خونه پسرم به قدری لجباز شده که خدا میدونه. مادرم اسباب کشی داره این مدت مادربزرگ همسرمم فوت کرده بود عزادار هم بودیم دکتر هم گفته بخاطر اینکه سنت بالاست نباید داروی اعصاب بخوری. بارداریمم ناخواسته بوده و اصلاااا آمادگی نداشتم. مطمئن باش تنها شما شرایطت بد نیست ولی فقط تلاش کن حالت بهتر بشه تا این روزا بگذره هی بگی چرا فقط من بدتر میشی
خب من بودم الآنم بعد ۴ سال هستم چون درمان نشدم باورت نمیشه مجرد بودم خاستگار داشتم چون همه میگفتن خوشگلی الان از عکاسان بدم میاد چون زشت شدم توی چهرم شادابی نیست بخاطر همینه
منم فکر میکنم هیچکسمثل من نیست...
منم سر دختر اولم افسردگی گرفتمتا الان ککامل خوب نشده.
پانیک میشدم.
تنگی نفس دست درد قفسه سینم کتفم درد میگرفت.
موقع زایمان اولم با شوهرم خوردم ب مشکل قرار بود بچمو بدم بهش. تو بیمارستان با خانوادم دعوا افتاد.
حالم خیلی بد بود...
تا روز اسم گزاری خانوادم نیومدن پیشم..
تا اینکه شوهرم و پدرشوهرم به زور من رفتن دنبالشون...
بعد باز هیچی درست نشد قهر کردم رفتم ۳ ماه...
مامانم نمیزاشت شوهرم و خانوادش بیان حرف بزنن حل کنیم... ب منم میگفت باید فقط طلاق بگیری و بچتو بدی بهشون. من اینجا بچه نگه نمیدارم...
تا اینکه خودم با شوهدم تلفنی حرف زدم و یه شب شبونه بدون اینکه مامانم بفهمه گفتم بیاد دنبالمو برگشتم سر زندگیم... اما همه چی بدتد از قبل شد... شوهرم خوب بود اولاش اما باز کم کم شد همون ادم قبل... ۶ ماه با خانوادم قهر بودم.
فقط بابامو میدیدم.
تا اینکه عید رفتم ک اشتی کنم با شوهرم و مرسانا.
مامانم نزاشت شوهرم بیاد فقط منو گزاشت برم. اوضاعمون بدتر میشد
شوهرم اخلاقش بد شد یاد گرفته بود فحشم میداد خودمو خانوادمو.
مامانم سرم غر میزد از اونور ن شوهرمو راه میداد خونش نه خودشون میومدن خونه ما...
خیلی شرایط بدی بود...
تا اینکه باز تابستون با مامانم بحثم شد و قهر شدیم بعد از یکی دو ماه بابامو مامانم بحث کردن سر چوقولی کردن چیزی از طرف خاهر مطلقه ام.که نباید مامانم میفهمید اما خاهرم رفت و چوقولی کرد بابامو از خونه انداختن بیرون. الان ۵ ماهه بابام اوضاعش اینه۳ ماه موند سرکارش که بناییه کارش.یا خونه خاهراش یا میومد خونه ما.
دیگ ن مادرم سراغشو گرفت نه دوتا خاهرام. سه تا خاهریم...
بابای من خیلی مظلومه.خیلی بهشون خوبی کرد. اینجوری جواب گرفت.
گلم وقتی دکترت داده باید اعتماد بکنی بهش بهتره که این کارها را بکنی
تا نی نی به دنیا نیامده با دختر بازی کن خیلی خوش میگذره انگار خودت هم به کودکی برمیگردی لذت بخش هست
لباس جدید یا جوراب گوگلی برای خودت بخر
به شوهرت بگو ببرت بیرون برای تفریح
منم داشتم تنها چیزی که درمانم کرد شلوغی و بیرون رفتن بود هرچی تنها باشی بدتره
اوه یادخودم میافتم
فقط خودمو تنهایی تونستم نجات بدم
همش فکر خودکشی بسر میزد
حتی گریه میکردم به شوهرم گفتم همش تو فکر خودکشی ام
اصلا عین خیالش نبود خیلی اذیت روحی تو بارداری و بعداز زایمانم
فقط خودم تونستم نجات بدم
دارو نخور
من افسردگی بارداری داشتم میدونم خیلی سخته درکت میکنم
عزیزم از کلمات منفی و افکار منفی استفاده نکن خداوند جز خیر برای بنده هاش نمیخواد....ویار زیاد دوران بارداری نشانه خوبیه....هم احتمال سقط توی مادرایی ک خیلی ویار دارن کمه و هم اینکه نشونه هوش زیاد بچه است...حال خوبت دست خودته...تلقین نکن به خودت و زود نتیجه نگیر
شرایطش رو نداری که چندروزی بری حایی تا حالت بهتر بشه؟مسافرت یا خونه خانوادت
عزیزم من افسردگی حاملگی و زایمان داشتم هنوزم دارم ،تنها چیزی که میتونم بهت بگم اینه که فقط خودت هستی که میتونی خودت رو آروم کنی هیچ کس حتی همسرت دلش برات نسوخته ،البته نمیدونم خواسته یا ناخواسته باردار شدی ولی معمولا بچه ی ناخواسته مادر بیشتر اذیت میشه ،دختر خاله شوهرم به خاطر افسردگی کارش به بیمارستان کشید بچه های یک سال دست مادرش بودن نزدیک بود شوهرش طلاقش بده ،خواستم این و بدونی که باید از لاکت بیرون بیای هر چند سگ سیاه افسردگی آدم ول نمیکنه ولی سعی کن برو پیش مشاوره و کارهایی یا آهنگ های که حالت رو خوب میکنه گوش بده گاهی برو پیاده روی اگر دوستی داری باهاش یشتر وقت بگذرون گاهی برا خودت خرید کن حتی یه دونه گیره
من از زایمان اولم افسردگی داشتم دکتر رفتم نزدیک۴سال دارو مصرف میکردم اوایل بارداری ام دکتر اعصاب بهم گفت قرص تو ادامه بده اما هفته پیش دکتر زنان رفتم گفتم نباید بخورم الان نمیخورم و بددتربن حال رو دارم دیشب با شوهرم دعوا کردن انقد زدم رو شکمم ک الان داره دردمیکنه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.