بچه ها از مامان هاتون بگین...تو بارداری و زایمان چقدر کنارتون بودن؟ چقدر تو جاهای سخت روشون حساب باز میکنید؟
من که مامانم همیشه تو شرایط سخت رهام کرد...

اخ نگم از مامانم🥲اینقدر بنده خدا زحمت من رو‌میکشه که گاهی تو تنهایی هام واسش گریه میکنم واقعا شرمندشم میاد خونه رو تمییز میکنه میره یا مهمون میاد این مامانمه که منو شرمنده میکنه حتی الان نوشتمش بغضم گرفت براش

من همیشه میگم خدا از عمر من کم کن رو عمر مادرم بزار با خوشبختی زندگی کنه خیلی مدیونشم من بارداری رو عین بچه ۳ ساله بهم میرسید خونم تمیز میکرد حتی هم الان اسباب کشی دارم باز جم کرده شستنیارو شسته چیدنشم باز با مادرم

مامانم نباشه کامل فلجم

قربونش برم با اینکه ی شهر دیگم
ی ماهم‌خونه خودم تنها نبودم
همش میرم میمونم پیشش
چ مادی چ معنوی هنجوره ساپورت کرده

یه شهر دیگس دیر به دیر همو میبینیم ولی برا زایمان میرم پیشش

مادرم بنده خدا نمیرسه کمک حالم باشه البته اونم جز من کسی و نداره برای کاراش

از لحاظ مالی خیلی ولی کمکی نه چون اونا ی شهر دیگن و ازم دورن منم ک ۵ ۶ ماهه اصلا نرفتم شهرم
در کل بارداری خوبی داشتم و نیاز ب کسی نداشتم ولی تایمایی ک میومد پیشم خب من کاری انجام نمیدادم ینی نمیذاشت

مامان منم خیلی بهم رسیدگی میکنه
ولی پیاماتونو خوندم چقد دلم گرفت و ناراحت شدم😔

بگم بیا بریم دکتر میاد هرجا بگم میاد ولی تو کارای خونه نمیاد کمک کنه

ندارم💔

من همیشه تو سختی ها خودم و خودم‌ بودم ماه های اول خونریزی داشتم از یه طرفم بدجوری سرما خورده بودم مامانم فقط یه بار اومد واسم سر زد وقتی هم گلایه میکنم میگه تو خودت زرنگی همه کارهاتو‌ خودت میکنی این جوری گناه شو میندازه‌ گردن من

ندارم کلا

سر بارداری اولم که تو بارداری خودم بودم و خودم ولی از دو روز قبل زایمان که بستری شدم تا چهل روز بعد بدنیا اومدن دخترم مادرم همه جوره کنارم بود سر این یکی هم بازم تو بارداری هیچکی کنارم نبود حتی تو اوج حال بدی و حالت تهوع که دخترم سه روز بیمارستان بستری شد با وجود چهارتا خواهر حتی یک نفر بهم زنگ نزد تعارف کنه دو ساعت بیاد پیش دخترم وایسه بیشترین انتظار هم از خواهرشوهرم داشتم چون زمانی که شوهرش تو بیمارستان بستری شد چندبار به خواهر شوهرم زنگ زدم و بهش گفتم که هر وقت هر کمکی خواستی حتما بهم بگو ولی دریغ از یه تعارف آدما دیگه براش ارزش وجودی ندارن

نمیدونم چی بگم، شاید من انتظار زیادی از مامانم دارم؟!

من هیچی ،هیچ کاری برام نکرد حتی بعضی مواقع خونشونم میرفتم ناهار وشاممو می‌بردم برا اوناهم درست میکردم الان درد دارم یک هفته هست پشت ماشین دیگه نمیشینم دیروز زنگ زده بهم ماشین داری بیا دنبالم ببرم خونه دوستم
قبلاً خیلی غصه می خوردم ولی الان دیگه اصلا برام مهم نیست