اینجا برا من مثل دفترچه خاطرات شده که بعضی وقتا درددل هامو مینویسم
شاید بیست سال دیگه بازم این برنامه بود و من زنده بودم و از این برنامه برا پسر یکی یه دونم میگفتم تا بدونه چقدر برا داشتنش صبوری کردم
هر بار دکتر رفتم تنها رفتم
امروز بغضم ترکید تو مطب دکتر حالا هورمونه یا هرچی بدجوری نابودم کرده
دیشب شوخی شوخی به همسرم گفتم پسرمون شد پنج سالش دیگه من میشه ده سال که از خونوادم دورم دلم می‌خواد تو شهر خودمون هم زندگی کنم گفت بچه مو ازت میگیرم خودت برو
شاید شوخی بود لحنش ولی برا منی که این همه سال تو غربت و تنهایی صبر کردم و تحمل کردم خیلی درد داشت مخصوصا تو این حاملگی که هیشکی رو نداشتم
از سونو و دکتر اول تا خرید سیسمونی همه رو خودم تنها انجام دادم
حتی قبلش هم تنها بودم
اونقدر خودمو قوی نشون دادم فکر میکنه من سنگم یا آهنم ...
حکمت خدا رو من نمی‌دونم
ولیییییی
بازم خدایا شکرت
نوبتم شه برم پسرمو ببینم شاید حالم خوب شه 🥲

تصویر
۱۶ پاسخ

شوهر منم اصلا نیومده باهام با دخترم رفتم هم واسه خرید هم سونو و ازمایش سر دخترم همه جا میومد ولی خودم دوس نداشتم بیاد...مردا هم سرشون شلوغه بفکر در امدن تو این گرونی بنظرم زیاد بهش پیله نکن بزار کارشو بکنه...

غصه نخور عزیزم برای من که ههممون تو ی شهر زندگی میکنیم هنوز نتونستم از جام بلند بشم دخترم بیدار شده داره ظرف میشوره هنوز نتونستم برم خرید کنم کسی هم یادی ازمون نمیکنه بگه زنده هستین یا مرده خدا بزرگه شوهرم سر کاره میگه غصه نخور خودم همه کاراتو انجام میدم تا از بیمارستان برگردی

عزیزم حال خوبتو محدود به منطقه و افراد دوروبرت و غربت نکن اینطوری پیش بری خدانکرده این حالت روت میمونه،میدونم سخته ولی خودتو خیلی مشغول نگهدار با چیزایی که دوست داری،باکارهایی که دوست داری ،کلاس برو اموزش ببین یه مهارتی یاد بگیر حتما هم تو این جمع ها یکی دوتا دوست وفادار و باشخصیت پیدا میکنی در لایق خودت،خیلی از دوست ها از خانواده برای ادم نزدیک تر میشن
بعدشم بعد بارداری هرموقع دلتنگ خانواده ات میشی سریع سوار ماشین و هواپیما شو برو پیششون بمون برگرد خودتو محدود نکن که حتما باید همسرت ببره خودت برو
حرف همسرتم اصلا توجه نکن از قصد نگفته بهت شوخی بوده الان خانواده اصلی تو همسرت و پسرته،به خاطر مامان بابات زندگیتو حروم نکن اونا جوونی خودشونو کردن الان نوبت شماست

تو غریبی گلم من چی توشهرخودم هیچکسیوندارم مرداهمینن زیادازشون توقع داشته باشی خودت میشکنی مرسی ک قوی بودی اماگاهی لازمه بهشون بفهمونی ک زنی
تنهاکاراتوانجام نده

عزیزم 🫂♥️ زندگی از ما دخترای لوس ، زن ها قوی ساخت به اجبار

منم 4سال و خورده ای هست که شهر غریب زندگی میکنم ولی دوماه یکبار میریم مرخصی و دیدن خانواده هامون

من یکی از نزدیکام پسرش ۲۰سالشه دو شبانه روز فاصله دارن از خانوادش فقطم عید ب عید میاد ما دل سیر ندیدیمش .زندگی همینه احتمالا بخاطره هورمونه حاملگیه .

عزیزم تو یه زن قوی هستی مطمئن باش یه روز پسرت بهت افتخار میکنه همینطور که من به مادرم افتخار میکنم مادرم مثل شما ۲۰ سال تو غربت بود و تنهایی همه کاراشو انجام داد بچه هاشو بزرگ کرد...فداش بشم

تو تنها نیستی عزیزم خدارو داری
انشالله که به سلامتی گل پسرتون ب دنیا میاد زندگیت پر از عشق میشه 😊😊

اخی عزیزم ب این فکن پسرت بزرگ بشه همدمت میشه تو خونه و از تنهایی در میای

انسان جز خداوند نباید دل به کسی بلنده..همون بچه بزرگ میشه روبروت وامیستم بی احترامی میکنن حالا هرچقدم خوب تربیتش کنی..فقط خدا والسلام

خب عزیزم از همسرتون بخواین ک همراهتون باشه ۰

عزیزم ب این چیزا فکر نکن
منم ۱۰ ساله از خونوادم دورم دیگه ب بی کسی عادت کردم

اصلا غصه نخور. من همه کس و کارم اینجا پیشم هستن و تنهام.
همه کارامم «دکتر. سونو......» خودم کردم.
گاهی روزگار اینطور پیش میره. باید سعی کنیم کنار بیاییم باهاش

عزیزم انشالله به سلامتی بغلش میکنی درسته سخته دوری از خانواده ولی خیلی از ماها هم نزدیکیم ولی رفت و امدی نیست همیشه ی جای از زندگی یکم میلنگه و همه چی کامل نیست
مردا هم اصلا ب حرفایی ک میزنن توجه نمیکنن حالت رو ب صحبتاش بستگی نده ❤️

تو به این خوشکلی چه مردهایی پیدا میشه والا 😐😐

سوال های مرتبط

مامان 💙 🩷 نفس مامان 💙 🩷 نفس ۲ ماهگی
و تنها یک خوان دیگه مونده که رد کنم تا دوران بارداریم تموم بشه

17 هفته و 4 روز بود که انگار ته دنیا بودم
چه شبی بود اون شب و چه روزها و هفته های پر استرسی رو بعدش گذروندم
اون شب فکر نمیکردم به این هفته برسم هفته های بعدش هم برام رویا بود اما بالاخره رسیدم شکرت خدا میدونم که تو دست من و دخترمو گرفتی و تا اینجا رسوندی
هزار هزار بارم شکرت کنم کمه
ممنونم که هم بزرگی و مهربونیتو سر پسر اولم نشون دادی هم لطف و کرمت رو تو این یکی بارداری

آرزوی دور و محال من باکمک خدا و بنده های مهربونش ممکن شد

خدایا این ساعات باقی مونده تا اومدنش بازم هوامونو و داشته باش خودت میدونی یکی بیشتر از من چشم به راه و مشتاق دیدن و بغل کردنشه نذار پیشش شرمنده شم
کمکم کن که دخترکم رو بسلامت بغل داداشش برسونم
خدا جون هر کی چشم انتظار بچه است ناامیدش نکن و دامنش رو با نعمت و برکتت سبز کن🙏

خدایا همه تو دلی ها رو سالم و سلامت برسون بغل ماماناشون🙏
خدا جونم خیلی دوست دارم ❤
دوشنبه
10 دیماه 1403
ساعت16:38
مامان کشمش مامان کشمش روزهای ابتدایی تولد
اومدم تجربه زایمانمو بگم 😎 پارت 1
خوب من حدود یه هفته قبل معاینه شدم و دکتر گفت دوسانتی و ورزش پیاده روی داشته باش تا یه هفته ده روز دیگه زایمان میکنی البته برا این دوسانتی درد خاصی نداشتم تا روز شنبه که دکتر نوار قلب نوشته بود برام رفتم بیمارستان نبی اکرم هم زایشگاشو ببینم هم نوار بگیرم که اونجا دکتر باقریان بهم معرفی کردن گفتن دستش برا معاینه خیلی سبکه نوار قلب هم انجام دادم خوب بود فرداش با دندون درد بیدار شدم‌پیش دکتر باقریان نوبت داشتم با همون دندون درد رفتم معاینه کرد و گفت همچنانی دوسانتی اومدم خونه هم دندون درد داشتم هم درد پریودی ولی نسبت به معاینه قبلی دردش بیشتر بود حالا فک کنین دندونم داشت دهنمو سرویس میکرد یکم نشستم بعد با خودم گفتم درد پریودی که دارم برا پرت کردن حواسم از دندون پله بالا و پایین برم شروع کردم به پله نوردی یه نیم ساعت پله رفتم نیم ساعتم پیاده روی کردم اومدم خونه حدود یه ساعت بعد حس کردم که دردم از حالت درد عادی داره خارج میشه و کمرم میگیره ولی نمیکنه دیگه تا حدود دو سه ساعت بعد واقعا احساس درد داشتم شکمم می‌گرفت همراه باهاش درد پریودی نسبت شدید که هی فاصله دردا کمتر میشد سعی کردم بیشتر دردمو تو خونه بکشم و با تنفس و ورزش کنترلش کنم تا ساعت 9صبح که دردام پنج‌ دقیقه یه بار و شدید شد که رفتم بیمارستان