۵ پاسخ

ممنون که تجربتون رو به اشتراک میزارین

بسلامتی عزیزم

بسلامتی عزیزم

بقیه اش هم زود بذار🙃

رمان ک نیس پارت یک و دو😐

سوال های مرتبط

مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) ۱ ماهگی
منم تجربه سزارینم مینویسم که هم شاید به درد کسی بخوره هم یادگاری بمونه❤️
پارت اول ...
من از اول انتخابم سزارین بود بخاطر ترس از طبیعی ولی خب اخراشم طوری شد که دیگه باید سزارین میشدم آنزیمای کبدیم تو بارداری رفت بالا و هفته اخرم تو سونو گفتن بند ناف یدور پیچیده دور گردنش ...
نوبتم ۱۵ اسفند بود که دو سه روز قبلش از بیمارستان بهم زنگ زدن برم برای مشاوره ی بیهوشی که اصلا چیز خاصی نبود یه نوارقلب از خودم گرفتن و یسری سوال که چه دارویی خوردم و چه بیماریهایی داشتم و ... آخرم یه آزمایش خون گرفتن ازم همین .
به شدت استرس داشتم چون تاحالا اتاق عملم نرفته بودم کلا از زایمان وحشت داشتم شب قبل عمل تا صبح نخوابیدم که دیگه بهم گفته بودن پنج و نیم صبح بیمارستان باشم
اول که رفتم گفتن برو بلوک زایمان اونجا یسری برگه و رضایت نامه دادن امضا کردم و بعد لباس اتاق عملو دادن گفتن بپوشم ، اومدن ان اس تی برام وصل کردن و آنژیوکت روی دستم وصل کردن و سروم زدن بعدشم که دکترم زنگ زد گفت مریضمو بیارین اتاق عمل اومدن برام سوند وصل کردن.
پرستارای بلوک زایمان خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بودن واقعا راضی بودم ازشون .
پنج و نیم بیمارستان بودم دیگه حدودا هفت و نیم بود که گفتن باید بریم اتاق عمل.
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 ۲ ماهگی
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۵ ماهگی
تجربه سزارین ۱
دکترم گفته بود صبح قبل از ساعت ۶ بیمارستان باش
من ساعت پنج از خونه زدم بیرون پنج و بیست دقیقه رسیدم بیمارستان و ۵ و چهل دقیقه هم نامه ام رو دادم به مسئول زایشگاه و پذیرش شدم یه نامه داد به شوهرم رفت پایین برگه گرفت بعد لباسامو عوض کردم و تحویل مامانم دادم دراز کشیدم قسمت تحت نظر ماما اومد انژیوکت وصل کنه خیلی بد رگ دادم آخرم به بدبختی دوسه نفر رفتن اومدن تاتونستن وصل کنن یعنی سخت ترین بخش زایمان من همون انژیوکت لامصب بود تا لحظه ترخیص عذاب کشیدم انقدر بد رگم بعد سوند وصل کردن که من خودمو شل شل کردم هیچی درد نداشت یکم سوخت و تموم شد از بعدش دیگه اصلا متوجه نمیشدم که ادرار دارم ولی کیسه پر میشد😂
بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گرفتن دونفر دیگه هم اومدن برای سزارین اونجا باهم حرف میزدیم و دونفر هم داشتن تو اتاق زایمان طبیعی زایمان می‌کردن جیغ و داد یه وضعی اصلا ساعت ۷ و بیست دقیقه دکترم زنگ زد که بفرستید اتاق عمل مریض منو با ویلچر بردنم اتاق عمل
مامان محمدحیدر👶🏻 مامان محمدحیدر👶🏻 ۲ ماهگی
•تجربه زایمان٫پارت ششم🧸🌱
با همسرم سریع رفتیم دنبال مادرم بعد رفتیم سمت بیمارستان برای تشکیل پرونده🥹
اون شب کارای اولیه قبل از عمل(آزمایش خون و ادرارـ نوار قلب ـ ان اس تی) رو انجام دادن و گفتن از ساعت دوازده چیزی نخور و فردا ساعت هفت بیمارستان باش🙂
اون حجم از نگرانی و ناراحتی حالا دیگه جا شو به ذوق و استرس داده بود؛ اومدم خونه دیدم همسرم با خواهرم هماهنگ شده و برای تولدم جشن گرفتن🫠❤️
فردا ساعت هفت رفتم بیمارستان و توی بلوک زایمان بهم لباس دادن و آنژیوکت وصل کردن؛ روی تخت دراز کشیدم و ان اس تی رو مجدد تکرار کردن بعد فرستادن که دکتر قلب سلامتم رو برای اتاق عمل تایید کنه و بعدشم یه مشاوره بیهوشی فرستادن که تست حساسیت از مواد بیهوشی رو ازم بگیرن و یکبارم قبل از عمل دوباره سونوکردن که بریچ بودن نی نی قطعی بشه😮‍💨
ساعت یک و نیم بود که دکترم اومد گفت واسه اتاق عمل آمادم کنن🫡
پرستار اومد با سوند توی دستش؛ اینقدر ترسیده بودم که جرات نمیکردم دراز بکشم اما از اون چیزی که میگفتن خیلیییی راحت تر بود فقط چند ثانیه اول کمی سوزش داشت که قابل تحمل بود😁
دیگه با ویلچر منو بردن سمت اتاق عمل....
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۴ ماهگی
پارت اول
خب من اومدم با تجربه سزارین بیمارستان تریتا دکتر ترانه قدس
من نامه عمل رو برای روز ۱۳ آذر ماه گرفته بودم صبح ساعت ۸ و نیم به همراه همسر و دختر گلم رفتیم بیمارستان تو پذیرش بودیم و همسرم داشت کارهای بستری رو انجام می‌داد که دیدم مامان و بابام و خواهرم اومدن و من قافل گیر شدم چون گفته بودم نیاید اذیت میشید
خلاصه ساعت ۱۰ و نیم بود که گفتن بفرمایید بریم بخش زنان و من با همه خداحافظی کردم و دخترم و بوسیدم و با مامانم رفتیم البته مامانم پشت در منتظر موند و من رفتم داخل.. مدارک و گرفتن و فرم دادن امضا کردم و بعد گفتن لباس هاتو عوض کن لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم چون تجربه سند رو داشتم و بدم میومد به پرستار گفتم میشه تو اتاق عمل بعد از سر شدن سند بزاری گفت باید دکتر دستور بده نا کاره ای نیستیم تماس گرفت و به دکتر گفت اونم گفت ایراد نداره هر طور بیمار راحته منم خوشحال شدم اومدن انژیوکت و وصل کردن و سرم و امپولا رو تزریق کردن و منتظر بودم که بیان دنبالم و بریم تو اتاق عمل حالا تو این شرایط نمیدونم چرا من هی تند تند دستشویی ام می‌گرفت هی میرفتم و میومدم🤣
مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۴ ماهگی
خب خانم ها تجربه زایمانم سزارین

من از ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم تا ۳۱ هفته گفتن دیگه نمیخواد خوب شدی از ۳۴ هفته هم شروع کردم ورزش کردن و پیاده روی روزی نیم ساعت تا اینکه ۳۵ هفته شدم صبح روز چهارشنبه بود از خواب بیدار شدم چشام پف کرده بودن رفتم بهداشت فشارم رو گرفتن ۱۴ بود بعد عصری رفتم برا دکترم بهم آزمایش نوشت انجام دادم نشونش دادم رفتم گفت که بستری نامه بستری رو دادن زودی اعزام شدم بیمارستان و من کلی اشک و غصه میخوردم تو زایشگاه بودم هر کاری کردن فشارم کنترل نشد شدم ۳۵ هفته و ۱ روز ختم بارداری دادن ساعت ۴ عصر بود که بهم گفتن از این به بعد چیزی نخور و به شوهرت زنگ بزن بیاد منم با کلی گریه که نکنه بچم بره دستگاه رفتم اتاق عمل خلاصه رفتم اتاق عمل و سوند وصل کردن زیاد درد نداشت بعد آمپول بی حسی رو زدن و شروع کردن به عمل کردن وسط عمل یهویی فشارم‌۱۶ شد زودی اکسیژن وصل کردن و صدای گریه بچه رو شنیدم تو ریکاوری ۲ ساعت بودم و همچنان اکسیژن بهم وصل بود همراهم‌رو صدا درد داشتم ولی قابل تحمل بود منو آوردن تو بخش کلی درد داشتم بهم سرم و شیافت زدن خوب شدم بعد از چند دقیقه بچم رو آوردن اینم تجربه زایمانم من از اول عاشق طبیعی بودم ولی الان میگم خوبه که سزارین رو انتخاب کردم چون با مسکن میتونم‌درد رو تحمل کنم عالیه فقط اینکه وقتی راه میرین واسه اولین بار درد داره ولی بعد از چندتا قدم عالی میشین الان انگار من زایمان نکردم خداروشکر فقط زیادی راه برین من زیادی راه رفتم که بی‌حال نشدم
مامان آبــان‌ماهـی🩷 مامان آبــان‌ماهـی🩷 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانوما • 😍🌸
(تجربه زایمان سزارین دوم )
اول صبح روز دوشنبه ۸ صبح با تماس بهداشت بیدار شدیم
بعد دو لقمه صبحانه و یه لیوان چای نبات طبق دستور دکترم خوردم 🥲
همسرم و دخترم خوابیده بودن من اصلا خوابم نمیومد🥺
مادرشوهرم ناهار درست کرد همسرم و دخترم خوردن من نباید می‌خوردم
بعد کم کم دیگه وقت رفتن شد 🥲🥺
ساعت ۱ حرکت کردیم به سمت بیمارستان
ساعت ۱ و نیم رسیدیم ، نامه سزارین رو دادم به بلوک زایمان
مادرشوهرم کنارم بود
بستری شدم سرم زدن و nst گرفتن و یه نمونه ادرار
دکتر قرار بود ساعت ۳ بیاد
خواهرم اومد از لحظه به لحظه زایمانم عکاسی کنه
خلاصه خوابیده بودم که صدای پرستار هارو شنیدم اسم منو میگفتن
یهو سوند آوردن گفتن بریم اتاق عمل🥺🥺🥺🥺🥺
میدونستم قراره چی‌بشه و چی بکشم
سوند رو یه پرستار جوان خیلیییی خوب وصل کرد اصلا نفهمیدم
بعد سوار ویلچر شدم 🥺
از شوهرم مادر شوهرم و ابجیم خداحافظی کردم و رفتم تو ،
نشستم رو تخت عمل ،
دیدم آمپول بی حسی رو دارن میارن😭 وای خدا
پشتمو با بتادین شستن و زدن خیلی درد داشت
بعد خوابیدم پرده رو کشیدن جلوم ، یواش یواش داشتم بی حس میشدم و لرز داشتم از شروع تا پایان ، دکترم اومد سلام علیک کردیم ، چند دقیقه بعد دختر نازمو نشون دادن بهم 🥺🥺🥺🥺🥺