۹ پاسخ

عزیزم بچه ها گناهی ندارن که ماعصابمون نمیکشه کم حوصله ایم خسته ایم اونا انرژیشون بالاس دارن بازی میکنن انرژیشونو تخلیه کنن ماهم تواین سن اینطوری بودیم بزار هروقت دلش خواست غذا بخوره بخوابه اصلا مسواک‌نزنه منم اوایل زوری همه کارارو انجام میدادم ازوقتی زیاد توجه نکردم دیدم خودش کم کم میفهمه

واسه مسواک زدن به بچم گفتم ببین فلانی دندونش رو مسواک نزد و خراب شد چطور از دندون درد گریه میکرد؟یا فیلم مسواک زدن میدید ،یا میگفتم اگه چیزی رو دندونمون باشه کرم دندونمون رو میخوره و خراب میشه دیگه خودش میاد میگه مامان ببین دندونام کثیف شدن مسواکو بده مسواک بزنم ،البته هر شب هم نمیزنه اما وقتی ببینه ما می‌زنیم اونم انجام میده،واسه خواب اگه بعد از ظهر بخوابه شب خیلی دیر می‌خوابه و واقعا منم درکش میکنم چون خودمونم اگه باشیم خوابمون نمیبره ،کاریش ندارم ،واسه غذا هر چی خودش بخوره ...کاریش ندارم کم خورده یا زیاد...یا اصلا نخورده ،چون اونم آدمه گاهی میل نداره گاهی سیره گاهی خیلی میخوره،واسه چسبیدن همیشه از بچگی هر جا میرفتم حتی دستشویی بهش میگفتم مامان الان میرم دستشویی و برمی‌گردم الان دیگه اضطراب جدایی نداره ،میذارمش پیش مادرشوهرم میگم مامان من و بابا کار داریم تو اینجا بمون برمیگردیم میگه باشه منتظر میمونم تا برگردید میگم خوراکی چی میخوای مثلاً میگه بستنی ،همونو براش میارم،واسه حموم ...وقتی تو حموم سرش رو میشستم گریه میکرد درکش میکردم چون بچه از آب می‌ترسه احساس میکنم اگه آب رو سر و صورتش بریزه ممکنه خفه بشه یا اصلا ممکنه بیفته تو فاضلاب ،همیشه بغلش میکردم و با کلی قربون صدقه موهاشو میشستم الان دیگه خودش میگه مامان چشام خیس میشه دوس ندارم منم تا چشاش خیس میشه سریع کف دستمو می‌شورم و چشاشو تمیز میکنم و اونم گریه نمیکنه یا مثلاً میگم مامان می‌خوام موهاتو بشورم بیا با دستم چشماتو بگیرم خیس نشن ،

مامان ریحانه لطفا تاپیک هامو بخون بنظرتون عادیه؟

چقد منی

وای نگووو دختر من انقدر بد شده که حد نداره یعنی فقط داره خراب کاری میکنه بد غذا میخوره بد میخوابه منم تنهام واقعا گاهی اعصابم نمی‌کشه میزنمش بعدم پشیمون میشم نمیدونم باید این اوضاع رو چطوری با آرامش مدیریت کنم

من گاهی حس میکنم خستگی و کلافگی تو این موضوع بدتر می‌کنه مثلا واسه مثال میگم امشب بگو خداروشکر قبل ۱۲ خوابید خیلی داره بهتر میشه ...من هروقت غر زدم شرایط واسم بدتر شده....ی مدت از نداری گله میکردم هروز بدتر میشد ....چون وقته خیلی خداروشکر میکنم باورکن خیلی اوضاعمون فرق کرده ....عزیزم تو بااین سن خودت تغییر بده بییین بچه چطور تغییر می‌کنه ....اینو مادری بهت میگه که سه تا بچه با سه اخلاق و شیطنت مختلف بزرگ کرده و هنوز دارم تجربه کسب میکنم

باهاش بازی کن بگو خرگوش ببریم حموم ...عروسک بخوابونیم ....آقا گاوه مسواک بزنه و....تو گاهی فکر می‌کنی متوجه نمیشه اما کاملا متوجه همه چی هست ....بعدم تو نت درباره بچه لجباز بیشتر بخون گلم

بهت پیشنهاد میدم‌ توی دوره والد گری ماهرانه کوثر یاوری شرکت کنی
خیلی میتونه کمکت کنه
بچه هامون الان تو سن خود محوری هستن
و یاد گرفتن میتونن با پدر مادرشون مخالفت کنن
فقط باید بلد باشی مدیریتش کنی

دختر منم همه کاراش زوری به خصوص دسشویی رفتن خوابیدنش انگار میگی این بچه ها به زور امدن این دنیا که همه کارای روال طبیعی براشون سخت میگی اصلا مال این دنیا نیستن اخه دسشویی رفتن چیزی که بخوام با بچه چهارساله کلنجار برم خوب جیش داری برو دیگ چرا اذیت میکنی اخه

سوال های مرتبط

مامان آرتا😍🥰 مامان آرتا😍🥰 ۳ سالگی
، امروز هم بردیم چک کرد گفت همه چی خوبه بخیه ها جذبی و احتمالا به همین یه بار عمل مشکلش برطرف شده ولی صد درصد رو ماه دیگه بهتون میگم و در آخر هم صحبت‌های آرتا رو بگم بهتون وقتی سوند رو کشیدن ولی پانسمان بود شب پتو رو کشید کنار با انگشت به شوشولش میزد میگفت شوشول خوب شدی؟ دیگه شیلنگ ندار؟ بعد رو میکرد به من و باباش میگفت خوب شده☺️ اولین بار هم که دید ادرارش به صورت سوزنی یکی به چپ و یکی به راست میره هی با حرکت سرش به سمت چپ و راست نگاه می‌کرد میگفت مامان جیشم داره پرواز میکنه😂
و دو روز بعدش که پانسمان هم باز شد بردم دستشویی دیدم نگاه کرد بهش بعد با حالت تعجب و خنده گفت مامان شوشولم چرا کچل شده😅 الان هی میره دستشویی نگاه میکنه میگه مامان شوشولم کچله بریم مو بکاریم😅 چون باباش دو ماه پیش مو کاشته بر اساس اون میگه🤣🤣
الانم میره عروسکاشو برمیداره میگه شوشول عمل کنم، دیروز در این رابطه با مشاورش هم صحبت کردم گفت طبیعی خودش از سرش میافته چیزی بهش نگید، هنوز ورم و کبودی داره و بخیه هام جذب نشدن ولی در کل حالش خوبه،، ممنون دوستای خوبم که جویایی احوال آرتا بودید دوستتون دارم امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید🥰😍
مامان حسنا مامان حسنا ۲ سالگی
مامانا حالم خیلی بده. دو ماهه دخترم لجبازی های عجیب غریب میکنه زندگی رو بهم سیاه کرده شب و روز برام نذاشته واقعا از آدمیت خارج شدم مثلا میگه غذا نمیخورم نمیخوام بخوابم نمیام پوشکمو عوض کنی نمیخوام آب میخواد میگه نمیخوام آب بخورم همه رو با گریه . تا ببینه سفره پهن میشه میخواد جمع کنه نمیذاره هیچی بخوریم نمیذاره جارو کنم نمیذاره لباسای خودم و خودشو عوض کنم حتی نمیذاره دسشویی برم چایی نمیذاره بخورم و همه این مخالفت ها هم با گریه ست با گریه های شدید
اما الان دو روزه میخواد پی پی کنه تا میاد بشینه یهو پا میشه میگه نمیخوام پی پی کنم و واقعا خودشو نگه میداره هر یک ساعت نیم یهو میبینه میخواد پی پیش بیاد میزنه زیر گریه که نمیخوام میگم بشین پی پی نکن نمیشینه خودشو جمع میکنه واقعا روانی شدم انروز سه روزه پی پی نکرده منم دیدم این آدم نمیشه هرچی بغلش میکنم هرچی بهش چشم چشم میگم بخدا نمیذاره ظرف بشورم نمیذاره نماز بخونم گفتم بهش بغلت نمیکنم با من خرف نزن اون واسه خودش گریه میکرد من ظرفامو شستم دسشویی رفتم نماز خوندم بعدم بردمش حمام حتی یک ماهه حمام نمیاد همه کارامو کردم بخدا وقتی صدا میکرد مامان دلم کنده میشد اندازه ده سال امروز پیر شدم ولی دیگه از دستش خسته شدم دیگه دمار از روزگارم دراورده الان خوابیده ولی هنوز تو خواب هق هق میکنه واقعا دلم خونه واسه بچم واسه خودم و زندگی تلخ تر از زهرم