۴ پاسخ

اتفاقی نیفتاده تو این چندوقت؟ ؟پیش کسی تنها‌ش نذاشتین؟؟؟

ماشانسمونه همیشه یه بامبول سرمون درمیارن

مامان ریحانه جان چرا دخترتو مهد نمیزاری شما که همه راه ها رو رفتید اینم امتحان کنید شاید بهتر شد

درصورتی ک قبلا میرفت اتاق تک تک کارمندها
میرفت بغلشون
دست میزد به وسیله های روی میزشون

سوال های مرتبط

مامان ریحانه ♥️ مامان ریحانه ♥️ ۲ سالگی
امروز دخترمو بردم پارک واقعا هر بار میبرمش افسردگی میگیرم
حالا خونه خودمون از مبل میره بالا پشتک میزنه
از تخت دیروز خورد زمین خون دماغ شد ولی میبرم پارک اصلا بازی نمیکنه
فقط بازی کردن بچه ها رو میبینه
هرچی التماس میکنم برو سرسره
بعد میره اون بالا عین بید میلرزه ک منو بیار پایین
واقعا وقتی میرم میبینم بچه های کوچیکتر از خودش برای خودشون بازی میکنن مادرشون راحت روی نیمکت نشسته
من فقط باید بیفتم دنبالش
اون یکی از دختر من کوچیکتر قشنگ شیر نیخکردبا دستش با ی دست کیکشو
حالا من از صبح دو ساعت ی کسک رو دنبال خودم آوردم بلکه خانم بخوره
آخرش هم بدون اینکه ی گاز بزنه خوردش کرد پرتش داد زمین
حالا توی جمعی میریم با همه مرد ها و خانم ها دوست بشه بای بای میکنه دست میده
ولی هیچ وقت با بچه های کوچیک نمیتونه ارتباط بگیره
اصلا بهشون محل نمیذاره
نمیدونم چرا این مدلیه
خیلی دوست دارم مستقل بشه ولی همیشه وابسته س
حتی توی خونه موقع غذا آزاد میذارمش ولی فقط کثیف کاری میکنه
اینجا هم فقط داشت بازی بقیه رو نگاه می‌کرد حالا اون بچه شیش ماه از ریحانه کوچیکتر بود برای خودش بازی میکرد
مامان امیرسینا مامان امیرسینا ۲ سالگی
سلام دیشب پسر دو سال و نیمه توی خواب گریه شدید کرد و خواستم بغلش کنم نگذاشت بعد گفت نمی‌خواد بخوابه و چراغ روشن کنم و موتور سواری کنیم یعنی سوار سه چرخه اش بشه ساعت حوالی چهار صبح بود یه کم بیدار بودیم و هی اینو می‌خوام و اونو می‌خوام منم دستش دادم تا اینکه دوباره یه جیغ بدحوربلند و وحشتناکی زد رفته بود کنار پنجره اتاق و بیرون نگاه میکرد نمی‌دونم چی دید اونجا منم از صدای جیغ ممتد پسرم بدجور ترسیدم هرچی ازش پرسیدم چی شده چی دیدی هیچی نگفت فقط مربع و گریه و بعد گفت که ویژه ویژه یعنی سوسک روی من حرکت می‌کنه آنقدر میترسید که اصلا نمی‌خواست پاشو زمین بذاره و چراغ روشن بود تا هفت صبح بیدار بود و بعد خوابش برد البته تو اتاق خودش نه که خواستم ببرم اتاقش با همون حالت خواب و بیداری مقاومت میکرد نمی‌خواست تو تخت خودش بخوابه و میترسید من صبحش دعواش کرده بودم شدید سر اینکه با مداد چشم های من که بارها از ش خواسته بودم بهشون دست نزنه روی فرش رو نقاشی کرده بود نمی‌دونم چیکار کنم میترسم در آینده رو روانش این ترس و پانیک آتاک تاثیر بدی بذاره عذاب وجدان داره میکشدم
مامان نی نی مامان نی نی ۲ سالگی
درد و دل

دو و نیم ساله از زندگی افتادم
دو ساله زندگیم پاشیده
همه ی سختی ها و مشکلات رو خودم تنهایی به دوش میکشم
هم زن خونه ام هم مرد خونه ام هم مادرم هم همبازی بچمم
از درست کردن لوله آب فاضلاب بخاری بگیر تا خرید خونه قسط دادن غذا پختن
دو ساله هم پدر بچمم هم مادرش
تمام وقتم هزینه م محبتم عشقم همه چیم برا دخترمه
اول اونه دوم اونه بعد خودم
ینی به عشق دخترم اینهمه مشکلات رو تحمل میکنم به امید بزرگ شدنش موفق شدنش
نه تنها دخترم بلکه خاهرمه رفیقمه هم خونمه هم سفره مه همه چیمه
ولی بچم هیچ اذیتی رو ازم دریغ نمیکنه
فقط و فقط از میزنم نق میزنه گریه می‌کنه زندگی رو به کامم تلخ کرده
میخابه گریه می‌کنه
بیدار میشه گریه می‌کنه
گشنشه گریه می‌کنه
سیره گریه می‌کنه
موقع بازی گریه می‌کنه
تو حموم دسشویی گریه می‌کنه
هرجا و هرجوری که فکرشو بکنید گریه می‌کنه
غذاش خابش بازی ش همه چیش به موقع س
حرف میزنع فقط کلمه ینی هرچی بپرسم جواب میده خودش خودجوش هیچی نمیگه
این گریه ش خسته م کرده
دوست دارم بذارم برم از اینجا
امشب تصمیم گرفتم نسبت بهش بیخیال و بی تفاوت باشم به همه چیش محبتمو توجه م رو کم کنم بهش
بلکه درست شد بلکه ترسید از نبودنم و گریه ش رو ترک کرد
خسته م بخدا خسته م
بند بند وجودم داره از همدیگه جدا میشه از خستگی روحیم فقط
تروخدا منو این شب عزیز دعا کنید بتونم صبر و تحمل داشته باشم تروخدا برا دخترم دعا کنید این گریه ش از سرش بیوفته
مامانایی که منو میشناسید برا زندگیم دعا کنید