۳ پاسخ

شاید یه دردی داشته پاش یا موقع بازی جایی خورده حواسش پرت بازی شده گریه و ناله نکرده

عزیزم ببرش خیالت راحت میشه

برو خیالت راحت بشه ولی مطمئن باش نگرانیت بیجاست

سوال های مرتبط

مامان رادین مامان رادین ۲ سالگی
ادین همیشه خیلی تو خواب جیش میکرد باید دو سه بار توی خواب عوضش میکردم. چند شب بود میدیدم پوشکش کم خیس میشه. توی روز هم اصلا متوجه جیش نبود. مثلا توی حموم یا دسشویی ازش میپرسیدم جیش داری؟ میگفت نه دو ثانیه بعد جیش میکرد. امروز صبح دیدم خیلی کم جیش کرده تازه بیدار شده بود گفتم جیش نداری؟گفت نه. فکر کردم مثل همیشه الکی یچیزی میخواد جواب بده میگه نه. یکم نگران شدم گفتم اخه اینهمه آب خورده شیر هم خورده چرا یه ذره جیش فقط کرده. گفتم بریم دسشویی جیش کنی؟ گفت اره. بازم فکر کردم الکی میگه. رفتیم دسشویی یکم واسه خودش دور و برو نگاه کرد بعد همینجور وایسادنی جیش کرد 😅
دوباره ظهر گفت بریم دسشویی بردمش دسشویی هیچی نکرد پوشکش هم خیس خیس بود معلوم بود جیششو تو پوشک کرده😅 . ده دقه پیش باز گفت بریم دسشویی جیش. بردمش این بار گفتم بشین جیش کن نشست و جیش کرد 😍
من قصد پوشک گرفتن ندارم الان چون خونه خودمون نیستیم شرایطش نیست. ولی خیلی ذوق کردم خودش دیگه متوجه جیشش میشه 😍
مامان قلب مامان مامان قلب مامان ۲ سالگی
امروز از صبح منو پسرم بازی کردیم تو حیاط رفتیم سرما هم خورده بود ولی خب هم خودش بازی میکرد هم با من بازی کرد همین طور چشم انتظار بودیم باباش بیاد باباش که اومد چون عادت داره تا میاد لباسش عوض می‌کنه می‌ره تو حیاط که دستش اینا بشوره پسر منم که عاشق حیاط رفتنه گریه کرد اونم دوباره برذش بعدش گذاشتش داخل در روش بست گفت نمیزاره یکم بگیرش تا من بیام منم ناراحت شدم گفتم این همه چشم انتظار بودیم که بیای حالام که اومدی گریه ش انداختی باز خلاصه که با هربدبختی بود و گریه پسرم سر کرد تا من اومدم ناهار بیارم نشستیم ناهار بخوریم پسر من هی دست میکرد تو دیس ماهم داشتیم می‌کشیدیم که بخوریم یه دفعه گریه کرد و نااروم شد ،من بغلش کردم ارومش کردم رختخوابش آوردم کارتون گذاشتم که دراز بکشه دوباره تا نشستم پسرم اومد که شیر بده من رفتم شیر گرم کنم دوباره گریه و اینا تا شیر آوردم اومدم اولین قاشق بخورم دوباره گریه شیشه رو انداخت من رفتم شیشه رو بدم و اینا خیلی بهم فشار اومده بود حالا چرا؟چون تو این مدت که من این کارا میکردم آقا در حال خوردن بود من این همه گرسنه بودم صبر کردم که بیاد حالا که اومده صبرم نکرد من بیام سرسفره باهم شروع کنیم خلاصه دیگه منم ناهار نخوردم و نشستم کنار گفت بخور گفتم نمیخوام گفت این برنامه هرروز ماست که اینجوری نذاره ناهار بخوریم بعدشم خودش بخوابه نمیدونم تا کی ادامه داره
من فقط ریز ریز گریه میکردم اشکم میومد حالام ظرفا نشستم اومدم رو تخت
آخه یه مادر غیر از یه روی خوش و یکم درک شدن چی میخواد؟