۱۰ پاسخ

من با همین یکی به کار عادی نمیرسم چه برسه خونه تکونی
این بچه ها مغز آدمو خونه تکونی میکنن دیگه انرژی نمیمونه

وای نگو🥹🥹🥹

خیلی سخته
خدا بهت سلامتی بده عزیزم
اگر کسی هست بگو بیاد کمکت برا خونه تگونی
والا منم با یه بچه الان دو هفته است دارم آشپزخونه تمیز میکنم ولی نصفش مونده

دوتا بچه پشت سر همی از ۸ صبح تا ۱۲و نیم یک مدااااااام کار میکنم مدااام جمع میکنم جارو میکنم آخر شبم مثل الان از فرط خستگی و سردرد دوتا مسکن خوردم جواب نیس آخرم هیچ جا تمیز نمی‌مونه

با نام و یاد خدا با همین یه دختر سه ساله هنوز هیچ کاری نکردم
چند وقته مریض بودم آشپزخونه م منفجر شده اگه خدا بخواد فردا یکم بهتر بشم بدادش برسم باورت میشه امروز دیگه یدونه قاشق هم نداشتم حتی نمیتونستم سرپا باشم
اتاقارو من کلا هفته ای یکبار صبح زور تمیز میکنم خداروشکر ریحانه همه وسایلش رو میاره تو سالن و‌ اتاق بهم ریخته نمیشه
وسایل اضافی رو کلا جمع کردم ریخت و پاش الکی نشه . برای اسباب بازی های دم دستی هم چندتا سبد و سطل بزرگ گرفتم هروقت خوابید جمع میکنم یا قبل خوابش میگم کمک بده فقط میریزیم توی سبد میذارم توی کمد یا گوشه
موقع خوراکی خوردنش هم دیگه عادت کرده از اول زیر انداز زیر پاهاش باشه
الان خونه در حد چندتا دونه کاغذ و مدادرنگی ریخته و آشپزخونه ترکیده.
من اصلا روی جمع کردن و تمیز بودن سخت نمی‌گیرم برا همین ریحانه هم لج نمیکنه خیلی بریزه
از طرفی خیلی وسیله ندارم و چون شاید ماه دیگه اسباب کشی کنیم جایی رو بیرون نریختم

خوش بحالت که میتونی خونه تکونی کنی
من کارهای روز مره هم نمیتونم انجام بدم
یکیش ۳سالو۵ماه
یکیش۱۱ ماه
حالا مونده که سرت شلوغ شه چون دومی کوچیکه بزرگ شه انشالله اونوقت اینارو بگو

خونه تکونی با دوتا واجب نیست

کاش میشد یه بچه دیگه داشته باشم که از این چالشا داشته باشم😔

شما بچه اولا دگ ماشاالله بزرگه اونم ک نی نی خیلی راحت تر باید باشه من یکی ۱سال و۲ماهه دارم یه ۳سال۲ماهه دائم کوزتم ولی خوب بازم میرسم به همه چیز برنامه ریزی نکن اصلا بزار خودش پیش بره

سلام گلم واااای حرف دلم رو زدی ، منم ی پسر سه سال و سه ماه
و یه پسر ۲۰ روزه دارم
اصلا وقت نمیکنم برم دستشویی تا بخوابن😂😐😐

سوال های مرتبط

مامان پسر شجاع♥️ مامان پسر شجاع♥️ ۳ سالگی
سلام به همگی
از شنبه پسرم رو کلاس برای روزهای زوج ثبت نام کردم با این وجود که امروز دومین جلسه بود ولی اینقدر راضیم کلا زندگیم روتین گرفته
صبح ساعت ۹ بیدار شدیم با هم صبحانه خوردیم بعد آماده شدیم ساعت ده رسوندمش کلاسش بعد یه پارک بزرگ کنار مهدش هست یک ساعت رفتم پیاده روی بعد یکسری وسایل لوازم تحریر که مربیش خواسته بود رو خریدم بعد اومدم خونه کل خونه رو جمع و جور کردم و جارو کشیدم و ناهار درست کردم الانم در حال استراحتم همسرمم رفته دنبال پسرم
همه ی اینا رو گفتم که حرف این خاله خانباجی ها رو گوش نکنید که میگن بچه باید خونه باشه و فلان و غیره اتفاقا بچه نیاز به ارتباط با همسن و سالاش رو داره
البته لازم به ذکره که بگم یهو نفرستادمش از مهر سال قبل اول با کلاس مادر و کودک شروع کردم بعد نم نم دیگه خودم حذف شدم و کلاساش شده هفته ای یک جلسه یک ساعت بعد دو جلسه و نم نم زیادش کردم الان رسیدیم به سه جلسه ۲/۵ ساعته در هفته
شما از تجربیاتتون بگید شاید به درد یه مادر نگران بخوره که اینقدر عذاب وجدان مهد کودک رو نداشته باشه☺️