۸ پاسخ

چرا من فکر میکنم همه ی این بدبختیا بر میگرده ب اینکه با مادرشوهر تو یک خونه هستیم؟

اخه بچه الان تو این سن مگه بیرون گردی میفهمه ؟من دخترم اصلا بیرون دوست نداره تامیریم بیرون گریه میگنه اذیت میکنه میای خونه آروم میشه خونه رو کلا دوس داره تو خونه سرگرمشون کن دخترمن کلا ۲۴ساعته پای برنامه کودک

کی بهت میگ مگ‌خاله بازیه ؟
منم‌بخدا از صب تا شب تنهام میفهمم چی‌میگی من‌جاریمم تو یه ساختمونیم ینی چن ساله هررزو خونه مامانشه وقتی درو میبنده میره قلبم‌ واس تنهایی خودمو دخترم‌میسوزه
حسود نیستم ولی جاییم‌نداریم بریم خاله عمه اینا هست خواهر برادر همسرمم هست ولی نمیشه همش رفت خونشون ک 😪

مامان نفس خیلی سخته زندگی بامادرشوهردرکت میکنم مرداهم یه خاصیتی دارن تاوقتی بامادرشون یکجازندگی کنی نمیتونن باهات خوب باشن به حرفت باشه یاباهات مهربون تربرخوردکنه چون جوی که کنارمادرش داره این شرایطوایجادمیکنه بنظرم مشکلتوبایدازریشه حل کنی که اونم فقط جدایی ازمادرشوهرمنم متاسفانه خانوادم اونقدی عاطفه ندارن که برم خونشون مث مهمون میرم ومیام غم عالم تودلمه

وایی میدونم چی. میگی
پسرم ی روز برای بیرون رفتن ی جوری ی کاری کرد که خودم تنهایی تو سرما یکم بردمش بیرون
باباش همکاری نمی‌کرد

درکت میکنم منم شهر غریبم خونه مادرم شهرستانه بچه ام بهونه میگیره نمی‌دونم کجا ببرم خونه مادرشوهرم رفتم اون روزی میگه بچه رو بخوابانید بیاید اینجا
یعنی از هیجا امید ندارم

عزیزم با بچه ها بازی کن

😔😔😔منم الان همین تاپیکو گذاشتم

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱۷ ماهگی
خانوما سلام خوب هستید
میخواستم یه چیزی بپرسم ازتون
من با مادرشوهرم اینا که زندگی میکنم پدرشوهرم یچه های منو خیلی دوست داره از همین حالا داره به بچه های من میگه بزرگ که شدیم با خودم همه جا میبرمتون دامداری داره ظهر میره اونحا شبا هم اونحا میمونه به پسرم میگه یکم بزرگ شو با خودم میبرمت پیش خودم بمونی اونجا نمیدمت به اینا ولشون کن اینارو هم پدرت منم هم مادرت فقط یکم بزرگ شو

خیلی دلهره میگیرم از این حرفاش چون پسرمم بیرون خیلی دوست داره از همین حالا برا بیرون رفتن گریه می‌کنه خیلی میترسم وابسته خانواده شوهرم بشن هر دوتاشون دیگه نفهمن من مادرشونم میترسم به من وابسته نباشن و پسرم بره و اصلا نزدیک من نیاد از الان داره تو گوش بچه ها من میخونه که یکم بزرگ بشید همه چی در اختیارتون میزارم فقط پیش من باشید
نوه پسری هم یدونه داره که پسر منه همشون دخترن
دلهره شدیدی افتاده به جونم پسرم خیلی وابسته منه بیشتر از پدرش ولی میترسم بزرگ که شد بره طرف اونا و دیگه به من نزدیک نشه
پدرشوهرمم که عاشق پسره
۲ و سال نیم مونده تا خونمونو بدن بریم از این خونه ۷ ساله دارم باهاشون زندگی میکنم خودم نزاشتم بچه دار شم
میترسم بعد خونه دار شدنمون بچه هام خونه نیان همش بمونن اینجا
چیکار کنم این فکرا نیاد سراغم چیکار کنم اروم بگیرم 😭😭😭خیلی کلافم
مامان نفس مامان نفس ۱۷ ماهگی
خانوما من ۱۲ روز بود که خونه پدرم اینا نرفته بودم هر چیم زنگ میزدن میگفتن ببا نمیرفتم هم کار داشتم هم اینکه میخواستم دیرتر بیا دیگه بچه هامم بهونه گرفتن دلشون گرفت دیروز اومدم با مادرشوهرمم اینا یه جا هستیم اونا دیر عصبی میشن اصلا به بچه چیز بدی نمیگن یا مثلا روش داد نمیزنن که نکن اینکارو نریز فلان حا و کثیف نکن یا اب میریزه زمین بردار بزار بالا
اما اینجا پدرم خیلی حساسه همش نظارت میکنه ببینه چی میریزه زمین یا چیت ریختن بچه ها نزاره یا مثلا رو فرشی رو که بچه ها برمیدارن داد میزنه نکن برندار بزار بمونه
یا یه لیوان اب که میارم کنار غذا بچه ها بخورن میزارم بغلم که بچه ها نبینن بریزن پدرم که میبینه برمیداره میزاره بالا ظرفشویی یا کابینت میگه بزار بمونه اونحا خوردن بردار هربارم که بچه ها خواستن من هی باید پاشم اونو بردارم بدم بخورن ببرم بزارم سرجاش دوباره بیام بشینم
خیلی حساسه خیلی هی دهن بچه هارو پاک میکنه که دهنتونو یه جایی نزنید کثیف بشه
الانم که رفته بودم دسشویی جمع کل ۴ دقیقه نکشید رفت و برگشتم بچه ها هم گریه میکردن پشت سر من از پله ها که خواستم بالا بیام شنیدم مادرم با خودش حرف میزنه میگه خسته شدم من بخدا اححح
خیلی ناراحت میشم وقتی این کارارو میکنن از این رقتارا میکنن خودوشن زنگ میزنن بهم ول نمیکنن که بیا دلتنگ بچه هاییم خودشونم از این رفتارا میکنن