۱۰ پاسخ

من اصن قبل اینکه بچه دارم بشم از شیردادن بدم میومده،کسی ام که درحال شیردادن بود نمیتونسم ببینم،حس بدی میداد بم.
تصمیم گرفتم تاجایی که میتونم شیربدم و امتحان کنم اینکارو.تا دو ماه و نیم شیردادم ولی همچنان حس خوبی نداشتم،کم کم قطعش کردم و کلا شیرخشک دارم میدم.
حس عذاب وجدان ندارم واقعا،چون این حس و حال تو وجودم بود و دست خودم نیس و الان که شیر نمیدم خیلی حالم بهتره

خب وقتی ادم مجبوره چکار کنه یکی مثل منه بدبخت که سزارین بودم و سینم فشار میدادم هیچی نداشت بعدش تو بیمارستان یهو بدنم ریخت بیرون که فهمیدم ابله مرغون گرفتم نمیدونم چطور و کی چوون بجز سونو و دکتر من هیچ جا نمیرفتم بعدشم با اوون حالو بخیه ها تا بیست روز فقط از دور میدیدم بچمو و استرس که نکنه بچم گرفته باشه و گریه دیگه چه شیری بمونه هموون دوتا قطره هم خشک شد باید چکار میکردم

من جفتش رو میدم نیتم اینه شیر خودمو تا ۶ماه حداقل بدم بهش با اینکه آلرژی داره

ن عذاب وجدان ندارم

من جفتش رو میدممم
ولی دوست دارم شیر خشک کلا بدم

من شیر خودم و ۴۰ روز دادم عذاب وجدان هم ندارم شیرخشک ک انواع ویتامین ها و مواد معدنی و داره برای بجه من بهتره چون من تغذیه خوب نبود حالم بد بود هیچی نمیتونستم بخورم همش بالا می‌آوردم عملا هیچ ماده مفیدی تو شیرم نبود

منم همینطور خیلی عذاب وجدان دارم چرا به پسرهم شیرخشک دادم منم سزارین شدم بچه ام اول نخورد چون اصلا سینه ها من سر نداشتند بعد با برقی می دوشیدم وبهش میدادم تا سه ماه به هربختی شد دادم بهش حالا که اصلا نمیخوره شیر داره

اگه هنوز شیر داری کوتاه نیا
بدوش تند تند بده بهش

من پسرم از روز اول سینه رو نگرفت من تا ۷۰ روز با شیردوش برقی دوشیدم ولی اصلا عذاب وجدان ندارم شیرخشک اختراع شد واسه یکی مثل من، نمیشد بچم گرسنه بمونه که اونجوری بیشتر گناه میکردم

وا دکتر نرفتین مگه ک بگه چی بخوری یا نخوری

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۲ ماهگی
شوهرم خیلی کم حوصله و جو‌شی هست قبل بچه دار شدن تحملش، می‌کردم دعوا و بحث داشتیم ولی نه در حد الان و شرایط قابل تحمل بود. اما از وقتی بچه دار شدم هروز باهم بحث و درگیری داریم
با اینکه تو غربت بچه داری میکنم و قلبه بچه ام مشکل داره و شرایط روحی خیلی داغونی دارم شوهرم فقط به خودش و خوابش که بهم ریخته فکر میکنه هروز بچه ام که صدا میده غر میزنه و به من بد و بیراه میگه اونقدر حرصم داد که شیرم خشک شد 😭و بچه دو ماهه را از شیر گرفتم. بچه ام مریضی قلبی داره دکتر گفته نباید سرمابخوره ولی به حدی غر میزد که برگ چند روز خونه بابات تا من بخوابم و خسته شدم بچه ام را آوردم شهرستان با اینکه میدونست خونه بابام اینا خیلی ها میرن و میان و هوای شهرستان خیلی سرده و شرایطش خونه بابام خیلی بده ما را فرستاداینجا بابام خیلی سیگار میکشه ولی تو اتاق بچه ام نمی‌کشه سعی میکنه رعایت کنه ولی خوب تو اتاق های دیگه هوا آلوده هست چند روز پیش هم دست روم بلند کرد که گفتم چرا به بچه ام بد و بیراه میگی به نظرتون با همچین شوهری می‌ه ادامه زندگی داد؟ خیلی به این که لچه ام بی بابا بشه فکر میکنم و تحمل این شرایط هم برام سخته شما جای من بودید چیکار می‌کردید؟