۶ پاسخ

غصه نداره که عزیزم
شیرخشکم که بدنیس
الهی بیمیره مادرشوهرنفهمت

چرا شیر ندادی خب؟

چرا شیر خودتو ندی
عزیزم کدوم مادر شوهر و خواهر شوهر دیدی که بدون کخ باشن
نباید بخاطر رفتارهای دیگران ناراحت میشدی حق بهت میدم واقعا ناراحتت میکنن ولی اینقدر جوشی نباش و فقط به خودت و بچت برس به درک که هر کار می‌کنه مادر شوهر همه مادر شوهرت همینن تو خودت سعی کن اهمیت ندی
الآنم اگه هنوز شیر میاد از سینت دیگه کمتر شیر خشک بده به بچت بذار گرسنه که بشه سینتو میگیره

واقعا آدم می مونه چی بگه اشکال نداره کاری ک شده به خودت عذاب الکی نده

واقعا الهی خیر نبینن که تو روزای سخت دل آدمو میشکونن

الهی💔💔💔💔

سوال های مرتبط

مامان کنجد🍓 مامان کنجد🍓 ۹ ماهگی
تا ۴۰ روز شیرم رو با شیردوش برقی دوشیدم و روزانه ۷۰۰ تا شیر خودمو دادم خورد چون از روز اول تا یک هفته هررر کار کردیم سینه رو نگرفت بعد از ۷ روز دیگه شیرمو می‌ریختم توی شیشه شیر میدادمش
و بعد از ۴۰ روز نمی‌دونم چی شد که شیرم خیلیییی کم شد و هر چی میخورم فایده نداره و دیگه مثل قبل نیست و عملا پسرم شیرخشکی شد و نان یک میدم بهش
انگار غم عالم ریخته به دلم که چرا سینم رو نگرفت و خودشو از شیر مادر محروم کرد
حیفم میاد انقد شیر داشتم که اگه سینه رو می‌گرفت اصلا نیازی به شیرخشک نبود دیگه
شیرم انقد زیاد بود که مرتب میدوشیدم و دیگه زیادتر از حد میشد میزاشتم یخچال و فریزر
۵ روز شیر آغوزی داشتم اونم زیاااد
داخل بیمارستان فقط یکبار سینه رو گرفت و دیگه نگرفت هر کار کردن
با شیردوش برقی بیمارستان وقتی شیر آغوزی میدوشیدم و یه شیشه شیر کامل میشد هر دو ساعت یکبار
هم تختی هام همه حسرت میخوردن که حتی بعضیاشون یه قطره هم شیر نداشتن🥺🥺🥺😭😭😭
من غمگین ترینم پسرم
چرا خودتو محروم کردی با اون همه تلاشی که من کردم از سینه هام خون میومد اما تسلیم نمی‌شدم تا اینکه واقعا دیگه از درد داشتم از پا درمیومدم
مامان فندوق مامان فندوق ۲ ماهگی
شوهرم خیلی کم حوصله و جو‌شی هست قبل بچه دار شدن تحملش، می‌کردم دعوا و بحث داشتیم ولی نه در حد الان و شرایط قابل تحمل بود. اما از وقتی بچه دار شدم هروز باهم بحث و درگیری داریم
با اینکه تو غربت بچه داری میکنم و قلبه بچه ام مشکل داره و شرایط روحی خیلی داغونی دارم شوهرم فقط به خودش و خوابش که بهم ریخته فکر میکنه هروز بچه ام که صدا میده غر میزنه و به من بد و بیراه میگه اونقدر حرصم داد که شیرم خشک شد 😭و بچه دو ماهه را از شیر گرفتم. بچه ام مریضی قلبی داره دکتر گفته نباید سرمابخوره ولی به حدی غر میزد که برگ چند روز خونه بابات تا من بخوابم و خسته شدم بچه ام را آوردم شهرستان با اینکه میدونست خونه بابام اینا خیلی ها میرن و میان و هوای شهرستان خیلی سرده و شرایطش خونه بابام خیلی بده ما را فرستاداینجا بابام خیلی سیگار میکشه ولی تو اتاق بچه ام نمی‌کشه سعی میکنه رعایت کنه ولی خوب تو اتاق های دیگه هوا آلوده هست چند روز پیش هم دست روم بلند کرد که گفتم چرا به بچه ام بد و بیراه میگی به نظرتون با همچین شوهری می‌ه ادامه زندگی داد؟ خیلی به این که لچه ام بی بابا بشه فکر میکنم و تحمل این شرایط هم برام سخته شما جای من بودید چیکار می‌کردید؟
مامان فندق مامان فندق ۳ ماهگی
فکر کن با اون حال بد که به خاطر بخیه های طبیعیم نمیتونسم بنشینم و به خاطر سزارین اصلاااا نمیتونسم چپ و راست بشم از سه طبقه رفتم پایین و رفتم که شب همراه بچه ام بشم . پنج ساعت تمام روی صندلی نشستم و سیرش دادم و عوضش کردم و گذاشتم تو دستگاه دیگه جونم داشت درمیومد😭😭که گفتن بگو مامانت بیاد ولی بهش شیر خشک بده. این شد اول مصیبت من. از طرفی اوضاع جسمیم افتضاح بود . از طرفی پدرم درگیر سرطانه و برادرم اعتیاد داره و مستاجرن خانوادم اصلا وضعیت روحیم خوب نبود . مادرم شبا بیدارم می‌کرد شیر بده من بیدار نمی‌شدم حال روحی و جسمیم خوب نبود تا بیست روز اینطوری گذشت و پسر من دیگه سینه اکو نگرفت😭😭😭الان ۵۵ روزشه و وقتی سینه اکو می‌خواد بخوره زور میزنه گریه میکنه از خودم متنفرم که چرا بهش شیر خشک دادم نکنه بچه ام ضعیف بشه 😭😭😭نکنه زود رسد نکنه😭😭😭😭الکی به شوهرم و خانواده اش گفتم شیرم سنگینه که اینطور میکنه دکترم گفته نده دیگه شیرتو اما خودم دارم از عذاب وجدان داغون‌میشم😭😭از طرفی شوهرم ریزه است میترسم در آینده بچه ام ریزه شد بگن تقصیر توعه که شیر ندادی😭😭