با اینکه بعد از زایمان خیلی سختی کشیدم پسرم بستری شد درگیری زردی بودم تا یکماه خودم خیلی درد داشتم ولی دلم برای اون لحظه ها تنگ شده ،برای اون چهره خام نوزادیش اون لحظه ک دکتر دادش بغلم برا همش تنگ شده
چقدر روزها و لحظه ها سریع میگذره دلم می‌خواد کند بگذره تا بیشتر نگاش کنم لذت ببرم
واقعا عشق بین مادر و فرزند توصیف نشدنیه

اره منم.واسه همین دلم یکی دیگه میخواد بیارم🤪

دختر منم ۶ روز ان آی سی یو بستری بود هر بار که گان میپوشیدم و با کلی استرس میرفتم کنارش در حالی که اون خواب بود و اجازه نداشتم بغلش کنم یادمه دم در ان ای سی یو ساعت ها مینشستم تا در باز شه از دور ببینمش چقدر اشک ریختم ولی روزی که زنگ زدن گفتن بچت مرخصه بیا ببرش واقعا حالم وصف نشدنی بود رفتم داخل پرستار لباس دخترمو تنش کرد و همه پرستارها باهاش خداحافظی کردن توی ماشین مسیر بیمارستان تا خونه فقط نگاهش میکردم که چقدر قشنگه 😍

زردیش چند درجه بود

وای منم هر روز عکسایی که روز اول ازش گرفتیم رو نگا میکنم و دلم تنگ میشه🥲🥲🥲

اون لحظه ای که از ان آی سیو دادنش بخش خودمم از بیمارستان مرخص شدم.مستقیم رفتم اون بیمارستانی که پسرم بود.بغلش گرفتم.بهش شیر دادم.حس عجیبی بود😍