۴ پاسخ

وای من عاشق اینم بچه ها خودشون بخوابن، ماشاءالله به جونش ، دختر من باید رو پا تکونش بدم تا بخوابه

ای جانم
هوف کی میشه پسر من خودش بخوابه
از بس که سخت می‌خوابه

عزیزم خداحفظش کنه چقد لذت ببینی خودش خواب رفته

ای جانم عزیزم...ماشاءالله. بوس به اون کله خشنگت

سوال های مرتبط

مامان mr.Arta🤍 مامان mr.Arta🤍 ۷ ماهگی
احساس میکنم این تاریخ باید اینجا یادگاری بمونه
۱۴۰۳/۱۰/۲۷
امروز ارتای من ۶ ماه و ۵ روزشه
و ما امشب برای اولین بار یه حموم جانانه باهم کردیم😁
تا دوماه بعد به دنیا اومدن ارتا که مادرشوهرم حمومش میکرد من و مامانم میترسیدیم
بعد من و مامانم تو اتاق تو وان حمومش کردیم
از ۴ ماه ۴ ماه و نیم دیگه من خودم تنهایی بردمش حموم
حدود ۹ روز بود (میخواستم حموم کنم پریود شدم حالم بد بود) ارتا رو حموم نکرده بودم دیگه واقعا خودم کلافه شده بودم چه برسه بچم
امشب ساعت ۱۲:۳۰ گفتم میخوام حمومش کنم
علی گفت ولش کن بزار فردا شب گفتم نه باید حموم کنم بچه همش عرقه
خلاصه حموم رو گرم کردم ارتا رو بردم حموم
این چندوقت که میبردمش حموم همش جیغ میکشید گریه میکرد
اما امشب😍
اینقدر اروم بود اینقدر اروم بود بردمش زیر شیر اب میخندید😍😍😍
یعنی دلچسب ترین حموم تو این ۶ ماه بود
خیلی خوب بود
علی بیرون میگفت چرا پس گریه نمیکنه گفتم داره میخنده اونم هنگ کرده بود چون با کل اسباب بازی های ارتا جلو در حموم منتظر بود😁😁😁
خلاصه که مامان الهه یه جوری ارتا رو شست که لپاش قرمز شده بود😍😍😍
مثل مامان های خودمون قبلا مارو حموم میبردن چیکارا میکردن من فقط از این کیسه ابی ها بچه رو نکشیدم ۱۰ بار شستمش😁😁😁
خیلی حال داد خیلی اصلا انگار خودم بعد یه سال حموم کردم سبک شدم اصلا😂😂
اینم بگم بچه تخت گرفته خوابیده😁😁😁
از حموم بیرون اومدم خوش اخلاق بود قربونش بشم با باباش همکاری کرد حسابی😍😍😍
مامان ⭐ دایـــان ⭐ مامان ⭐ دایـــان ⭐ ۷ ماهگی
دیروز دایان اولین ضربه بد زندگیشو خورد و من از هنوز نفسم بالا نیومده

بردمش توی اتاق لباساشو عوض کنم
گذاشتمش روی تخت خودمون و از چهار طرف با بالش و پتو مهارش کردم که راه نیوفته رو تخت
رفتم لباس بردارم از اتاق خودش به دقیقه رسید یه صدای افتادن چیزی شنیدم
رفتم دیدم الهی بمیرم بچم با صورت از تخت پرت شده پایین
من نمیدونمممم این با چه سرعتی تونسته از روی بالش رد بشه ، خیر سرم مهار کرده بوده همه طرفشو و واقعا به دقیقه نرسید این اتفاق افتاد
اینقدررزززر گریه کردم بغلش کردم تو بغلم از گریه کبود شد بچم 😭😭😭 کنار بینیش زخم شد
از دشت ضعف و ترس و اینکه تازه پریود شده بودم نمیتونستم رو پاهام بلند شم
داغووون شدم بدترین صحنه عمرم بود 😭😭😭



شبش هم خواهرشوهرم که گفتم جنینش ایست قلبی کرده افتاد به خون ریزی ، یه بار تو بغلم غش کرد بار دوم تشنج 😭😭😭😭 وخشتنااااااک بود مستقیم بردنش اتاق عمل ...

آخرشبم اومدیم برگردیم خونه شوهرم ستون پارکینگ رو ندید صاف رفت تو ستون 😑در ماشین خش شد و رنگش رفت

جالبه دوستمم این یکی دو روز خیلی بد بیاری و اتفاقای بد گذروند

اینقدر دیروز هول و استرس داشتم که شیرمو دوشیدم با آب روون ریختم بره ، ندادم به دایان دیگه

امیدوارم دیگه اتفاقای بد نیوفته ، به انرژی مثبتتون نیاز دارم 🥺🙏