اون چیزی ک روح و جسم تون اذیت میکنه چیه
من خودم خیلی فکر بیخود میکنم نمیدونم من اینطوری هستم یا همه وخیلی درگیر گذشته هستم

وای من من انقد نشخار فکری دارم بیتهایت همشمیگم نکنه مادر بدیم نکنه اینجا نباید دعوا میکردم نکنه اونجا باید دعوا میکردم نکنه اینجوری رفتار کردم غلطه نکنه اونجا اون حرفو زدم فلاتی برداشت بد کنه نکنه ...... وای ک مغزم پر این حرفاس

اینکه به خاطر بچه توی خونه اسیر شدم و هیچ کار دیگه‌ای هم نمیتونم انجام بدم.دلم میخاد یکم برای خودم باشم خیاطی کنم برم مینا کاری اصلاً روح و روانم ریخته بهم

والا فکر نکنم کسی به اندازه من باشه دیدی میگن ی کم چشمات بزار رو هم آروم شی من چشمام رو می زارم رو هم ذهنم میخواد بخورتم چشمام باز میکنم آروم میشم...از فکر زیاد میشه ک سه شبانه روز نمیخوابم

منم فکرم میره دیگ عمیق فکرمیکنم انگار ک تو خلا میرم شوهرم هی میگه چی شده الان دیگ فهمیده میگه تو خیلی فکرمیکنی
خودم حس میکنم خیلی خستم نمیدونم چرا همش نگرانم فکرمم خیلی درگیر بچمه با این که همه وجودمو براش گذاشتم اندازه ای که میتونستم بازم خودخوری میکنم ک چرا بیشتر نمیتونم

من تنها چیزی که خیلی اذیتم میکنه
تاخیر گفتار پسرمه

و منم اینطوریم همشم فازم منفیه کلا از زندگی دنیا بدم میاد گذشته اصلا از ذهنم بیرون نمیره

منم زیادفکرمی کنم به گذشته آینده وبچه هام که بدون من چطورزندگی میکنن زندگی کردن آزارم میده زندگی ودوست ندارم ولی به خاطربچه هام ادامه میدم وهرحرفی وسختی رو تحمل تحمل میکنم خواب خوبی ندارم وخواب های پریشان می بینم منم ازاینکه پدرومادرم بین من وخواهرام ونوه هاش فرق می زاره ناراحتم اگرپدرم همون سال های ازدواجم ازم حمایت می کردالآن این زندگی یامردگی رانداشتم وخودم ویه آدم بی ارزش نمی دونستم درواقع شدم مثل یه مرده متحرک که فقط به خاطربچه هام ساکت موندم ودارم ادامه میدم امیدوارم بتونم تحمل کنم وطاقت بیارم فقط خدا تنهام تنهای تنها......

منم ، اما چه میشه کرد نه گذشته برمیگرده نه چیزی درست میشه باید فقط ادامه داد

وای عزیزم چه حرفی زدی منم دقیقا تو گذشته ام یعنی دارم دق میکنم

منم همش درگیرم باخودم

منم خیلی به گذشته فکر میکنم و این آزارم میده هی یه اتفاق بد یا یه رفتار اشتباه و نامناسب رو مرور میکنم و با خودم حرف میزنم، از لحاظ جسمی سردرد های شدید و هر روزه آزارم میده و روحم رو هم ترس از خیانت دیدن ترس از دست دادن عزیزانم، گاهی هم تبعیض ناخودآگاه پدر و مادرم بین من و خواهرم یا بین نوه هاشون