۷ پاسخ

منم یوقتایی میرم نگاه عکسو فیلماش میکنم ک توی دستگاه بودو با چشاش انگاری داش التماسم میکرد بغلش کنم هربار بعدشیر دادن بهش ک میذاشتمش داخل دستگاه گریه میکرد و دکترم روسریمو میذاش داخلش تا ازون تو بیرونش نیارم و با بوی من اروم میشد🥺
دوسه ماه اول شبا همش یاد بیمارستان میفتادم و گریه میکردم
بعدش دیدم یجوری انگار ناشکریه بچه ای ک خدا باوجود وزن کم ولی سالم گذاشتش تو دستام بشینم بالاسرش گریه کنم و به چیزای منفی که تموم شده فکر کنم و ازونروز به بعد هربار میخام بهش فک کنم فقد میگم خداروهزاربار شکر دلم قوت میگیره دوباره…
شرایط خیلی سختیه فراموش کردن ی دورانی ک جزوی از عمرمونه ولی همینکه امیدوار ازتوی بیمارستان اومدیم بیرون خداروهزار بار شکرکن❤️

من اون روزی که از بیمارستان ترخیص شدم و بچه تو دستگاه بود بهم گفتن برو خونه هر وقت شد بهت زنگ می‌زنیم و منم باید میرفتم شهرستان دو ساعت دور بود تا خونه مون جلو همه وانمود می‌کردم خوبم ولی داشتم از درون میمردم بارون میومد دل منم باهاش می‌بارید . بعد دو روز زنگ زدن برم بهش شیر بدم

ارههه خیییلی خییلی سخت یود من همسرم شناسنامه براش گرفته بود شناسنامش خونه بود ولی خودش بیمارستان ولی من خودمم خونه نیومدم😪

دقیقا😭
چندتا تاپیک قبلم دقیقا به این موضوع اشاره کردم

سلام رفقا
اگه نمیدونی برای کوچولوت چه غذایی درست کنی بدو بیا گروهمون تو تلگرام
انواع غذاهای کمکی+دستور پخت
@madaran_1403
اینم لینکشه 💞

آره خیلی حس بدیه شبا که میومدم خونه یهو تو سکوت شب بغضم میترکید خیلی تنها بودم شوهرم تنها بود خانواده ش اصلا نگفتن کجایین چیکار میکنین یه دلگرمی بهمون ندادن انگار یه چیز عادیه ولی من هیچ وقت اون روزا یادم نمیره ، دوس داشتم بچمو بغل بگیرم با شوق بیام خونم حسرتش موند به دلم ، بازم خداروشکر الان بچه هامون صحیح و سالم کنارمونن

اره هنوز یاد اون روزا میفتم خودبخود اشکم میاد با اینک الان پسرم صحیح وسالم کنارم ولی روزای سختی بود 🥲🥲

سوال های مرتبط