دیگه خسته شدم بخدا خسته روحی خسته جسمی....دلو برا جفت بچهام میسوزه که نمیتونم برا جفتشون قشنگ وقت بذارم بهشون عشق بدم.فقط مثل حمال تندتند کارا بچهام وخونه رو میکنم باز هنوز یه عالمه کاردارم. حالم ازکسانی بهم میخوره که پارس میکنن یه بچه دیگه بیار بچت تنهایی دربیاد.اخه بچه 4ساله هنوز مستقل نشده هنوز به توجه و محبت و تفریح باپدرو مادرش احتیاج داره...از طرفی بچه نوزاد احتیاج به بغل مادر و آرامش داره...منه احمق هنوز اولیرو به ثمرنرسوندم خودمو گرفتارکردم بچه دومم طفلکی شیرخشکی شد دارم از عذاب وجدان میترکم. دلو میخاد بگیرم تک تک اونایی که بمن گفتن بچه دوم بیارو تیکه تیکه کنم

عزیزم بقیه گفتن بیوفت توجاه تو نباید انجام بدی الان تغصیر خودته جز خودت کسی رو مغصر ندون
خدا ب ادم عقل داده الانم تحمل کن تموم میشه

خب دیکه تصمیم خودت بوده، من هم شرایط و فاصله سنی بچه هام مثل،شماس، با این تفاوت که پسر من از یکسالگی پرستار داشت و من سرکار بودن، دخترمم بدنیا اومد گفتم پرستاره همچنان هر روز بیاد ،میاد و کمک میکنه وقتی من دخترمو شیر میدم میخابونم پرستاره با پسرم بازی میکنه پارک میبره و... ،یوقتایی هم دختر کوچیکم رو می‌سپارم بهش با پسرم میریم بیرون کافه ،خرید و...، ولی چون شیر خودم دخترم فقط میخوره دست و پام بسته س باید زودی برگردیم خونه،همسرم که کلا از،سرکار میاد ساعت ۷ شب تا آخر شب فقط با پسر بزرگم بازی میکنه، شما هم اگه کسی اطرافتون هست کوچیکه رو بسپر،بهش شیرخشک هست راحته بعد چند ساعت در روز،برو بیرون با پسرت خوش بگز نید دیگه عذاب وجدان نمیگیری

خداقوت برمادر قهرمان،،،اشکال نداره کاری به کسی نداشته باش،مهم اینه جفت بچه هات سالمن و همبازی هم،،و بعدها پشت همن ،،موقع دعواشون اصلا طرف هیچکدوما نگیر باهردوشون همدلی کن،خیلی سخته ولی شدنیه

منم پسرم ۲ سال و۵ ماه بود اینیکی دنیا اومد اوایل پسر کوچیکم کولیک و رفلاکس داشت هیچ کمک کار نداشتم تا یکسالگیش روزی ۲ ساعت نمیخابیدم ،فقط دیوانه شدم و پسر بزرگمم دیگه پیشم نمیومد خیلی عذاب وجدان داشتم ،ولی خدا روشکر الان برای هم همبازین در طول روز انواع بازیها میکنن،ولی خدا روشکر میکنم برای وجودشون.

بچها تو هر سنی باشن سختیاشو دارن منک همه بهم میگن دیگه 4 سالشه دوممو بیار دیر میشه همبازی نمیشن هااا . ولی من تو خودم نمیبینم دوتا بچه کوچیک همزمان بزرگ کنم خواهرشوهر همش میگه خر نشی بیاری بزار هیراد بزرگ شه سفر برو خوشی‌های بکن بعد بیار خودتو نابود نکن 🫠

عزیزم خداحفظش کنه منم دومیم که بدنیااومداولی ۲سالونیم بوفقطخدامیدونه چی کشیدم الان دارم مینویسم گریه میکنم واقعا سخته من خداخواست دومی رو.من توشهرغریب تنهاتویه اتاق ۲۰متری حالافککن چیکشیدم ولی میگذره بگوخدایا بهم قدرت بده

عزیزم خودتم میخواستی ک آوردی وگرنه ب این راحتیا قبول نمیکردی .الکی بقیه رو مقصرندون.خداروشکر کن ک دوباره تو لایق مادرشدن دونست و بهت بچه داد .خیلی تو حسرت یکیشن تو ماشالله دومی رو هم آوردی.

اگه پسر کوچیکه خوابش منظمه وزود بخوابه یه برنامه ریزی درست بچین وسعی کن خواب صبحت رو کم کنی وقبل از بیدار شدن بچه ها کارت رو کنی .روزی یه بار غذا درست کن برای دووعده وبرای اینکه غذات زود تر آماده بشه از قبل سبزیجات رو خورد کن وفریز کن مثل هویچ گوجه و... وحبوباتت رو پخته بردار ..به سلامتی این روزا میگذره .

عزیزم خدا حفظشون کنه اتفاقا دوست من دوتا پسر داره اونم بمن میگه یه بچه دیگه بیار باهمن دیگه سال اول سخته از ابو گل دربیاد دیگه کاری به کارت ندارن خودشون همبازی میشن

عزیزم کاری ک شده حال هم خودتو نباز تو مادر قوی هستی و خدا هم هست کمکت میکنه فقط باید بخوای