۱۳ پاسخ

باید حرف بزنی سکوت رابطه رو خراب میکنه شاید واقعا متوجه نیست .. بگو چیزی شده نسبت به قبل اینجوری شدی فکرم درگیر شده و این حرفا

دقیقا همین مشکلو دارم به کسی هم نمیتونم بگم

شاید فکرش درگیره مشکل اقتصادی ندارید

بخودت حسابی برس لباسای جذب و باز بپوش یسری مردا خیلی حساسن بابچه واقعا سخته بخودتم برسی

عزیزم فکر منفی و بذار کنار با محبت برو طرفش و سر حرف و رابطه رو تو شروع کت ولی اگه باز دلش نخواست باهاش صحبت کن از بی میلی و بی حوصلگی و بگو از من ناراحتی چیزی شده شاید یکی راجب تو پرش کرده بهترین راه حل حرف زدن

باهاش صبحت کن عزیزم

من خودم بعد ده سال ک کاملا گرم بودم الان دقیقا مثل همسر شما شدم
به هیچ چیزیم ربطی نداره
نه مشکل خاصی دارم نه از شوهرم بدم میاد نه با کس دیگه ای رابطه دارم نه قرص میخورم نه معتاد شدم😄
یهو دیگه دلم نمیخواد چندماهه اینطوری شدم باید برم دکتر فکنم🤔
رابطمون داره ب گ ا میره😅
دیگه الان هرچی موس موس کرد دید فایده نداره قهر کرد خوابید

منم همین دردو دارم البته خودم اصلا میلم صفر شده فکرم میکنم حالم بهم میخوره ن مشکلی با شوهرم دارم ن قبلا اینطوری بودم فک کنم دوره ی باشع میل جنسی خوب میشه بیفته رو چرخه

سلام خوبی نمیخوام ناراحتت کنم ولی شاید پای کس دیگه در میون بازم باهاش صحبت کن

تو جیباش بگرد قرص میخوره شاید

عزیزم شاید مشکل کاری یا مالی داره
شوهر من وقتی چک داره اینجوری میشه
واقعا از نظر فکر خیلی داغون میشن

نوسانات رابطه است. درست میشه معمولا توی زمستون هر دو طرف با این مشکل مواجه میشن.

عزیزم شوهر منم اینطور شده، خودمم، اولا گوشی ها سرگرم کننده ن، دوما مشکلات اعصاب نمیزاره

سوال های مرتبط

مامان النا مامان النا ۲ سالگی
سلام خانما
بیاین کمک که دیگه واقعا حس میکنم دارم دیوونه میشم از دست النا
خیلی خیلی اذیت می‌کنه همش به من چسبیده در حدی که هم از جام پامیشم گریه می‌کنه کجا میخوای بری منم ببر یه ظرف می‌خوام بشورم یا غذا درست کنم کل مدت روی پاک میشینه گریه می‌کنه منو بغل کن شب تا صبح صبح تا شب بهم چسبیده الآنم موقع امتحانامه دارم درس میخونم روی پام میشینه میگه درس نمی‌خواد بخونی اصلا سمت شوهرم نمیره تا صبح هزار بار بیدارم می‌کنه پاشو بهم آب بده قمقمه بالا سرشه میگه نه فقط آب تازه تو لیوان زنبوری بعد میگم بگو بابا بده میگه نه فقط مامان بده در حدی که حتی شوهرم میاره میگه نمی‌خورم فقط مامانی بده هرشب تا ساعت ۴یا۵صبح بیداره فقطم میگه تو یه جا بشین مثل صندلی من روتو بشینم دیوونه شدم دیگه هرشب دارم دعواش میکنم و بزور دعوا میخوابونمش آنقدر روانی شدم از دستش که فقط به زور جلوی خودم و میگیرم که نزنمش حتی دستشویی نمیتونم برم از دستش باید تاظهر بشینم که شوهرم بیاد من از دستش فرارکنم برم دستشویی هرچند تا بیام فقط گریه می‌کنه که مامانم کجایی اصلا نمی‌دونم کدوم کارشون بگم دیونه شدم فقط دیشب سه صبح خوابیده ساعت ۶.۳۰صبح بیدار شده یک ساعت پیش دیگه آنقدر هسته شدم بردم گذاشتمش خونه مادرشوهرم گفتم نگهش داریم من یکم درس بخونم دیوونه شدم دیگه فقط دارم دعا میکنم نیارنش پایین چند ساعت از دستش آرامش داشته باشم اینم بگم تقریبا دو سه هفته است از شیر گرفتمش