بعد گفتن اماده زایمانی.ولی باید بزاریم دکترت بیاد و اثر بی حسی هم بره.اونا بی حسی رو وقتی تزریق کردن که انتظار داشتن شبش زایمان منو انجام بدن.فکر نمیکردن به این زودی باشه.چون بی حسی باعث میشه بچه سفت بشه جاش و در نیاد به خوبی.دیگه گذاشتن اثر بی حسی بره.اون موقع ساعت ۳بود فکر میکنم.بعد صبر کردن.دیگه ساعت۴.۳۰فارغ شدم.اثر بی حسی یکم مونده بود.ولی با اینحال خیلی درد داشتم.موقع زور زدن فایده ای نداشت چون زورم از اعماق نبود.به خاطر اثر بیحسی.ولی چاره ای نبود بچه میخواست بیاد.دیگه یهو ضربان قلب بچه افت کرد.اونام ترسیدن.ماما که همراه دکترم بود مرتب و محکم میزد رو شکمم تا بچه بیاد پایین و دربیاد.دردش واقعا غیرقابل تحمل بود.خیلی خیلی دردکشیدم نمیتونم توصیف کنم.کلی زور زدم و خیلی هم زد رو شکمم تا بچه بالاخره در اومد.ساعت۴.۲۵دقیقه عصر.یادم رفت بگم که وقتیده سانت باز شدم کل بدنم به لرزه افتاد.هرکاری میکردم لرزش نمیرفت.بعد که ضربان قلب بچه افت کرد من فهمیدم.خیلی ترسیدم فشارم خیلی بالا رفت.اومدن ی کمک تنفسی گذاشتن رو دهنم و مرتب گفتن نفس عمیق بکش و ازاد کن.فهمیدم ی چیزی شده.کلی دم و بازدم کردم.گفتن مگه نمیگیم زور بزن بچه در خطره.اخرسر محکمه محکم زد رو شکمم تا بچه دراومد.همون لحظه تموم دردا رفتن.انگار نه انگار زایمان کردم.بعدش جفت و بخیه زدن هم تا ساعت۶یا فک کنم ۶.۳۰طول کشید.کلا من از ساعت۱۱فکر میکنم بستری بودم تا ۶.۳۰عصر

۶ پاسخ

حالا منی که این دردو کشیدمو آخرشم سزارین شدم😕

خداروشکر بسلامتی زایمان کردی
ولی توکه نامه سزارین داشتی کاش از اول سزارین رو انتخاب میکردی گلم اینقدم اذیت نمیشدی

واقعا وقتی میخوایی زور بزنی وده سانتی که بچه میخواد بیاد خیلی دردناکه انگار جونت میخواد دربیاد

در کل راضی بودی اجی؟؟؟

بعدش اذیت نشدی ؟ در کل راضی هستی ؟

گلم از اپیدورال راضی بودی

سوال های مرتبط

مامان زینب نازم 🌸 مامان زینب نازم 🌸 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم؛

تا حدود ساعت ۸ صبح روی توپ و ایستاده حرکات رو انجام میدادم و بعد گفتن روی تخت دراز بکشم تا معاینه بشم، فکر کنم حدود ۷-۸ سانت بودم
از ماماهمراهم پرسیدم تا کی زایمان میکنم گفت خوب داری پیش میری و نهایت تا ساعت ۱۰ فول میشی
بقیه درد ها رو روی تخت میگذروندم، دیگه تقریبا به ۳ دقیقه یکبار رسیده بود
همون موقع که بستری شدم به دکتر متخصصم هم زنگ زدن اطلاع دادن، ایشون هم وقتی اومد معاینه کرد ۹ سانت بودم
حدود ساعت ۹ ماماهمراهم گفت موهای بچه مشخصه و فول شدم
بعد منتقلم کردن به یه اتاق دیگه و تختی که مخصوص زایمان بود
(این قسمت داستان خیلی بد بود چون احساس می‌کردم هر لحظه ممکنه بچه بیاد بیرون و فاصله بین این دو تا سالن من رو با پای خودم بردن نه ویلچری نه تخت چرخداری 🤦‍♀️
روی اون تخت که دراز کشیدم بهم گفتن موقع زور زدن باید پاهام رو جمع کنم و چونه م رو تو سینه م فشار بدم
با ۳-۴ تا زور بالاخره بچه بدنیا اومد 😍 عامل زایمانم که بچه رو گرفت دکتر متخصصم بود و خودش بخیه هام رو زد،
کمتر از ۵ دقیقه بعد از بدنیا اومدن بچه بخیه زدن رو شروع کرد که پرسیدم مگه جفت اومد؟ که گفتن بله خارج شده
برای بخیه زدن چند تا آمپول بی حسی اطراف پرینه زدن ولی بازم درد داشت
در کل اگه هزار بار هم به عقب برگردم بازم زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم
مامان نِلین 🩷 مامان نِلین 🩷 ۲ ماهگی
پارت۲ ساعت۱۲ شب هم رفتم حالت سجده رو تخت تا بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ ، دیگه ماما بهم گفت دراز بکشمو استراحت کنم تا موقع زایمانم برسه که باید زور بزنم جون داشته باشم، منم یه ساعت دراز کشیدم، دوباره رفتم رو توپ ، که دیگه انقباضامو حس میکردم با وجود اپیدورال اما قابل تحمل،دیگه احساس میکردم بچه خیلی پایین، معاینه شدم ۹ سانت باز بودم، ماما گفت بریم سر دستشویی بشین زور بزن ، رفتم ولی خیلی فشار رو پایین تنم حس میکردم ، ترسیده بودم، حس میکردم باسنم میخواد پاره بشه از فشار… ترسناک ترین قسمتش برای من فقط همین لحظه ای بود که سر توالت فرنگی نشسته بودم
دیگه گفتن بیا رو تخت، ساعت شده بود ۳نیم، من اومدم رو تخت ، دکترمم رسید ، خیلی قدرت برای زور زدن نداشتم ، با کمک ماما که رو شکمم فشار میاورد و چند تا زور، ساعت ۴ صبح ۲۰ دی بعد از ۱۹ ساعت با حضور همسرم زایمان طبیعی کردم وقتی بچه مو درآوردن، باورم نمیشد فکر کردم فقط سرش اومده بیرون که همسرم که کنارم بود گفت نه تموم شد زایمان کردی ، بعدم بچه مو اوردن بالا دیدم و راحت سرمو گذاشتم رو‌تخت، بچمم گذاشتن رو شکمم دیگه بخیه زدن دکتر رو خیلی نفهمیدم فقط یکم سوزش داشتم که لیدوکائین زد ، از دکترم بابت تعداد بخیه ها که پرسیدم گفت زیر ۱۰ تا شده …
مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی
مامان زینب سادات مامان زینب سادات ۲ ماهگی
قسمت چهارم تجربه زایمان طبیعیه اول
خلاصه دردام خیلی زود شدت پیدا کرد و دردا خییلی شدید شدن انقدر که فقط میخواستم یلحضه فقط ولم کنه بتونم یه نفس بکشم
فقط و فقط دردا و زورا رو میشه با تنفس عمیق و شکمی کنترل کرد و تحمل کرد
دیگه خانم دکتر نگران شد چون ضربان قلب افت شدید داشت و منو از تخت اوردن پایین هی دستگاه ضربان قلب بچه رو بهم وصل میکردن منو موقع انقباضات رو پاهام مینشوندن و مجبورم میکردن زور بزنم دوباره انقباض که تموم میشد پا میشدم و نفس عمیق میکشیدم تا ضربان بچه افت نکنه
و دیگه دفعه اخر نشستم رو پاهامو هرچی زور داشتمو زدمو با دستام پاهای دکترو با تمام قدرتم فشار میدادم که ساعت ۱۲ونیم شب بدنیا اومد و زیرم سریع تشک انداختن و رو زمین زایمان کردم و بچه به دنیا اومد و خدارو شکر سالم بودو بچه رو گذاشتن تو بغلم اون لحظه بود که تمام دردام اروم گرفت و اروم شدم خیییلی لحظه خوبی بود
بنظرم درد زایمان رو خدا خیلی کمک میکنه و فقط با توسل و دعا و استغفار میشه تموم کرد و فققططط خدا و حضرت زهراست که اون لحظه میتونن به دادت برسن
مامان بلوبری مامان بلوبری روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت سوم؛
منو ساعت ۱۱شب بستری کردن تا خود صبح من نه میتونستم بشینم نه راه برم هی میرفتم سرویس آب داغ میگرفتم روبدنم هیچ که هیچ اصلا کلافه شده بودم از یطرفم اونروز کلا بدو بدو‌داشتم غذام نخورده بودم ازشدت بیخوابی یهو وسط دردام چرت میزدم خلاصه ۸صبح شد ودکتراومد معاینه مجدد گفت تازه از دوسانت یکم بیشتری بعد من اونهمه درد داشتم عجیب بود بهم ورزش روتوپ دادن ومدتم ضربان قلب چک کردن وچندساعت یبارم معاینه تحریکی تا اینکه اومدن کیسه آبمو خودشون پاره کردن من رسیدم به ۸سانت وای نگم از دردش که سرمو میکوبیدم به لبه تخت دیگه دیدن تحمل ندارم اسپاینال بی حسی زدن ازکمرم دوساعتی بقدری راحت بودم که نگم براتون سریع مامانم فرستادن داخل بهم ابمیوه اینا دادچون بی حس بودم گفتن هروقت رو دستگاه درد ونشون داد تو زور بزن منم چندتا محکم زور زدم با تمرین تنفس بعدمجدد معاینه که گفتن فول شده اومدن به نیم ساعت نکشید که بچه ام بدنیا اومد کلا هم سه تا زور خیلی خیلی محکم اخرش زدم خیلی طول نکشیدوماما خیلی کمکم کرد بخیه زیاد خوردم چون بچه اولم بود ووزنشم نسبتا بالابود