ناشکری نباشه بخدا اگه میدونستم بچه داشتن انقد محدودیت ایجاد میکنه و سخته ،اصلا تا اخرعمرم بچه نمی اوردم
نمیدونم شماهام اینجورید یا نه ولی ما از زندگی ایده آلمون خیلی فاصله گرفتیم ،قبل ماهلین شبی نبود ک بیرون نریم دور نزنیم یا اینکه شبها تا دیر وقت خوش میگذروندیمو میوه و تخمه میخوردیمو فیلم نگاه میکردیم
الان همه چی فرق کرده حتی نمیتونیم بشینیم شامو ناهارو درست و حسابیو راحت بخوریم
سفره ی افطارو ک ماهلین ب خاک و خون میکشه از دستش ن میتونیم بخوریم ن میتونیم جمع کنیم فقط الکی همه چیو دست مالی میکنه و بهم میریزه
از ترسمون ک دخترم بیدارنشه برا سحری بیدارنمیشیم و کلاااااا قضایای اینچنینی
خداییش بیایید بگید شرایط شماهام با بچه کوچیک همینه یا ن
و اینکه تا کی این شرایط ادامه داره و کی درست میشن و مث بچه ی مودب میشینن چیزی میخوان میخورن اگه‌ام نخوان میرن کنار؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ینی حضرت عباسی ماهام اینجوری بودیمو مامانامون چن تا چن تا بچه اوردن😬😬😬😬
دلم خیلی پره اونجور ک باید حق مطلب ادا نشد ولی خیلی خستم از این شرایط خیلییییی
کاش زودتر بزرگ شن

۳۲ پاسخ

فقط بگو خدایا شکرت ک بچم سالمه خدایا شکرت ک بازی میکنه خدایا شکرت ک نعمته وجودش این روزام فراموشت میشه بچت همیشه بچه نمیمونه

دقیقا موافقم
ناشکری نیست ولی مقایسه هستش خداروشکر شکر بچم سالمه راه میره حرف میزنه هزار بار شکر
ولی منو شوهرم بینمون دیوار درست شد رسما
ما هرشب تا دیر وقت فیلم نگاه میکردیم مسافرت زیااااد میرفتیم،بقول خودت هرشب خدا بیرون بودیم فقط واس خواب میومدیم الان الهی شکر دیگه همشون کنسلن 😅
بیرونم میریم باید شوتی کارامونو انجام بدیم تا سورن مارو نساییده

منم مثل توام
خیلی پریشون شدم خسته شدم 😔

قبول دارم سخته ولی گذراست
یه مدت اینجوری سرتق بازی دارن
دخترت بزرگ میشه سه تایی میشینید تا اخر شب فیلم و تخمه و تفریح
باهم دور دور میرید سه تایی

برای الانم همشون واقعا شیطونن باید مدارا کنی
مشغولش کنی
باهاش راه بیای بهتر میشه

سخت که سخته ولی بزرگ میشن اینام و میگذره
دیگه شیرین بازی ها و شیطونیام تموم میشه🙃
من که گاهی میگم کاش بزرگ نشه دلم واسه کاراش تنگ میشه

نه گلم چنان ناله کردی کخ حضرت عباسی حق مطلب چند برابر هم ادا شد😁😁😉


آره عزیزم بچه های ما که از ونوس و مریخ نیومدن کخ اونها هم همینن کوفت بخوری بهتر از این غذاست

ماهم با موتور تانصف شب می‌گشتیم شب بازارها رو کلی خرید میکردیم
تازه میومدیم خونه جلو تی وی خلاصه

کار به وقتش تفریح به قت استراحت به وقتش

اما الان
ساعت 7صبح هنوز نخالیذم🫠🫠🫠

درخواست بده گلم

عزیزم تقریبا همه همینجوریم من دیگه با دوتا

بلع همینن عزیزم فک‌میکنم تا۳ی۴سالگی همینجوری باشن
من موقه افطاریاکلایه‌چای میخورم فوراجم میکنم
انشالله سالم باشن ک شیطنت کنن دیروزگوشیموزدال سی دبش شکشت یکی دوتومن میخاددرست بشه

پس من چی بگم که دوقلو دارم نه خداب درست حسابی دارم نه بیداری یکی میخوابه اون یکی بیدار یکی دندون درمیاره اون یکی اسهال میگیره اصلا دوست ندارم خودمو تو آینه نگاه کنم تمیشه چشام پف کرده است و پوستم داغون ته یه آرایشگاه میتونم برم نه یه دوش حسابی میتونم بگیرم همیشه هما چی هول اولکی شبیه کارتون خوابا شدم و همیشه خسته و با شوهری هم که هم خونه این اصلا اعصاب حرف زدن هم نداریم فقط بحث میکنیم بچه ها به معنای واقعی سرویسمون کردن هرچی خوردیم و پوشیدیم گشتیم از دماغمون آوردن خودمم مثل پیرزنا فقط ناله میکنم و هی مریضم یا دستام درد میکنه یا کمرم یا پاهام گاهی وقتا میگم من این تمهیدات زحمت میکشم برای اینا الان باید ۴ یا ۵ سالشون میشد چرا زمان نمیگذره خسته تر از خسته ام😔

حق داری عزیزم هممون داریم این روزا رو میگذرونیم فقط یه لحظه فکر کن که چند ساله منتظر همین فرشته ای هستی که خدا بی منت و.... بهت داده اونوقت تمام لحظاتش برات قابل تحمل و قابل درک میشه

فقط بکو خدا یا شکرت

خیلی سخته ولی خدا مریضشون نکنه وسالم نگهشون داره بنظر من از شیر که بگیریم‌یکم به خودمون میاییم ورابطمون بهتر میشه منم از وقتی که از شیر گرفتمش فکر میکنم رابطه منو همسرم بهتر شده میتونم بزارمش پیش‌مامانم بکم استراحت کنم اما بازم بشدت لجباز ونق نقو هست

خداروشکر ک سالمن تحرک دارن عاره مام توهمین وضعیتیم ن مهمونیو میفهمیم ن توخونه نشستنو

چ عجب یکی پیدا شد حرف دل منو زد.فکر میکردم فقط خودم تو این شرایطم🥲🥲🥲

ما هم دقيقا مثل شما بوديم همش به تفريحو گردش…خودم با دوستام اينور اونور ولي از وقتي بچه اورديم خيلييييي محدود شديم نه جايي ميتونم برم با دوستام مثل قبل نيس هيچي…از شوهرم خيلي دور شدم اين بيشتر اذيتم ميكنه …بعضي وقتا ميشينم چتاي قبل بچه دار شدنمونو ميخونم همينجوري گريه ميكنم كه چقد رابطمون خوب بوده…واقعا سختهههه خيلي سخت

چقد منی خدایی ناشکر نباشه ولی دیگه حتی به خودم نمیتونم برسم مامانم میگه شبیه گداها شدی یه کرم میخوام بزنم باید از پل صراط رد بشه از دستش بگیرم غذا که نگو هر شب سر شام یه دعوا گرسه میشه تو هرچی دست میزنه شوهرم خسته عصابش داغون میشه فردا که میخوام از شیر بگیرم که نور الا نور میشه

انگار حرف منو زدی .علنا من و شوهرم شدیم همخونه همین .جدا ک میخابیم دخترم یاد گرفته تا ۲ شب بیداره تا میخوابه هم من خوابم برده هم شوهرم
از اون طرف ۷ صبح میره سرکار تا شب .

اوضاع همه مادرا همینه عزیزم کسی نیست بگه تو خونه ما همه چی گل و بلبل هست
بچه بریز به پاش داره ، شلختگی خونه داره و کلی چیز دیگه
همین جوری نمیمونه که بزرگ میشن کم کم عاقل میشن ، مستقل میشن
تو هم بر میگردی به همه اون کارای قبل بچه داریتو میتونی انجام بدی
بعد چند سالمش که بچه ها میرن پی زندگی خودشون ما میمونیم با کلی خاطره
غمت نباشه رفیق میگذره این روزا😘😘😘😘 بچه سالم باشه بقیه چیزا مهم نیست

من بیشتر،
چون دوتاهم هستن،لنگه همن

همه همینن گلم ماهام خسته ایم
مادر بودن همینه دیگ
بعدش این روزا میگذره بزرگ ک میشن یاد این لحظها میفتی میبینی چقد سخت گرفتی و چ روزایی بوده
بزار بچه هرکاری میکنه بکنه مگ چقد تو اون تایم یچگیش میمونه
فوق ی سه یا نهایت ۴ سال اذیتی داره بعدش اوکی میشه

منم امشب خیلی کلافم پسرم تو مهمونی کلافم کرد بسکه سفره رو ویران کرد دلم میخاد اصلا هیچ جا نرم

وااای نگوووو من بچه اولم دختربود نفهمیدم چطور بزرگ شد طفلی همه چی خوب و عالی باهاش همه جا می‌رفتیم اصلا اذیت نمی‌کرد امااااا امان از دومی ماشاالله نگو که دقیقاااا عین خودتم گلم کلا بیخیال همه چی شدم فعلا ودارم روزها رو به امید اینکه بزرگتر بشه آروم تر بشه سپری میکنم 🥲🥲جونشون سلامت باشه ما که به فنا رفتگانیم😃

بله ما هم مثل شماییم و منی که بعد ۱۰سال زندگی دونفره و آروم یهویی وارد این زندگی شدم خیلیییی سختمه

منم همینجوورررر ناشکری نباشه خیلییییییییی خیلییییییییی سخته

منم همین داستان دارم اصلا خیلی وقته مزه غذا نمیفهمم ولی خداروشکر که هستش ❤️

اره بخدا بچه منم اینجوریه حالا بدتر از اون من دوتا دارم و هردو ناخواسته شدن و شیر به شیر پدر مادرامون مثل ما نبودن درسته امکانات کمتری داشتن ولی ما بخدا صبح تا شب تو کوچه بودیم شبم شام میخوردیم کنار سفره بیهوش میشدیم از خستگی در واقع ماها فقط خورد و خوراک و لباسمون با اونا بود بقیه اوقات تو خونه نبودیم که بخوایم اذیت کنیم

همش میگذره

والا ما راحت شام و‌نهار میخوریم ،دخترم میپاچه میریزه خونه کثیف میکنه همه چیو میماله عین خیالمونم نیست بچس دیگه ،شبم سحر بیدارمیشه دوباره بعد دوساعت میخوابه ،میوه هم میاریم اونم میخوره و میزنه به اینور اونور ،سخت بگیری سخت میگذره

منم دقیقا توی همین وضعیتم 🤕🥲😭

من بچم ارومه و خوب اذیتای خودشو داره ولی بچه خوبیه خابش اوکی فقط خودم وشوهرم دنیا دنیا ازهم دورشدیم

منم همینطور

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
سللم خانوما
مادرایی که تا حالا سر بچه تون داد نزنین و کتک نزنید چه دست چه رون یا صورت ، بیاین اینجا بگین چیکار میکنین خودتونو کنترل میکنین و نظرتون راجب داد زدن سر بچه ها چیه تا بعضی از مادرا هم ک دوست دارن خودشو کنترل کنن از تجربیاتتون استفاده کنن ...
من به شخصه تا حالا سر رایان ن داد زدم ن چیزی زدن هم ک اصلا حتی رو دست ابدا .... فقط دو بار یکم تن صدام رو بردم بالا گفتم عههه رایان چون میخواست از میز بپره من دور بودم بهش ک بعض کرده بعدش گریه همونم دلم کباب شده
من معتقدم بچه هارو ما خواستیم بیاریمشون به این دنیا پس حق همیچین کاری رو ندارم ک بزنمش یا داد بزنم و قبول کردم این شلوغی یا گریه کردن یا لجبازی های بچه ها ی دوره هستش بعد بزرگ بشن هیچکدوم از این کارارو ندارن ولی اسیب داد زدن تا اخر عمر باهاشون میمونه. و همیشه خودمو میذارم رایان ک ایا اگه خود من کار اشتباهیی بکنم دوست دارم کسی منو بزنه یا سرم داد بزنه ؟ قطعا نه ، چون اشتباهه دیگه کاریه ک شده ، پس از بچه های بدون تجربه چه انتطاری داریم ک اگه خرابکاری کن یا بشکونن چون هیچی نمیدونن دارن یاد میگرن و کشف میکنن پس این کارا جزو تکامل رشدیه اونا هستش پس نباید با داد زدم مانع کشف کردنشون بشیم و پناه بچه ها ماها هستیم نباید پناهشون رو از دست بدن و بترسن از ما ، .اگه خودمون رو جای بچه ها بذاریم خیلی کمک میکنه ک خودمو کنترل کنیم ،
شده رایان چیزی از من خواسته ک نتونستم دستش بدم اول حرف میزنم توضیح میدم همدلی میکنم سرشو گرم میکنم ولی بی فایده باشه دیگه بی توجهی میکنم رایان هم میبینه کسی توجه نمیکنه میره سراغ بازیش ، چون میدونه نه گفتن یعنی نه به هیچ عنوان کوتاه نمیام ولی داد هم نمیزنم
شنا هم تجربیات خودتو رو بگین🤗🤗
مامان کیانمهر🌊🐣 مامان کیانمهر🌊🐣 ۱ سالگی
مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
گاهی اینجوریم ک وقتی بچه های هم سن هانا رو میبینم ک برا خواب شون اذیت نمیکنن، ارومن، تو ماشین راحتن و جون ب لب نمیکنن ادمو یا باهاشون میری بیرون انگار ن انگاز ک بچه همراته و ب خریدت میرسی ن اینکه تا دو قدم اونورتر ب غلط کردنت راضی میشی، لباس اینام نداری ولی بازم وقتی میدونی تو بازار چیکارا ک نمیکنه میگی جهنم لباسم نمیخوام
میگم کی میشع هانام کمتر اذیت کنه، شوخیاشو کار ندارم ولی جیغ و داد و گریع هاش واقعا نمیکشم گاهی
الان دیشب تو ماشین یهو شروع کرد ب جیغ خوابش میومد چون و نمیخوابید تو ماشین تا رسیدیم خونه هزار بار لعنت کردم خودم
خوابشم نیاد یا تو ماشین خوراکی باید بدم بهش یا گوشی ک اروم باشه و گرنع بازم جیغ و داد میزنه
جاییم ک میرم تا یکی دو ساعتی ک کسی نبایو نزدیکش بشه و گرنع گریه میکنه و ..‌
بازارم ک میرم میگه منو ولم کنید برم هرجا میخوام دست بزنی مغازه رو میریزع رو سرش
بعد مثلا بچه کوچیک تر هانا میره بیرون قشنگ دست باباشو میگیره و راه میره ن دادی ن فریادی ‌و...
ناشکری نمیکنم ولی خوب میدونید دلم پوسید تو خونه ب وقتیم ک جایی میریم باز ی جورایی کوفتم میشه
جرئت نکردم ببرمش پارک تا حالا وقتی اینجوریه
عکاسیم ک رفتیم عکاسی رو دوتا عکاسب کرد نیم ساعت بیشترم علاف شدیم و اخرم نشد عکس بگیریم و برگشتیم ...