سوال های مرتبط

مامان کیــــ💙ــاشا مامان کیــــ💙ــاشا ۶ ماهگی
یادمه اونموقعه که گهواره رو نصب کردم اسم بچمو نوشتم بادوم هندی
نمیدونستم جنسیتش چیه
اسمم براش انتخاب نکرده بودم یعنی هیچ اسم انتخابی ام نداشتم
یه روز زده بود 231 روز به دنیا اومدن بادوم هندی مونده
هعی میگفت خدایا به خوبی و خوشی برام بگذره زود بگذره این231 روز
اصلا طاقت نداشتم و لحظه شماری میکردم 😍
اما امروز گهواره برام زده
کیاشا 5 ماه دارد😍🥹
خدایا شکرت که گل پسرمون رو صحیح و سالم بهمون دادی نمیدونم واقعا چطور ازت تشکر کنم
فقط اینو میدونم که هروقت یادم می افته
چه نعمتیو بهمون دادی و مارو لایق پدر مادر شدن دونستی سجده شکر کنم
بعد از خدااز شوهرم تشکر میکنم خیلی فراتر از حد تصورم برام خوب بوده و هست قبل بارداریمم راضی بودم گاهی عصبی میشد اما وقتی فهمید باردارم حتا داد و بیدادم نمیکرد فقط دستشو مشت میکرد و میگفت الله اکبببببر از دست این زن😂😂
با اینکه تو بارداری حالم خوب بود اما نمیزاشت دست به سیاه و سفید بزنم همه کارا با خودش بود از خرید بگیر تا شستن سرویس ها
شوهرم نمیزاشت که کاری کنم وگرنه من خوب بودم تنها خواستش ازم تغذیه خوب و خوندن کتاب و قران بود
این شد که من تو کل 9 ماه بارداری 19 بار ختم قران کردم و 3 بارم کتاب شاهنامه رو تموم کردم اسم گل پسرمم گذاشتم کیاشا به معنی شاهنشاه که اسم اصیل و ایرانی باشه
به هر حال خدایا هزاران مرتبه شکرت و قسمت میدم به طفل شیر خوار امام حسین نزار حسرت مادر شدن به دل زنی بمونه
و دامن همه خانوما رو سبز کن ❤️🥹🌱
1403/10/4
مامان آناهیتا 💜 مامان آناهیتا 💜 ۶ ماهگی
توو این لحظه‌های سختی که دارم میگذرونم، فکرم مدام برای روزا و لحظه‌هایی پر میکشه که با آناهیتای نازم توو خونه و آشپزخونه میچرخیدم و دخترکم با اون صدای ناز و دلنشینش برام حرف میزد و منم با عشق جواب میدادم و باهاش وقت میگذروندم….
دلم پر میکشه برای شبایی که آروم آروم لامپارو خاموش میکردم و علائم خواب آلودگی رو توو چشمای شیطونش میدیدم و برای یه خواب آروم و راحت آمادش میکردم…
دلم تنگ شده برای خونه..
برای آشپزی و خونه داری کنارش.. برای حال خوبش..
برای شیطونیاش..
برای شیرخوردنش که با هر بار میک زدن، یبار از روی شیطنت به طرف مخالف نگاه میکرد و سریع به سمت سینه برمیگشت….
دلم تنگ شده برای آناهیتای سالم و سرحالم…
دلم تنگ شده برای آرامش خیالی که شاید زیاد بهش بها ندادیم و کمتر قدرشو دونستیم و حالا سه روزه که توو بدترین حال و شرایط داریم تاوانشو پس میدیم…
نفهمیدیم توو این دو هفته چطور یهویی خونه دیدیم و پسندیدیم وقولنامه و رهن کردیم و قرار شد اثاث کشی کنیم…
انقدر حال هممون خوب بود که نفهمیدیم که دختر نازدار من اذیته و داره از درون درد میکشه….
خدایا کاش یه گزینه میذاشتی که در مقابل عمر من، دخترم الان انقدر درد نمی کشید و سریعتر با حال خوب به خونه برمیگشت….


پی نوشت:
بعد از نوشتن جمله آخر، انگار خدا صدامو شنید و اون گزینه رو بهم هدیه داد…
یه متخصص خوب بالاسر بچم اومد و جواب ازمایشارو دید و مرخصمون کرد :)
مثل یه معجزه، بعد از اون میزان استرس و اضطراب، بازم وجود خدا رو کنارم لمس کردم و رنگ آرامش رو دیدم…
خدایا هزار بار شکرت…
شکرت خدا..
خدایا همه مریضا به خصوص نی نیا و کوچولوها رو شفا بده و در پناه خودت حفظ کن.
که تو آفریدی و خودت هم مراقبمونی :)