تجربه زایمان پارت 1
بخاطر iugrبودن بچم قرار بود 37هفته و5 روز یعنی 20 اسفند بستری شم
ب صبح نکشیده ساعت 12 شب دردام شروع شد
ساعت حدودا 3 بیمارستان رفتم 3 سانت بودم البته 36 هفته ی سانت باز بودم
خلاصه گفتن راه برو صبح بستری میکنیم
راه رفتم صبح ساعت 7 گفتن بیا رفتم گفتن زنگ زدیم دکتر اطفال گفتیم بچتون iugrهست و وزنش کمه و دکتر گفته طبق این شرایط اینجا بستری نشه بهتره چون احتمال داره بچه بره دستگاه و ما دستگاه نداریم (بیمارستان خصوصی دستگاه نداشتن)
خلاصه ردم کردن ی بیمارستان دیگه قبلش ی معاینه کردن 6 سانت شه بودم
چون میترسیدم ماما همراه گرفتم سری قبلش قرار بود دکترم بیاد ولی چون باید ی بیمارستان دیگه میرفتم ماما همراه گرفتم سری
خلاصه راهی شدیم ک بریم بیمارستان دیگه
دردام ب شدت اوج گرفته بود طوری ک زبونمو گاز میگرفتم پاهامو چنگ میزدم اشک میریختم
خلاصه شوهرم بجای اینکه ببره بیمارستان هول شده بود برد کلنیک اون بیمارستان و دقیقا افتادیم وسط ترافیک شدید
....

۵ پاسخ

مامان یزدان

منم بچم iugr قراره سزارین شم دکترم گفت طبیعی خیلی ریسکه

وای 🥺🥺

میگن iugr باید سز بشه تو چرا طبیعی بودی

iugrبا چی مشخص شد
وزن بچه ات چقدر هس

سوال های مرتبط

مامان رستم دستان مامان رستم دستان ۲ ماهگی
تجربه فرزند اوری ۴۰ هفته....
دیشب ساعت ۸ بخاطر درد اومدم بیمارستان ک گفتن دردت کمه و دهانه رحم باز نشده ....
گفتن دوروز دیگه بیا برای بستری ،خلاصه رفتم خونه تا صبح خوابم نبرد از درد معده ...
از ساعت ۳ زیر دلم درد گرفته بود تا ۷ صبح ک شک داشتم برم بیمارستان
بعد زنگ زدیم ب ماما بیمارستان و شرایط گفتیم ،گفت بیاید الان
تا بیمارستان هم ترافیک بود هم راه زیاد و من درد داشتم و با نفس کشیدن کنترلش میکردم...
رسیدم بیمارستان ،ماما گفت ،دیشب اومدی و چیزی نبوده حالا بیا معاینه کنم ...
و دردمم زیاد بود ،خلاصه معاینه کرد گفت ۵ سانت
برو اتاق زایمان ...۸ صبح رسیده بودم بیمارستان و با ورزش و معاینه فول شدم اما بچه پایین نمیامد و ماما دست کرده بود داخل ک زور بدم
خلاصه امپول فشار هم زدن و اون زور دادن ها جونم گرفت از شدت درد
اما سر بچه اومد و خانم رحیمی شاهکار و بسیااااار با تجربه و ماهر
هرچی پول میگیره نوش جونش باشه منکه ازش راضی ام خدا هم ازش راضی باشه...
.
ب وقت ۱۵ دی ،۳ رجب
مامان هاکان💙 مامان هاکان💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
من توی ۴۱هفته و ۳روز رفتم بیمارستان معاینه کرد گف ۱ درجه باز شده ختم بارداری دادن بستری شدم ی اتاق تنها بودم اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲فینگر دیر پیشرفت کرده ایزی وصل کنین( سوند داخل رحمم ) بدترین درد دنیا روی همین ایزیه بود ک افتادم ب لکه بینی آبریزش ایزی ک فقط داد میزدم میگفتم کیی میشه من از این بیمارستان راحت بشم اومدن باز معاینه کردن گفتن با ایزی شده ۳ درجه ک خودشون زنگ زدن ب ماما همراهم اومد ورزش داد دردام کنترل میشد اوکی بود تا این ک اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲درجه من خودمو باختم چون ی روز تمام تو بیمارستان بودم هنوز زایمان نکرده بودم توی اون روز ی دوز ب من سرم فشار زدن من بدترین درد زایمانو سپری کردم ولی روی ۲درجه مونده بودم شب ساعت ۱۲ ی دوز سرم فشار قطع شد صبح ساعت ۶ دوباره شروع کردن ب سرم فشار باز دردام زیادتر شد من روی ۲ درجه بودم میومدن معاینه تحریکی میکردن خونریزی میکردم میگفتن باید طبیعی بدنیا بیاری من افسردگی گرفته بودم
مامان آریا مامان آریا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
یک روز قبل از روزی که زایمان کردم صبح که از خواب پاشدم دیدم لباسم خونی شده استرس گرفتم سریع اومدم به دکترم زنگ زدم گفت پاشو بیا بیمارستان به شوهرم زنگ زدم سرکار بود مرخصی گرفت اومد رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن یک سانته دهانه رحمت و برو اگه درد داشتی یا خونریزیت بیشتر شد بیا رفتم خونه شب که شد از ساعت دوازده بچه خودشو هر نیم ساعت یبار سفت میکرد درد می‌پیچید داخل کمر و دلم و نفسم می‌گرفت قبلاً هم این دردا رو داشتم حدود دو ماه بود ولی ایندفعه شدتش بیشتر بود هر چقدر خواستم شوهرمو بیدارکنم دلم نیومد و گفتم آخه من امروز ی سانت بودم ی ساعت هم تا بیمارستان راه بود گفتم الکی این راه رو نریم خلاصه تا ساعت شش صبح به خودم می پیچیدم تا شوهرم میخواست بره سرکار گفت میخوای بریم بیمارستان گفتم نه آخه من دیروز ی سانت بودم و خلاصه نمی‌تونستم بشینم یا دراز بکشم فقط راه میرفتم دردش قابل تحمل تر بود و حدودا شده بود یک ربع یکبار
ساعت یازده صبح زنگ زدم شوهرم گفتم دردش زیاد شده بریم بیمارستان ی چک بکنن من تشخیص نمیدم این درد زایمانه یا نه خلاصه تا بریم بیمارستان شده بود ساعت سه و نیم و درد ها بین راه خیلی زیاد شدن تا رسیدم گفتن شش سانت هستی و ماما اومد کیسه آبم رو ترکوند. درخواست اپیدورال کردم و اتاق خصوصی و ماما خلاصه اومدن اپیدورال کنن نیم ساعت طول کشید و خیلی بد بود دکتر گفت نخاعت تنگه ی درد بدی مثل برق گرفتگی ی دفعه می‌پیچید داخل پای راستم و جیغ می‌کشیدم و همراهش هم انقباض داشتم حدود پنج دقیقه یبار خلاصه تموم شد درد کمر و دلم از بین رفت ولی حس فشار زیاااد قابل تحمل نبود
مامان آریا 🤭🥹💙 مامان آریا 🤭🥹💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی و سزارین بیهوشی 🫠 1
خیلی قبل زایمان پیاده روی و پله میرفتم ورزش میکردم کپسول گل مغربی استفاده میکردم و.....
خلاصه دیدم دو روز مونده تا زایمان و من علائم ندارم فقط گاهی داخل واژنم تیر میکشید گفتم برم معاینه شم ببینم چند سانت بازم .
رفتم درمانگاه گف پنج سانتی برو بیمارستان
منم خوشحال از اینکه بدون درد انقد باز شده رفتم و به ماما همراهم خبر دادم گف بستری شدی خبرم کن . دیگه منم رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن 3 سانت . ان اس تی گرفتن درد نداشتم اما انقباض نشون داد به دکترم گفتن نزدیک به چهار سانته و چهل هفته کامل اونم کف بستری شه🫠
ماما همراهم با ماما اونجا صحبت کرده بود و اونا هم به خاطر اینکه خودشون راحت باشند الکی به ماما همراهم گفتن چهار سانت و چند فینگر و .....
دیگه ماما همراهم اومد و پر انرژی ورزش داد و آب داغ گرفت و طوری که دردام شروع شد
گف خب یکساعت شد بریم معاینه شو رفتم معاینه شدم به دست یکی دیگه گفتن سه سانت . اونم رنگش پرید و عصبانی شد که به من گفتن چهار سانته من پاشدم اومدم و.....
خلاصه با حرفاش منو نا امید کرد که تو زایمان نمیکنی من وقتم تموم بشه راس 6 ساعتم میرم و..
ادامه تاپیک بعد
مامان طاهر مامان طاهر ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی دوم .
پریشب با سردرد شدید رفتم بیمارستان و با ترس فشار بالا بستری کردن . دکترم گفت صبح آمپول فشارو شروع کنن . منم که یکی دو هفته رو همون دوسانت مونده بودم . خلاصه صبح شد ساعت ۶ و سرم شروع شد . همون دقایق اول دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود . خلاصه گذشت و گذشت دردام خیلی زیاد شد ک معاینه کردن هنوزم ۲ سانت بودم . گفتن دیگ وقتشه کیسه ابو پاره کنیم . کیسه ابو پاره کردن در لحظه شدم ۶ سانت و دیگ خواستم گاز بیدردی رو بدن بهم . حالا این گاز چیه 😂😂 نفس میکشم دیگ منگ منگم انکار می‌خوام غش کنم . خلاصه درد داری ولی نمیتونی صداتو دربیاری. تا اینکه شدم ۸ سانت و دیگ گازو ازم گرفتن . ولی ی حس خیلی جالبی داشت گاز . دیگ وقتش بود فقط زور بزنم . ماما می‌گفت هرچی بیشتر زور بزنی زودتر ب دنیا میاد دیگ فقط دست توعه. منم تو اثر گاز درست حسابی نمیتونم زور بزنم و تمرکز کنم . خلاصه کل زایمانم ی ساعت هم طول نکشید ولی ی دردی بود ک صدسال از یادم نمیره 😭😭
مامان جوجکم🩷 مامان جوجکم🩷 روزهای ابتدایی تولد
#زايمان _طبيعي
پارت ٢
ابنم يادم رقت بگم حسابي روي توپ هم ميپريدم اين مدت.
خلاصه اومدم خونه درداي نا منظم داشتم و چون زايمان دومم بود ميدونستم درد واقعي نيست.
بخاطر معاينع لك ديدم و ديدم خبري نيست ساعت ١ بود كه خوابيدم.
صبح بيدار شدم رفتم دسشويي ديدم ي عالمه داره ازم ترشح خوني مياد زنگ زدم دكترم گفت برو بيمارستان
منم حموم رفتم صبحونه خوردم صبحونه دخترمم دادم ب همسرمم گفنم بياد ساعت ١ دخترمو بردم مهد كودك و رفتم بيمارستان تريتا.
ي توضيح بدم من زايمان اولم بيمارستان وليعصر ناجا بود چون شوهرم نيرو انتظاميه ن از كادرش راضي بودم ن بيمارستان ن دكترم ٢١ ساعتم درد كشيدم سر زايمان قبلي ٣ ساعتم فول شده بودم بچه گير كرده بود.
تا كاراي بستريم انجام شد ساعت شد ٢ ظهر.
دكترم خانوم دكتر نظري فوق العاده مسيوليت پذیر از ٢ و ربع بالا سرم بود
ماما معاينه كرد گفت سه سانتي.
بعد دستگاه وصل كردن بهم
سرم فشار كه دكتر قطره اشو ميشمارد و انقباض و چك ميكرد دردام كم بود اما منظم شده بود دوباره معاينه كردن ديدن ٣ سانتم
كيسه آب و پاره كردن و ي معاينه شديد كردن همون لحظه شدم ٤ سانت